۲-۶ شرطی شدن اضطراب اجتماعی

۲-۶-۱ شرطی شدن کلاسیک:

در این نوع شرطی، احتمالاً فرد میان حادثه و احساس هراس یا اضطراب ارتباط تنگاتنگی برقرار می‌کند و بعد از آن با دیدن یا وارد شدن به صحنه، می ترسد و احساس نگرانی به او دست می‌دهد. عمق ترس کسب شده به تعداد ارتباط های میان محرک شرطی ‌و محرک غیرشرطی و همچنین به شدت ترس تجربه شده، بستگی دارد بعضی شرایط و حالات احتمال به وجود آمدن را افزایش می‌دهند و به گسترش ترس منجر می‌شوند (چامپیون[۳۶]، پاور[۳۷]؛ ۱۹۸۵).

۲-۶-۲ شرطی شدن عامل:

این فرایند نحوه به وجود آمدن پاسخ های اضطرابی را تبیین می‌کند. در این فرایند شخص درگیر، به عنوان آنچه که اتفاق افتاده است در نظر گرفته می شود. این فرد می آموزد که اجتناب از محرک شرطی (حادثه) به کاهش پاسخ شرطی (اضطراب) منجر می شود. ‌بنابرین‏ شخص مضطرب با رفتار اجتنابی احساس امنیت می‌کند و با این شیوه ، این رفتار را در خود تقویت می کند، همان رفتار اجتنابی است و پاسخ تقویت شده نیز همان احساس امنیت یا کاهش اضطراب می‌باشد (چامپیون، پاور؛ ۱۹۸۵).

نظریه های رفتاری، معتقدند که انسان ممکن است از راه دیگری نیز اضطراب را کسب نموده و آن را فرا بگیرد. راه مورد نظر، مشاهده افراد مؤثر و مبنا قرار دادن و الگوبرداری از آن ها در زندگیشان است. این شکل از یادگیری را اصطلاحاً الگوی آموخته شده می‌نامند. شخص رفتار و واکنش های فرد دیگری را سرمشق خود قرار می‌دهد. این فرایند یادگیری از طریق مشاهده، از جانب نظریه های شرطی سازی برای ‌پاسخ‌گویی‌ به انتقادهایی که ‌به این نظریه وارد شده مطرح شده است ( چامپیون، پاور؛ ۱۹۸۵).

۲-۷ دیدگاه شناختی:

از دیدگاه نظریه پردازان شناختی، همه ما هنرمندانی هستیم که به باز پدیدآوری و خلق جهان در ذهن خود می پردازیم. همچنان که کوشش می‌کنیم تا رویدادهای پیرامون خود را درک نمائیم. اگر بتوانیم هنرمندی واقعی باشیم، تجسم ها درست و مفید خواهد بود اما در غیر اینصورت به خلق جهانی شناختی خواهیم پرداخت که برای ما رنج آور و مضر و برای دیگران بیگانه خواهد بود (دادستان؛ ۱۳۹۰).

‌بر اساس دیدگاه شناختی، اختلالات اضطرابی، نتیجه افکار و باورهای نادرست، غیرواقعی و غیرمنطقی هستند به ویژه باورهای غیر منطقی اغراق آمیز نسبت به مخاطرات محیطی. دیدگاه شناختی مانند دیدگاه روان پویایی به جریان های درونی به عنوان اختلالات اضطرابی توجه دارد؛ اما به جای تأکید بر تمایلات، نیازها و انگیزه ها، معتقد است که افراد اطلاعات کسب کرده را مورد تعبیر و تفسیر قرار می‌دهند و از آن ها در حل مسائل زندگی، استفاده می کننداین دیدگاه برخلاف دیدگاه تحلیل روانی، که انگیزه ها، احساسات و تعارض های پنهان را مورد تأکید قرار می‌دهد، بر جریان های ذهن که ساده به آگاهی شخص می‌آیند تأکید می ورزد. راتر[۳۸] نیز به نحوه فکر کردن افراد دربارۀ کنترل محیط را به عنوان علل اختلالات اضطرابی مورد توجه قرار می‌دهد. راتر کسانی را که معتقدند، می‌توانند بر موقعیت ها تأثیر بگذارند، افراد دارای تمرکز درونی کنترل نامیده است و کسانی را که باور دارند کنترل کمی بر آنچه بر آنان واقع می شود افراد دارای تمرکز بیرونی کنترل نامگذاری ‌کرده‌است، بدین ترتیب کسانی که فکر می‌کنند، کنترل کمتری بر محیط اطراف خود دارند، بیشتر آماده ابتلا به اختلالات اضطرابی هستند. آلبرت الیس[۳۹] براین باور است که رفتار افراد، بیش از آنکه به شرایط عینی بستگی داشته باشد، به دستگاه های اعتقادی و راه های تعبیر و تفسیر آنان از موقعیت ها ارتباط دارد (آزاد، ۱۳۹۰). وقتی افراد با این باورهای بنیادی یا یک رویداد تنیدگی را مانند یک امتحان یا موقعیت غافل گیر کننده مواجه می‌شوند، گرایش دارند تا آن رویداد را به منزلۀ رویدادی بسیار خطرناک تا تهدیدآمیز تفسیر کنند، واکنش شدیدی نشان دهند و ترس را تجربه کنند (دادستان، ۱۳۹۰).

بک[۴۰] باور دارد که هیجان های افراد بر چگونگی نظر آنان، درباره جهان قرار دارد. آنان ‌در مورد مشکلات خود اغراق می‌کنند و به همه موارد تعمیم می‌دهند و احتمال انجام هر عملی را که می توان ‌در مورد رفع مشکلاتشان انجام داد، به حداقل می رسانند (آزاد، ۱۳۹۰). این باورهای نهفته، دامنه تجربیات فرد را محدود می‌کند و اضطراب مدام به شکل گیری تصاویر و افکاری که «افکار خودکار» نامیده شده اند، منجر می شود. تحقیقات مختلف نشان داده‌اند که باورهای نامناسب می‌توانند اضطراب را ایجاد کنند (دادستان، ۱۳۹۰).

الگوی پردازش شناختی بک در سال ۱۹۸۵، در سه قسمتA.B.C ارائه شده است. این الگو شامل، نشانگان اضطراب است و می توان آن را به سه مرحله تقسیم کرد: ارزشیابی اولیه، ارزشیابی ثانویه و ارزشیابی مجدد. ارزشیابی اولیه برداشتی است که فرد بر اساس آن، تهدید بالقوه را می سنجد و این برداشت ممکن است با توجه به مجموعه شناخت قبلی که فرد نسبت به آن دارد تقویت یا تضعیف شود. مجموعه شناختی به زمینه ای اطلاق می شود که فرد پیش از فکر کردن، به آن مجهز باشد. مثلاً چنانچه او نسبت به رویدادهای پیرامون خود نگرش منفی داشته باشد این زمینه قبلی ممکن است به ارزیابی منفی نسبت به آن ها منجر شود. چنانچه فرد پس از ارزیابی ‌به این نتیجه برسد که مورد تهدید قرار خواهد گرفت، با آن چیزی روبرو می شود که بک آن را پاسخ اساسی می نامد. این پاسخ های اساسی ممکن است به واسطۀ مجموعه ای از موقعیت ها در زندگی ایجاد شوند هنگامی که ارزیابی اولیه، انجام می شود فرد در حال تنظیم و آماده کردن ارزشیابی ثانویه است. ارزشیابی ثانویه آن دسته از منابع احتمالی را مورد سنجش قرار می‌دهد که با تهدید بالقوه مرتبط هستند. ارزشیابی ثانویه در جایی کاربرد دارد که فرد به منظور محافظت از خویش یا مرور کردن آسیب احتمالی که ممکن است از جانب تهدید ایجاد شود به ارزشیابی منابع درونی اقدام درونی اقدام کند. بک قاطعانه مطرح کرد: که شدت اضطرابی که فرد تجربه می‌کند، ‌به این دو مرحله ارزشیابی بستگی دارد. مراحل اولیه و ثانویه ارزشیابی و ارزشیابی مجدد نسبتاً خود به خود روی می‌دهد. مرحله سوم یعنی ارزشیابی مجدد، در موقعیتی انجام می شود که فرد مشغول بررسی میزان شدت خطر باشد (چامپیون، پاور؛۱۹۸۵).

روان شناسان معتقدند که تفکر مثبت، حس کذایی خود یا اعتماد به نفس را افزایش می‌دهد و تفکر منفی می‌تواند باور فرد را نسبت به توانایی اش در مقابله با تهدید، کاهش دهد. ‌بنابرین‏ تفکرات ما بر نحوۀ واکنشی که ما در برابر موقعیت های تهدید آمیز از خود نشان می‌دهیم، اثر می‌گذارند و در جای خود، واکنش هایی که از ما سر می‌زنند می‌تواند، بر عملکرد در موقعیت مورد نظر، مؤثر واقع شوند و کارایی خود، با این عملکرد پسخوراند تأثیر یا کاهش خواهد یافت. این چرخۀ بازخورد، دور باطلی را ایجاد می‌کند. اضطراب درون این دور باطل ادامه می‌یابد تا جایی که فرد به ارزشیابی این شرایط روی می آورد، و با این ارزشیابی، ادراک تهدید بازسازی می شود (چامپیون، پاور؛۱۹۸۵).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...