گروس هیجان‌ها را به عنوان رفتارهای سازشی و تمایلات پاسخ فیزیولوژیکی که به طور مستقیم توسط موقعیت های مهم تکاملی به کار انداخته شده اند تعریف نموده است. ‌بنابرین‏ همان‌ طور که هیجان‌ها را میتوان به مثابه گرایشات پاسخ که قابل تعدیل شدن نیز هستند در نظر بگیریم همان‌ طور هم میتوان آن ها را تنظیم و تحت کنترل و اداره درآورد. به همین صورت تنظیم هیجان‌ها اشاره به فرایندهایی است که از آن طریق افراد تخت نفوذ هیجانهایی که تجربه می‌کنند قرار می گیرند بویژه در مواقعی که هیجان زده هستند و همچنین اشاره ای نیز به چگونگی تجربه و ابراز این هیجان‌ها نیز می‌باشد(گروس،۱۹۹۸). این تعریف از تنظیم هیجان‌ها با تعریف مایر و سالوی (۱۹۹۷) از هوش هیجانی همخوانی دارد . پیش از اینکه افراد بتوانند هیجانهای خود راتنظیم نمایند آن ها باید به خوبی این هیجان‌ها را فهمیده باشند( در واقع باید خودآگاهی هیجانی داشته باشند). از طرف دیگر بسیاری از پاسخهای هیجانی ما به وسیله هیجانات افراد دیگر برانگیخته می شود. ‌بنابرین‏ فهم هر کس از هیجانهای خود با توانایی او در فهم هیجانات افراددیگر بخوبی ارتباط پیدا می‌کند( در واقع باید دیگر آگاهی هیجانی[۸۲] داشته باشند) (لارسن، ۲۰۱۱، ۱۹).

الگوی تنظیم هیجانی گروس ، چنین تجویز می‌کند که هر کس می‌تواند چگونگی تجربه هیجان‌ها به اضافه چگونگی ابراز آن ها را تعدیل نماید. ‌بنابرین‏ شاید بتوان این پیش‌بینی احتمالی را مطرح کرد که برحسب تعریف هوش هیجانی و تنظیم هیجانی افرادی با هوش هیجانی بالا باید بیشتر بتوانند گرایشات پاسخ خود را تعدیل نموده و همچنین دارای فرایندهای تنظیم هیجانی موثرتری هم باشند.در نتیجه الگوی گروس از تنظیم هیجانی به نظر می‌رسد که مبنای نظری معقولی برای بررسی اثرات هوش هیجانی در محیط‌های کاری باشد. به زعم گروس(۱۹۹۸) گرایشات پاسخ هیجانی را می توان هم بر حسب دستکاری ورودی به سیستم ( تنظیم هیجانی متمرکز بر پیشایندها[۸۳]) و یا برحسب خروجی سیستم( تنظیم هیجانی متمرکز بر پاسخ[۸۴]) تنظیم نمود.

تنظیم هیجانی متمرکز بر پیشایندها، طی چهار گام صورت می‌گیرد: ۱- انتخاب موقعیت[۸۵]، که طی آن فرد از افراد یا موقعیتهای معین بر پایه احتمال تاثیر هیجانی آن ها دوری و یا به آن ها گرایش پیدا می‌کند.۲- اصلاح موقعیت[۸۶]، که طی آن فرد موقعیت یا محیط را به گونه ای که تاثیر هیجانی آن را تغییر دهد، تغییر می‌دهد.۳- گسترش توجه[۸۷]، که طی آن فرد توجه خود را به سوی و یا در جهت دوری از بعضی از اموربه منظور تاثیر بر روی هیجانهای خود معطوف می‌کند و ۴- تغییر شناختی[۸۸]، که طی آن فرد یا موقعیتی را که در آن قرار دارد و یا توانایی خود را برای مدیریت موقعیت در جهت تغییر هیجانهای خود مورد ارزیابی مجدد قرار می‌دهد.به طور مشابه نیز تنظیم هیجانی متمرکز بر پاسخ نیز شامل گام‌های چند گانه ای است. در این خصوص فرد ممکن است تجارب هیجانی پیش روی خود را در راستای اهداف معینی تشدید کند[۸۹]، تضعیف کند[۹۰]، ادامه دهد[۹۱] و یا آن ها را متوقف سازد[۹۲]. هنگامی که این الگو در باب هوش هیجانی در محیط‌های سازمانی به کار گرفته می شود، بر اساس آن میتوان مفروضات جانبی دیگری را مطرح کرد(هارول،۲۰۰۹، ۴۴).

یکی از این مفروضات این است که میتوان تصور کرد که کارکنان قادرند ادراک خود را از محیط کار تعدیل نمایند. چنین ادراکاتی هیجانهای آن ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد. مسیر چنین تاثیری بدین صورت است که افراد از طریق تنظیم هیجانی مبتنی بر پیشایندها نسبت به افرادی که با آن ها تعامل دارندانتخابی عمل می‌کنند.. سپس باعث تغییر و اصلاحاتی در الگوی تعاملات در محیط کار می‌شوند و بدین ترتیب بر جنبه‌های خاصی از محیط کاری خود متمرکز می‌شوند و یا در نهایت مجبور به تغییر ارزیابی خود از محیط کار می‌شوند. کارکنان در یک محیط سازمانی علاوه بر آن می‌توانند اثر تحریکات هیجانی در محیط کار را از طریق تنظیم هیجانی مبتنی بر پاسخ نظیر تشدید، تضعیف، ادامه و یا توقف هیجانهای معین تعدیل نمایند. در چنین شرایطی افرادی با هوش هیجانی بالا می‌توانند به طور مؤثری این ساز و کارهای تنظیم هیجانی را برای ایجاد هیجانهای مثبت به علاوه افزایش رشد عقلانی و هیجانی استفاده نمایند. در مقابل افراد دارای هوش هیجانی پایین نمی‌توانند تنظیم هیجان متمرکز بر پیشایندها و متمرکز بر پاسخ را به طور مؤثری استفاده کنند، لذا از رشد هیجانی و عقلانی آهسته تری برخوردار خواهند بود. حال چنان که محیط‌های سازمانی را به عنوان محیطهایی که در آن تعامل به شیوه های فعال صورت می‌گیرد تعریف نماییم، به خوبی نقش هوش هیجانی و مؤلفه‌ های آن بر نحوه ‌عملکرد شغلی معلوم می شود. بسیاری از تعاملات درون سازمانی با عملکرد و انجام وظایف شغل مثل ارائه خدمات به مشتریان ، دریافت آموزش‌ها، گزارش دهی به سرپرست و یا همکاران و هماهنگی با همکاران ارتباط دارد. در واقع کارکنانی با هوش هیجانی بالا کسانی هستند که روش های تنظیم هیجانی مبتنی بر پیشایندها و پاسخ را به طور مؤثری استفاده می‌کنند و تعامل آن ها با دیگران به شیوه های موثرتری صورت می‌گیرد. اشکاناسی و هوپر[۹۳] (۱۹۹۹) این پیشنهاد را مطرح کرده‌اند که تعهد عاطفی نسبت به دیگر افراد یک مؤلفه‌ ضروری برای تعامل اجتماعی است. و در واقع نشان دادن هیجانات مثبت با احتمال موفقیت بالا در کار و شغل مرتبط است. آبراهام[۹۴](۱۹۹۹) نیز بر اساس مشاهدات خود مبنی بر اینکه فروشندگان بیمه که دارای خوش بینی[۹۵] بودند نسبتا به فروشندگان بدبین[۹۶] دارای عملکرد بهتری بودند، نیز پیشنهاد داده که هوش هیجانی به طور مستقیم با عملکرد ارتباط دارد. در واقع یافته های محققان فوق با مشاهدات گلمن (۱۹۹۵) مبنی بر اینکه هوش هیجانی با عملکرد شغلی رابطه دارد، همسویی نشان می‌دهد(باتلر و همکاران،۲۰۰۹، ۱۷).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...