فطرت تو مستنیر از مصطفی است   بازگو آخر مقام ما کجاست؟
(همان منبع، ۴۶۳).

اقبال خودشناسی را مقدّمه ای اساسی و لازمۀ خداشناسی می داند، زیرا چگونه ممکن است کسی که متناهی، محدود و مخلوق است و توانایی شناخت خود را ندارد، بتواند خداوند نامتناهی، مطلق و خالق را بشناسد. این سخن اقبال، دقیقاٌ مطابق آموزه های اصیل دین اسلام و حدیث مشهور “پیامبر اکرم(ص) است که فرمود: (من عرف نفسه فقد عرف ربّه) هر کس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت(شجاری،۱۳۸۸: ۱۲۶). غزّالی نیز در کیمیای سعادت خود آورده است که :"بدان که کلید معرفت خدای- تعالی- معرفت نفس خویش است؛ و در جمله، چیزی به تو نزدیک تر از تو نیست. چون خود را نشناسی، دیگری را چون شناسی؟"(همان منبع،۱۱۹). البتّه خودشناسی در نظر اقبال، درجات مختلفی دارد. خودشناسی برای رهایی از افکار تقلیدیِ غرب( غربی که نماد ظلمت و گمراهی است)، بازگشت به اندیشه های مشرق زمین و اندیشه های اشراقی و در نهایت نائل شدن به مقام انسان کامل که در اندیشۀ وی، خودی نام دارد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

به آدمی نرسیده ای، خدا چه می جویی   ز خود گریخته ای، آشنا چه می جویی!
(اقبال لاهوری،۱۳۸۲: ۴۵۹).

اقبال دست یابی به مقام خودشناسی و خودی را درگرُوِ مراحلی مقدّماتی از خودشناسی می داند، که یکی از این مراحل، مرحلۀ بازگشت به خویشتن، و رجوع به مشرق زمین و اسلام گرایی و رجوع به آموزه های اصیل اسلامی است.
دست یابی به استقلال فکری (بعد از تعلیم و تربیت حقیقی)
اقبال بر علم و علم آموزی تأکید فراوانی دارد؛ امّا شروطی را برای آن می آورد. نخست این که، این علوم و حتّی راهنمایی ها، فخر فروشی تعلیم دهنده و ذلّت متربّی را در پی نداشته باشد. زیرا آدمی نزد اقبال لاهوری از چنان مقام و اعتباری برخوردار است که باید تمامی اسباب و علل دنیوی را برای رسیدن به سعادت مندی به کار گیرد، یعنی آدمی باید در هر شرایطی به علم آموزی و آموختن روی آورد و تنها در صورتی باید از این کار دست بکشد که موانعی سبب شود که در این راه بر عزّت و کرامت او خدشه ای وارد می شود. در این صورت بهتر است که از آن کار دست بکشد، و تا آن جایی که می تواند عزّت و کرامت خود را حفظ نماید. البتّه وی حدّ معینی از جستجوی علمی و یادگیری از دیگران را توصیه می کند و اعتقاد دارد که آدمی باید پس از مرحلۀ یادگیری اندیشه ها، به مرحلۀ اندیشیدن برسد. وی کرم شب تاب را مثال می زند که روشنایی خود را خودش تأمین می کند و در این راه منّت دیگران را نمی کشد.

شنیدم کرمک شب تاب می گفت
توان بی منّت بیگانگان سوخت
اگر شب تیره تر از چشم آهوست
  نه آن مورم که کس نالد ز نیشم
نپنداری که من پروانه کیشم
خود افروزم چراغِ راهِ خویشم
(اقبال لاهوری،۱۳۸۲: ۲۳۳).

وی معتقد است که در علم آموزی و شاگردی، همان اندازه که باید کرامت انسانی حفظ شود؛ به همان اندازه هم باید مراقب بود تا اندیشه های ناب علمی را فقط و فقط از روی تقلید نپذیریم، و در آن با توجّه به آموزه های دین اسلام در صورت امکان، تغییراتی را ایجاد نماییم. امّا علم آموزی، تولید دانش و استقلال فکری، در عین بهره گیری از علوم پیشرفتۀ روز، جز با همّت و تلاش بسیار، و سعی در آفرینش نظریات جدید به دست نمی آید. وی دلیل پیشرفت و سروری ملل مغرب زمین بر سایر ملل، در زمینۀ تولید دانش و به کارگیریِ آن را بیشتر به خاطر تحقیقات و پشتکار علمی می داند.

شرق را از خود بَرَد تقلید غرب
قوّتِ مغرب نی از چنگ و رباب
محکمی او را نی از لادینی است
قوّت افرنگ از علم و فن است
گر کسی شب ها خورد دود چراغ
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...