دیدگاه­ های نظری درباره اضطراب

دیدگاه روان پویایی

نظریه پردازان روان پویشی معتقدند تعیین‌کننده های عمده اختلالات اضطراب، حوادث درون فردی و انگیزه های ناخودآگاه هستند. آن ها بر این باورند که وقتی «خود» در معرض خواسته‌های محیطی افراطی قرار می‌گیرد یا وقتی در نظام نهاد- خود- فراخود تنش وجود دارد، اضطراب تجربه می شود. آن ها این تفسیر را بر مشاهدات و استنباطهای بالینی پایه می‌گذارند. در این دیدگاه، اضطراب به عنوان واکنش هشداردهنده‌یی تعبیر می‌شود که وقتی بروز می‌کند که شخص مورد تهدید قرار می‌گیرد.

اینکه فرد چطور با هشدار اضطراب انطباق حاصل می‌کند، به شدت آن و جریانی که آن را ایجاد می‌کند و شخصیت فردی که به هشدارها پاسخ می‌دهد بستگی دارد. تجربه بعضی اضطرابهای آشکار طبیعی است اما میزان اضطراب و ماهیت تهدید، طبیعی بودن یا غیرطبیعی بودن حالت اضطراب را تعیین می‌کند. ویژگی متمایز کننده اضطراب بالینی آن است که در غیاب منبع خطر شناخته شده آگاهانه، هشداری به طور مرتب به صدا در می‌آید که خطری وجود دارد، اما اساس آن مبهم یا کلاً پنهان از نظر است (ساراسون، به نقل از نجاریان، ۱۳۸۱).

در واقع مهمترین عاملی که در این دیدگاه علت تمام بیماری‌های روانی محسوب می شود، اضطراب است. مفهوم اضطراب در مکتب تحلیل روانی نقش برجسته‌ای دارد. فروید[۵۶] اضطراب را درد روانی نامیده است یعنی به همان صورت که اگر بدن دچار زخم، التهاب و بیماری گردد، اولین نشانه آن به صورت اضطراب جلوه گر می­ شود. اضطراب هم علت محسوب می شود هم معلول. همچنین هرگاه شخص با یک مسئله و مشکل روانی مواجه گردد که موجب بهم خوردن تعادل روانی وی گردد، احساس اضطراب می‌کند (آزاد، ۱۳۷۶). فروید اضطراب را به سه نوع تقسیم ‌کرده‌است: الف- اضطراب واقعی، هنگامی تجربه می­ شود که شخص با خطرات یا تهدیدهای بیرونی مواجه باشد. ب- اضطراب نوروتیک، زمانی بروز می‌کند که تکانه های نهاد موجب تهدید فرد در برابر قطع کنترل های من و ظهور رفتارهایی که منجر به تنبیه وی خواهند گردید، می‌شوند.

ج- اضطراب اخلاقی، وقتی ظاهر می شود که فرد عملی برخلاف وجدان اخلاقی یا ارزش‌های اخلاقی خویش انجام داده، یا حتی در نظر دارد و انجام بدهد و ‌به این دلیل احساس گناه بکند (کلمن، به نقل از آزاد، ۱۳۷۶). فروید معتقد است، اضطراب بهایی است که بشر کنونی برای تمدن می ­پردازد (آزاد، ۱۳۷۶).

دیدگاه رفتارگرایی

روانشناسان یادگیری بجای صحبت از علائم ایجاد شده به وسیله رویدادهای زیربنایی، از پاسخ‌های کسب شده و گرایش پاسخ صحبت به میان می‌آورند. آن ها معتقدند که اصول کلی یادگیری می‌توانند برای فهم کلیه رفتارها از جمله اختلالات اضطرابی به کار گرفته شوند. طبق نظریه‌پردازان یادگیری، اضطرابی که به حد بالینی می‌رسد پاسخی آموخته شده یا اکتسابی است، یا علامتی است که به وسیله شرایط محیطی و اغلب در خانه شکل می‌گیرد (ساراسون، به نقل از نجاریان، ۱۳۸۱).

درمانگران و نظریه پردازان رفتارگرا، اختلالات اضطرابی را نتیجه یادگیری های غلط و شرطی شدن می‌دانند. یک موقعیت استرس‌زا که با موقعیتهای استرس‌زای قبلی شبیه است ممکن است موجب برانگیختن اضطراب در فرد بشود. توقعات و مدل‌های نادرست والدین به عنوان علت اضطراب در دیدگاه یادگیری مورد تأکید واقع شده است. والدینی که انتظارات خارق العاده یا بیش از اندازه از کودکان خود دارند، موجب ایجاد اضطراب در آنان می‌شوند. به همین ترتیب اگر والدین دارای واکنش‌های اضطرابی در برابر موقعیتهای بی‌اهمیت باشند، کودکانشان می آموزند که در برابر مسائل جزئی و بی اهمیت واکنش های اضطرابی شبیه به واکنش های والدین خود ظاهر سازند (آزاد ، ۱۳۷۶). قصور در آموختن شایستگی‌های لازم نیز می‌تواند علت اضطراب محسوب شود. زیرا شخصی که شایستگی های لازم را آموخته است در سازگاری و حل مسائل زندگی، موقعیتهای کمی را تهدیدکننده می بیند، ولی شخص مبتلا به اضطراب به دلیل نبود شایستگی های لازم، بسیاری از موارد معمول زندگی را اضطراب زا و تهدید کننده احساس می‌کند (آزاد، ۱۳۷۶). در اضطراب ممکن است رابطه ای بین حوادث ناخوشایند و موقعیتهای خاص وجود داشته باشد. این حوادث از طریق جریان شرطی شدن کلاسیک یا با سایر انواع شرطی شدن ها می‌توانند به وجود آیند. تقویت نیز می‌تواند عامل مهمی محسوب شود بدین صورت که اجتناب فرد از موضوع های ترس آور، موجب تسکین و کاهش اضطراب در وی شود (آزاد، ۱۳۷۶).

دیدگاه شناختی

بر اساس دیدگاه شناختی، اختلالات اضطرابی نتیجه افکار و باورهای نادرست غیر واقعی، و غیرمنطقی هستند، به ویژه باورهای غیرمنطقی اغراق آمیز نسبت به مخاطرات محیطی (آزاد، ۱۳۷۶).

دیدگاه شناختی مانند دیدگاه روان پویایی به جریان های درونی به عنوان علل اختلالات اضطرابی توجه دارد؛ اما به جای تأکید بر تمایلات، نیازها و انگیزه ها معتقد است که افراد اطلاعات کسب کرده را مورد تعبیر و تفسیر قرار می‌دهند و از آن ها در حل مسائل زندگی استفاده می‌کنند. این دیدگاه برخلاف دیدگاه تحلیل روانی، که انگیزه ها، احساسات و تعارضهای پنهان را مورد تأکید قرار می­دهد، بر جریان‌های ذهنی که به سادگی به آگاهی شخص می‌آیند؛ تأکید می ورزد. در دیدگاه شناختی کوشش می شود که از طریق راه هایی که فرد به اطلاعات موجود توجه می‌کند و آن ها را مورد تعبیر و تفسیر قرار می‌دهد و به کار می بندد، علت اختلالات اضطرابی جستجو گردد. دیدگاه شناختی به طورکلی به افکار و راه های حل مسئله فعلی شخص بیش از تاریخچه فردی توجه دارد. بدین معنی که تاریخچه شناختی فرد، نگرش‌ها و حال و اکنون به عنوان علل اختلالات اضطرابی مورد توجه واقع می شود (آزاد، ۱۳۷۶).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...