∆REV=تغییر درآمد سال t نسبت t-1که بر مجموع دارایی‌ها در سالt-1 تقسیم شده است

PPE= مبلغ ناخالص اموال، ماشین‌آلات و تجهیزات در سال برآورد که بر مجموع دارایی‌های سال قبل تقسیم شده است.

= پارامترهای خاص شرکت

ضرایب مدل فوق (پارامترهای خاص شرکت)،طبق رگرسیون زیر در دوره‌ تخمین، برآورد می‌شود:

فرض ضمنی مدل جونزآن است که درآمدها غیر اختیاری هستند؛ ‌بنابرین‏ هنگامی که مدیر از طریق تغییر ویا اعمال قضاوت در شناسایی درآمدها اقدام به مدیریت سود می‌کند، مدل فوق در شناسایی اقلام تعهدی اختیاری دچار خطا می‌شود. دیچاو و دیگران (۱۹۹۵)، مدل زیر برای محاسبه اقلام تعهدی غیر اختیاری در دوره‌ رویداد پیشنهاد کردند:

REC∆= تفاوت خالص حساب‌های دریافتنی در سال برآورد با سال قبل از آن که بر مجموع دارایی‌های سال قبل تقسیم شده است.

ضرایب در مدل فوق بر اساس همان مدل اصلی جونز برآورد می‌گردد و تنها تفاوت مدل تعدیل شده‌ جونز با مدل اصلی آن این است که در دوره‌ رویداد،تغییردر درآمدها به وسیله کم کردن تغییر حساب‌های دریافتنی از آن تعدیل می‌گردد. نتایج نشان می‌دهد که مدل جونز تعدیل شده توانایی بیشتری در کشف مدیریت سود از طریق اقلام تعهدی اختیاری دارد (همان منبع).

در تحقیقات بعدی،محققان دیگر نیز سعی در ارائه‌ مدل‌هایی برای تفکیک اقلام تعهدی اختیاری از اقلام تعهدی غیر اختیاری کردند ولی پایه و اساس اکثر مدل‌های مذکور، مدل جونز می‌باشدبه همین دلیل از تشریح مدل‌های مذکور صرف نظر می‌شود.

۲-۴ انواع مدیریت سود

به طور کلی مدیریت سود از دو طریق انجام می شود:

    1. مدیریت سود واقعی: این نوع مدیریت سود از طریق تغییر در فعالیت های عملیاتی و با هدف گمراه کردن ذی نفعان صورت می‌گیرد.

  1. مدیریت سود مصنوعی:این نوع مدیریت سود ازطریق دستکار در اقلام تعهدی اختیاری انجام می‌گیرد.که در تحقیق حاضر این نوع مدیریت سود مورد بررسی قرار گرفته است.

۲-۵ مبانی نظری مدیریت سود

مدیریت سود در تحقیقات دانشگاهی توجه زیادی را به خود جلب ‌کرده‌است. ادبیات اولیه در حوزه مدیریت سود به آزمون تأثیر گزینش‌های حسابداری بر بازار سرمایه پرداخته است. کانون تمرکز اصلی آن، تمایز بین دو نظریه رقیب بوده است. فرضیه مکانیکی که در ادبیات حسابداری دهه ۱۹۶۰ رایج بود بیانگر آن است که استفاده کنندگان صورت‌های مالی، منابع اطلاعاتی به غیر از گزارش‌های مالی شرکت‌ها را مورد استفاده قرار نمی‌دهند و سرمایه گذاران صرفاً بر اساس ارزش‌های ظاهری منعکس در اطلاعات مالی گزارش شده توسط شرکت‌ها، تصمیمات خود را اتخاذ می‌کنند. فرضیه مکانیکی پیش‌بینی می‌کند که رابطه‌ میان سود حسابداری و قیمت سهام صرفاًٌ مکانیکی است. به عبارت دیگر، سرمایه‌گذاران ممکن است به طور سیستماتیک به وسیله گزینش‌ها و روش‌های حسابداری گمراه شوند.

رقیب فرضیه مکانیکی، فرضیه بازار کارا نام دارد. این فرضیه، پارادایم حاکم بر تحقیقات حسابداری دهه نیمه ۱۹۷۰، بیانگر آن است که قیمت بازار تمام اطلاعات در دسترس را به طور کامل منعکس می‌کند. سه شکل برای کارایی بازار وجود دارد: شکل ضعیف، شکل نیمه قوی، شکل قوی. شکل ضعیف حاکی از آن است که قیمت‌های جاری بازار صرفاًٌ منعکس کننده‌ اطلاعات تاریخی (گذشته) هستند.شکل نیمه قوی بیانگر آن است که قیمت‌های جاری، منعکس کننده‌ تمام اطلاعات در دسترس عموم هستند. در حالی که شکل قوی، از انعکاس تمام اطلاعات از جمله اطلاعات محرمانه حکایت دارد.

مطالعات تجربی اولیه که از این فرضیه‌ها بهره گرفتند، در تأیید پیش‌بینی‌های هر یک با شکست مواجه شدند.تحقیقات پیشین، فرضیه مکانیکی را از طریق بررسی واکنش بازار سهام به گزینش‌های حسابداری که سود را افزایش داده، اما تأثیری بر جریان‌های نقدی نداشته‌اند مورد آزمون قرار دادند. کاپلان و رول (۱۹۷۳) شرکت‌هایی را که استهلاک خود را برای مقاصد گزارشگری مالی از تسریعی به خط مستقیم تغییر داده بودند بررسی کردند و ‌به این نتیجه دست یافتند که بازده غیر عادی تجمعی این شرکت‌ها پیرامون زمان اعلام سود،تقریباًٌ حول و حوش صفر بوده است. نتایج تحقیق آن‌ ها با فرضیه مکانیکی مغایر بود. از سوی دیگر تعدادی از موارد خلاف قاعده در بازار نظیرتأثیر ژانویه (روزف و کینی ۱۹۷۶)، تأثیر دوشنبه (کراس ۱۹۷۳) و تمایلات بعد از اعلام سود (برنارد و توماس ۱۹۸۹) مشاهده گردید که اعتبار فرضیه بازار کارا را به چالش کشیدند. علاوه بر این، هم فرضیه مکانیکی و هم فرضیه بازار کارا به دلیل ساده بودن مفروضاتی که بر آن‌ ها استوار شده‌اند، مورد انتقاد قرار گرفته‌اند. یکی از انتقادات حاکی از آن است که برخلاف مفروضات، سرمایه‌گذاران از لحاظ توانایی برای کسب اطلاعات حسابداری و پردازش آن هم‌سطح و متجانس نیستند (هّند ۱۹۹۰). به دلیل فقدان شواهد پشتیبانی کننده برای هریک از این فرضیه‌ها، معلوم نیست چرا شرکت‌ها به تغییرات حسابداری مصنوعی متوسل می‌شوند. در پاسخ ‌به این سؤال واتز و زیمرمن (۱۹۷۸) تئوری اثباتی خود را به عنوان بدیلی برای توصیف تغییرات حسابداری مصنوعی تدوین کردند. تئوری اثباتی انگیزه هایی را به غیر از انگیزه های مرتبط با بازار سرمایه برای مدیریت سود توسط شرکت‌ها مطرح می‌کند. برای انجام این کار، تئوری اثباتی، فرضیه‌های قبلی را نقض نمی‌کند، بلکه به جای آن، برای به‌کارگیری گزینه‌های متفاوت حسابداری، بر انگیزه قراردادهای داخلی شرکت تمرکز می‌کند. متغیرهای حسابداری مبنایی را برای تصمیم‌های مربوط به تخصیص منابع، جبران خدمات مدیریت، و اجتناب از نقض شرایط قراردادهای بدهی فراهم می‌آورند. ‌بنابرین‏ مدیریت می‌تواند از طریق گزینش برآوردها و رویه‌های حسابداری بر نتایج و پیامدهای این تصمیم تأثیر گذارد (حسینی، سید علی ۱۳۸۷).

به طور کلی، تئوری اثباتی سه انگیزه غیر بازار سرمایه را برای تغییرات حسابداری مصنوعی توسط مدیران مطرح می‌کند: انگیزه طرح‌های پاداش، انگیزه قراردادهای بدهی، و انگیزه هزینه های سیاسی. این انگیزه ها از وجود قراردادهای قطعی مبتنی بر اعداد و ارقام حسابداری ناشی می‌شود. ‌بنابرین‏ تئوری اثباتی سمت و سوی تحقیقات مدیریت سود را ازآزمون انگیزه های مبتنی بر بازار سرمایه به دلایل قراردادهای داخلی شرکت برای تغییرات حسابداری مصنوعی تغییر داد (همان منبع).

اما در تحقیقات اخیر، شاهد چرخش مجدد سمت و سوی تحقیقات مدیریت سود از آزمون تئوری اثباتی به سمت انگیزه های بازار سرمایه هستیم. تحقیقات انجام گرفته در رابطه با انگیزه های مدیر برای مدیریت سود در عرضه اولیه ویا فصلی سهام، جذب و یا ادغام و همچنین مدیریت سود برای اجتناب از زیان، اجتناب از کاهش سود (نسبت به دوره‌ گذشته) و دستیابی به سود پیش‌بینی شده توسط تحلیل‌گران مدرکی دال بر این ادعا می‌باشند. در زیر تعدادی از مطالعات انجام شده در رابطه با موارد فوق که از آن‌ ها به عنوان رویدادهای مدیریت سود[۱۸] نام برده می‌شود، آورده شده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...