سایت دانلود پایان نامه : طرح های پژوهشی و تحقیقاتی دانشگاه ها در مورد بررسی آموزه های دینی و ... |
پیرنگ: حاکم شدنِ سلمان توسّط عمر در یکی از شهرهای شام و پرداخت حقوق از بیتالمال به سلمان، صدقه دادن همهی حقوقش به درماندگان، گذراندن زندگی از طریق حصیربافی، دادن زکات به خاطر داشتن گلّه و دام، داشتن مقدار اندکی از اسباب زندگی و گریه کردن در زمان مرگ به خاطر آنها.
حوادث اصلی: گریستن به خاطر گرانباری در زمان مرگ.
حوادث فرعی: فرمانروایی سلمان فارسی، صدقه دادن حقوق خود به مردم، دادن زکات، حصیربافی و امرار معاش.
زمان داستان: دوران خلافت عمر.
گفتگوی داستان: بین سلمان فارسی و مردم.
۵-۱-۴-۲٫ دل کندن از نعمت دنیا:
گویند که روزی منصور به عمرو عبید گفت که: به من پندی بیاموزید. گفت: آنچه را که دیدهام، بگویم یا آنچه را که شنیدهام؟ منصور گفت: آنچه را دیدهای. عمرو گفت: وقتی که عمربنعبدالعزیز از دنیا رفت، از او یازده پسر ماند که به هر پسر هجده قیراط زر رسید. وقتی که هشام عبدالملک از دنیا رفت، از او هم یازده پسر ماند و به هر کدام از آنها، یک میلیون دینار ارث رسید. پس از مدّتی، یکی از پسران عمر عبدالعزیز را دیدم که به یک روز صد اسب در راه خدای عزّوجلّ بخشید و یکی از پسران هشام را دیدم که در راه نشسته بود و از مردم گدایی میکرد و اگر عاقلان در این حکایت اندیشه کنند، متوجّه میشوند نباید به دنیا و نعمتهای آن دل بست.
نوع داستان: تاریخی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: عمربنعبید و منصور.
ـ فرعی: عمر عبدالعزیز و پسران، هشام عبدالملک و پسران.
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: ـــــ .
پیام داستان: دل نبستن به دنیا و نعمتهای دنیایی.
پیرنگ: درخواست خلیفه منصور از عمربنعبید برای آموختن پند به او، عمربنعبید مرگ عمر عبدالعزیز و ارث اندک او به فرزندانش و انفاق اموال به ارث رسیده از طرف فرزندانش، همچنین بیان مرگ هشام عبدالملک و رسیدن ارث زیاد به فرزندانش و گدایی فرزندان هشام را به عنوان پند بیان کرد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
حوادث اصلی: انفاق صد اسب توسّط پسر عمر عبدالعزیز و گدایی پسر هشام.
حوادث فرعی: پندآموزی منصور و بیان وقایع دیده شده توسّط عمربنعبید برای آموختن پند به او، مرگ عبدالعزیز و رسیدن ارث او به فرزندانش، مرگ هشام و به ارث رسیدن اموالش به فرزندان.
زمان داستان: دوران خلافت منصور عبّاسی.
گفتگوی داستان: بین منصور و عمربنعبید.
۵-۱-۵٫ توکّل
توکّل میتواند نوعی عشق به خداوند متعال باشد، به خصوص در هنگام سختیها و مشکلات. خداوند نیز در این زمینه فرموده است: و هر کس به خدا اعتماد کند، او بر وی بس است (سورهی طلاق، آیهی ۳). لذا در گزیدهی جوامعالحکایات، در حدود پنج حکایت، به این موضوع اختصاص یافته است که به شرح ساختار و عناصر دو نمونه از آنها میپردازیم.
۵-۱-۵-۱٫ آرزوی پالودهی گرم:
یکی از مشایخ طریقت میگوید: روزی با جماعتی از متصوّفه به سفر میرفتم، به بیابان بزرگی رسیدیم. در بین راه، صحبت از توکّل و قوّت نفس به میان آمد. درویشی که میخواست درستی توکّل و کمال نفس خود را به دیگران نشان دهد، قسم خورد تا خداوند پالودهی گرم نصیب او نکند، او از کسی چیزی نمیخورد. در وقت غروب، درویش از خوردن غذا دوری میکرد و به گرسنگی صبر کرد، ضعف گرسنگی بر او اثر کرد. دوستانش نیز او را سرزنش کردند که این از حماقت است که او در بیابان پالودهی گرم میخواهد. جهان، علّت و معلول است و امور عالم بر علّتی معقول است. پس او را گذاشتند و رفتند. راوی میگوید: «من به او ارادت داشتم و در کنار او ماندم و تلاش کردم او را به روستایی برسانم. مسجدی در آنجا بود، شب را در مسجد ماندیم. نیمهشب درِ مسجد را زدند، کنیزکی بود که غذایی بر سر گذاشته بود و آورد. گفت: شما غریبید؟ گفتم: بله. غذا را پیش ما گذاشت، دیدم پالودهی گرم است. به شیخ گفتم: بخور، شیخ خودداری کرد. کنیزک سیلی بر خود زد. شیخ پالودهی گرم را خورد. از کنیزک پرسیدم: چرا در نیمهشب پالودهی گرم برای غریبان آوردی؟ گفت: سرور من، بزرگ این روستاست و مردی زودخشم است. این ساعت از ما پالودهی گرم خواست و عجله میکرد تا اینکه خشمگین شد و قسم خورد که همسرش را طلاق میدهد، در صورتی که این پالوده را جز غریبان، کس دیگری بخورد! من به مسجد آوردم و گفتم: مسجد وطن غریبان است. پس بخورید تا میان آن مرد و زن جدایی نیفتد و اگر از خوردن آن خودداری میکردید، به اجبار شما را به خوردن آن وادار میکردم. وقتی کنیزک رفت، شیخ گفت: درستی توکّل من بر تو معلوم شد؟ چون بنده بر خدا توکّل کند و کارها بر او دشوار شود، خداوند درهای رحمتش را بر او باز میکند.
نوع داستان: تاریخی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: درویش، یکی از مشایخ ناشناس (راوی).
ـ فرعی: دوستان مرد درویش، کنیزک.
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: بیابان، مسجد به عنوان مکان مقدّس که زمینهی پیوند داستان را فراهم میکند.
پیام داستان: با توکّل بر خداوند و قوّت نفس، درهای رحمت به روی بنده باز میکند.
پیرنگ: همسفر بودن درویشی با گروهی از متصوّفه در بیابان و بحث در مورد توکّل و قوّت نفس میان آنها، غذا نخوردن درویش تا زمانی که خداوند برای او پالودهی گرم بفرستد، برای اثبات و درستی توکّلش به خدا، رسیدن درویش به مسجد و آوردن پالودهی گرم توسّط کنیزکی برای غریبان در مسجد، به دستور خواجهی خود و خوردن پالودهی گرم در نتیجهی توکّل او به خداوند.
حوادث اصلی: سفر، ادّعای داشتن توکّل قوی و قوّت نفس از طرف درویش و نخوردن غذا، رفتن به مسجدی که در روستا بود، آوردن پالودهی گرم از طرف کنیزک.
حوادث فرعی: سرزنش دوستان، ترک کردن درویش، اختلاف بین زن و مرد به خاطر زود خشمی مرد.
زمان داستان: نامعلوم.
گفتگوی داستان: بین درویش و دوستانش، بین درویش و راوی، بین راوی و کنیزک.
۵-۱-۵-۲٫ گواهی مرغان:
پادشاهی در یونان به نام ترروس، حکیمی را به نام ابیقس به یونان دعوت کرد. حکیم در راه اسیر دزدان شد. دزدان قصد کشتن او را کردند. ابیقس گفت: مال مرا بردارید و مرا رها کنید، امّا آنان به سخن او توجّه نکردند. ابیقس به هر طرف نگاه میکرد مگر یاوری پیدا کند، جز پرندگان در هوا کسی را ندید. صدا زد: ای پرندگان! من در این بیابان به دست ظالمانی اسیر شدم و یاوری ندارم، شما انتقام خون مرا از آنان بگیرید. دزدان از حرفش خندیدند و او را نادان دانستند که ریختن خون او گناهی ندارد. او را کشتند و مالش را تقسیم کردند. مردم از خبر کشته شدن ابیقس ناراحت شدند و در پی یافتن قاتلان او بودند، امّا نیافتند. بالاخره در عیدی که یونانیان در معبد گرفته بودند، قاتلان ابیقس هم حضور داشتند. ناگهان پرندگانی در هوا ظاهر شدند و آواز آنان نشانهی گفتن چیزی بود. یکی از دزدان به دیگری خندید و گفت: شاید این پرندگان انتقام خون ابیقس را میخواهند! فردی در کنارشان این حرف را شنید و به دیگران خبر داد تا اینکه خبر به پادشاه رسید. دزدان را گرفتند و قصاص کردند. مراد از این حکایت این است که حکیم اگرچه با پرندگان این سخن را گفت، ولی در حقیقت به خدا پناه برد و به او امید داشت که خون او هدر نرود، لذا این پرندگان وسیلهای برای قصاص دزدان شدند و این کمال قدرت خدا را آشکار میکند.
نوع داستان: تاریخی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: حکیمی به نام ابیقس، دزدان.
ـ فرعی: پادشاهی به نام تروس، مردم، مرد شاهد.
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: بیابان و حضور پرندگانی در هوا، معبد و برگزاری عید یونانیان در آن، که زمینهی پیوند داستان را فراهم میکند.
پیام داستان: پناه بردن به خدا و توکّل بر او، انسان را کفایت میکند.
پیرنگ: ماجرای دعوت پادشاه یونان از حکیمی به نام ابیقیس و اسیر شدن حکیم به دست دزدان در بیابان، نداشتن هیچ یاوری در بیابان به غیر از مرغان در هوا و گواهی گرفتن آن مرغان توسّط ابیقیس، برای گرفتن انتقام از خون او از دزدان و سرانجام در مجلسی که دزدان هم بودند، پرندگان در آسمان آمدند و باعث رسوایی آن دزدان به دست خودشان شدند و همهی دزدان قصاص شدند.
حوادث اصلی: دعوت پادشاه یونان از ابیقس، اسیر شدن ابیقس به دست دزدان، ظاهر شدن پرندگان در هوا و شاهد گرفتن آنها توسّط ابیقس، کشته شدن ابیقس، لو دادن ماجرای قتل توسّط خود دزدان و رساندن خبر به پادشاه، قصاص دزدان.
حوادث فرعی: برگزاری عید یونانیان، تقسیم کردن مال ابیقس بین دزدان، آواز پرندگان در مجلس عید یونانیان، مسخره کردن دزدان به سخن ابیقس.
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1400-09-28] [ 08:35:00 ب.ظ ]
|