همان‌گونه که روشن است، در این تعاریف انکار آنچه خداوند شناخت آن را واجب کرده سبب کفر معرفی شده است و از مواردی که اغلب علمای شیعه معرفت به آن را شرط ایمان دانسته‌اند، اعتقاد به امامت است. بنابراین، منکر امامت در نظر بسیاری از متکلمین کافر شمرده شده است، در حالی که از لحاظ فقهی ـ‌به نظر اکثر متأخرین‌ـ محکوم به اسلام است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

بنا بر آنچه گفته شد روشن می‌شود که رابطه منطقی میان کفر کلامی و کفر فقهی، عموم و خصوص مطلق است؛ یعنی ممکن است کسی از لحاظ فقهی مسلمان شمرده شود، ولی بر اساس موازین کلامی شیعه، کافر باشد؛ اما چنانچه کسی در فقه کافر قلمداد شود، حتماً از لحاظ کلامی نیز کافر است.
بنابراین اگر در کلام، به کفر کسی حکم شود، به این معنا نیست که لزوماً باید حکم به نجاست او و حرمت ازدواج با او و حرمت ذبیحه او و احکامی از این دست نمود.
اصطلاح اخلاقی
در اطلاقات کفر می‌توان معنای دیگری را نیز یافت که دایره‌ای وسیع‌تر از اصطلاح کلامی دارد و ما از آن به «اصطلاح اخلاقی» تعبیر می‌کنیم. بر اساس این معنا ممکن است کسی به کفر یا شرک متصف شود، در حالی که بر طبق موازین فقهی یا کلامی، کافر یا مشرک نباشد. در این استعمال، صفت ایمان به سادگی بر کسی اطلاق نمی‌شود.
بر اساس بسیاری از روایات، انسان زمانی مؤمن شمرده می‌شود که ایمان عمیق قلبی داشته باشد، به‌گونه‌ای که در هیچ یک از اصول و عقاید، ذره‌ای شک و تردید به دل راه ندهد. خداوند متعال می‌فرماید: إنَّما المُؤمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَم یَرتابُوا…؛ مؤمنان تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده و سپس تردیدی به خود راه ندهند…[۴۲] در آیه شریفه دیگری آمده است: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه…‏؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، به خدا و رسولش ایمان آورید… [۴۳]و در سوره مبارکه صف چنین می‌فرماید: یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا هَل أَدُلُّکُم عَلی تِجارَهٍ تُنجِیکُم مِن عَذابٍ أَلِیمٍ، تُؤمَنُونَ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَموالِکُم وَ أَنفُسِکُم…؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، آیا می‌خواهید شما را به تجارتی هدایت کنم که از عذابی دردناک نجاتتان دهد؟ به خداوند و رسولش (حقیقتاً) ایمان آورید و در راه خدا با اموال و جان‌های خود مجاهده کنید…[۴۴] در این دو آیه اخیر، علی رغم این‌که خطاب متوجه مؤمنان است، با این وجود امر به ایمان آوردن به خدا و رسولش صادر شده است. امر نمودن مؤمنان به ایمان آوردن نشان می‌دهد که این ایمان با ایمانی که آنان را لایق خطاب به «مؤمن» کرده، متفاوت است.
بر اساس این معنای ایمان، کسی که حتی در جزئیات عقاید، ایمان محکمی ندارد و دچار شک و تردید است، یا التزام عملی کامل به آنچه خداوند و رسولش امر کرده‌اند ندارد، کافر یا مشرک است. در روایات نیز مؤیدات فراوانی بر این مطلب می‌توان یافت.
به عنوان مثال، در روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده که اگر قومی خداوند یگانه را با اعتقاد به توحید عبادت کنند و نماز را به پا دارند و زکات پرداخت کنند و حج بجا آورند و ماه رمضان را روزه بگیرند، اما در مورد فعلی از افعال خداوند یا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بگویند: «چرا به‌گونه‌ای دیگر انجام نداد؟!» یا چنین چیزی را در درون خود بیابند، به‌خاطر این تردید مشرک‌اند.[۴۵]
همان‌طور که آشکار است، در این قضیه هیچ انکاری نسبت به خداوند متعال یا رسالت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و یا یکی از ضروریات دین انجام نگرفته؛ بلکه تصریح شده به این که موضوع روایت کسی است که خداوند را با اعتقاد به توحید عبادت کند و اهل اعمال و مناسک نیز باشد، اما با این وجود، امام (علیه‌السلام) این افراد را مشرک دانسته‌‌اند.
معنای کفر در قرآن و روایات
واژه کفر در قرآن و روایات در معانی مختلفی استعمال شده است. توجه به این معانی یا مصادیق مختلف، برای فهم بهتر معنای کفر و قضاوت صحیح‌تر در این زمینه کاملاً ضروری است.
از امام صادق (علیه‌السلام) درباره انواع کفر در قرآن پرسیده شد و حضرت انواع آن را بر اساس استعمالات مختلف قرآنی، پنج نوع برشمردند: کفر جحود، که یا از روی جهل است و یا از روی علم، کفر نعمت، کفر ترک اوامر الهی و کفر برائت.
قسم اول از کفر جحود عبارت است از انکار ربوبیت پروردگار و انکار بهشت و جهنم و امثال آن. قرآن از زبان افرادی که چنین اعتقادی دارند بیان می‌کند که می‌گویند: وَ ما یُهلِکُنا إِلّا الدَّهرُ؛ بجز دهر (روزگار)، کسی ما را از بین نمی‌برد.[۴۶] و به همین جهت، آنان را دهریه می‌نامند. انکار این عده، واقعی است و به‌حقیقت چنین اعتقادی دارند، گرچه درباره آن تحقیق و تفکر نکرده‌اند و به همین دلیل خداوند درباره آنها می‌فرماید: إِن هُم إِلّا یَظُنُّونَ؛ آنان تنها ظن و گمان می‌برند.[۴۷].
کفر در قرآن کریم در بسیاری از موارد در این معنا استعمال شده است، از جمله در آیه شریفه إِنَّ الّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیهِم ءَأَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لَایُؤمِنُونَ؛ برای کافران فرقی ندارد که ایشان را بترسانی یا انذار نکنی؛ آنها ایمان نمی‌آورند.[۴۸]
قسم دوم از کفر جحود، انکار از روی علم است؛ یعنی حقانیت مسأله‌ای برای شخص روشن و ثابت باشد و با این وجود، آن را انکار کند. خداوند در قرآن می‌فرماید: وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَیقَنَتهَا أَنفُسُهُم ظُلماً وَ عُلُواً؛ و با آن‌که دل‌هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تکبّر آن را انکار کردند.[۴۹] و در جای دیگر می‌فرماید: وَ کَانُوا مِن قَبلُ یَستَفتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُم مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعنَهُ اللهِ عَلَی الکَافِرِینَ؛ و با آنکه خود آنها پیش از آن (بعثت پیامبر اسلام) انتظار غلبه بر کافران داشتند، آن گاه که آمد و شناختند (که همان پیغمبر موعود است) باز به او کافر شدند، پس خشم خدا بر کافران باد..[۵۰]
قسم سوم از اقسام کفر که در قرآن استعمال شده، کفر نعمت است. ناسپاسی و شاکر نبودن در مقابل نعمت‌های الهی نیز یکی از انواع کفر است که در بسیاری از آیات قرآن، کفر به این معنا استعمال شده است، از قبیل: لِیَبلُوَنِی ءَأَشکُرُ أَم أَکفُرُ وَ مَن شَکَرَ فَإِنَّما یَشکُرُ لِنَفسِهِ وَ مَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ؛ (فضل خداوند بر من) به این جهت است که مرا بیازماید که شکر (نعمت‌هایش را) مى‏گویم یا کفران مى‏کنم، و هر که شکر کند، شکر به نفع خویش کرده و هر که کفران کند همانا خدا بى‏نیاز و کریم است.،[۵۱] لَئِن شَکَرتُم لَأَزِیدَنَّکُم وَ لَئِن کَفَرتُم إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ؛ اگر (نعمت‌ها) را شکر بگویید، (نعمت‌های) شما را افزایش می‌دهم، اما اگر کفران بورزید همانا عذابم شدید است.[۵۲] و فَاذکُرُونِی أَذکُرکُم وَ اشکُرُوا لِی وَ لاتَکفُرُون؛ پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و شکر نعمت من به جاى آرید و کفران نعمت من نکنید.[۵۳]
روشن است که این معنای کفر، ارتباطی با انکار خداوند یا معاد و یا سایر عقاید ندارد و در مقابل مرتبه بالاتری از اسلام و ایمان قرار دارد.
چهارمین قسم از اقسام کفر، ترک اوامر الهی است. یهودیان بنی قریظه و بنی النظیر در جنگ‌ها بر خلاف دستور تورات و عهد و میثاقی که از آنها گرفته شده بود، یکدیگر را می‌کشتند، اما اگر اسیری از جبهه مخالف به آنها می‌رسید، با گرفتن فدیه او را آزاد می‌کردند. خداوند متعال این مخالفتشان با عهد و میثاق الهی را کفر خوانده است و این معنای کفر، همان قسم چهارم از اقسام کفر، یعنی کفر به ترک اوامر الهی است.[۵۴]
قسم پنجم از اقسام کفر در قرآن، بنا به فرمایش امام صادق (علیه‌السلام) کفر برائت است. در موارد بسیاری در قرآن، کفر به معنای بیزاری جستن از شخص یا عقیده‌ای استعمال شده است. از جمله این موارد حکایت قول حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) است که فرمود: کَفَرنا بِکُم وَ بَدا بَینَنَا وَ بَینَکُمُ العَداوَهُ وَ البَغضاءُ أَبَداً حَتّی تُؤمِنُوا بِاللهِ وَحدَهُ؛ از شما برائت می‌جوییم و همیشه میان ما و شما کینه و دشمنى خواهد بود تا وقتى که تنها به خداى یگانه ایمان آرید.[۵۵] همچنین آنجا که از زبان ابلیس نقل می‌کند: إِنِّی کَفَرتُ بِما أَشرَکتُمُونِ مِن قُبلُ؛ از این‌که مرا پیش از این شریک خدا کرده بودید بیزاری می‌جویم.[۵۶] و نیز آنجا که می‌فرماید: إِنَّما اتَّخَذتُم مِن دُونِ اللهِ أَوثاناً مَوَدَّهَ بَینِکُم فِی الحَیاهِ الدُنیا ثُمَّ یَومَ القِیامَهِ یَکفُرُ بَعضُکُم بِبَعضٍ وَ یَلعَنُ بَعضُکُم بَعضاً؛ شما بت‌هایى را به جاى خداى یکتا به خدایى گرفته‏اید تا در این زندگانى دنیا میانتان دوستى باشد، ولى در روز قیامت از یکدیگر برائت مى‏جویید و یکدیگر را لعنت مى‏کنید.[۵۷]
این پنج قسم از اقسام کفر، در روایت امام صادق (علیه‌السلام) ذکر شده است.[۵۸] روایت دیگری نیز با مضمون مشابه از امام علی (علیه‌السلام) نقل شده که از لحاظ اقسام، تفاوتی با این روایت ندارد.[۵۹]
آنچه در پایان بحث مفهوم شناسی کفر شایان ذکر است این‌که کثرت معانی و اطلاقات کفر در لغت و اصطلاح و نیز تعدد وجوه آن در قرآن و روایات، استعمال صحیح و دقیق این کلمه و فهم معنای مقصود از آن در موارد استعمال را دشوار می‌کند و مستلزم احتیاط فراوان در به‌کارگیری این کلمه و مشتقات آن و یا برداشت از آن است.
تغایر اسلام و ایمان در مقابل کفر
با مراجعه به قرآن و روایات، به این نکته پی می‌بریم که کفر، گاهی در مقابل ایمان و گاه در مقابل اسلام قرار گرفته است. اکنون به مناسبت بحث مفهوم شناسی کفر، اشاره‌ای گذرا به تغایر اسلام و ایمان می‌نماییم.
در خصوص نسبت میان اسلام و ایمان، بنا به آنچه شهید ثانی (رحمه‌الله) فرموده، سه نظریه در میان علما وجود دارد. برخی اسلام و ایمان را کاملاً مساوی می‌دانند؛ یعنی هم در مفهوم و هم در مصداق آن دو را یکی می‌دانند؛ عده‌ای آن دو را در مفهوم، متغایر و در مصداق، یکی می‌دانند و دسته سومی آن دو را هم در مفهوم و هم در مصداق با یکدیگر متغایر می‌دانند و معتقدند که اسلام اعم از ایمان است.[۶۰]
گروه سوم که قائل به تغایر در مفهوم و مصداق‌اند، خود بر دو دسته‌اند؛ عده‌ای تغایر را تنها در حقیقت می‌دانند و برخی اسلام و ایمان را هم در حکم و هم در حقیقت متغایر می‌دانند.
قائلین به اتحاد اسلام و ایمان به صورت مطلق، به آیاتی در این زمینه استدلال کرده‌اند. از جمله این آیات، آیه شریفه‌ای است که می‌فرماید: فَأَخْرَجْنا مَنْ کانَ فِیها مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَما وَجَدْنا فِیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ؛ پس هر که از مؤمنان در آن (شهرها) بود را خارج کردیم، ولی در آنجا جز یک خانه از مسلمانان را نیافتیم[۶۱] در این آیه کلمه «غیر» به معنای «إلا» و برای استثناست و عبارت «غَیرَ بَیتٍ مِنَ المُسلِمِینَ» را از «مَن کَان فِیهَا مِنَ المُؤمِنِینَ» استثنا می‌کند. به تعبیر شهید ثانی (رحمه‌الله) گویا معنای آیه این است که «مَا وَجَدنَا فِیهَا مِن بُیُوتِ المُؤمِنِینَ إلا بَیتاً مِن بُیُوتِ المُسلِمِینَ» و بیت مسلم تنها در صورتی می‌تواند بیت مؤمن باشد که مؤمن بر مسلم قابل صدق باشد. بنابراین، یا باید مؤمن اعم از مسلمان باشد تا بر آن صدق کند و یا حداقل باید این دو با هم مساوی باشند و از آنجا که کسی قائل به اعم بودن ایمان نسبت به اسلام نیست، احتمال دوم یعنی تساوی ایمان با اسلام متعین می‌شود.
لکن، اکثر علما قول به تغایر اسلام و ایمان را پذیرفته و برای اثبات آن به آیات و روایاتی استناد کرده‌اند. از جمله آیاتی که در این زمینه به آن استدلال نموده‌اند، آیه‌ای است که می‌فرماید: قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکنْ قُولُوا أَسْلَمْنا؛ اعراب گفتند: ایمان آوردیم، بگو: شما ایمان نیاورده‌اید، لکن بگویید اسلام آورده‌ایم.[۶۲] در این آیه به صراحت حکم به تغایر اسلام و ایمان شده است و اطلاق اسلام بر آن گروه جایز شمرده شده، در حالی که ایمان از آنان نفی شده است. این آیه به روشنی اسلام و ایمان را دو امر متغایر دانسته است و بر اساس این آیه اسلام اعم از ایمان است.
علاوه بر این آیه، در روایات بسیاری نیز از ائمه اطهار (علیهم‌السلام) نقل شده که در اسلام به مجرد اظهار شهادتین اکتفا می‌نموده‌اند، اما در تحقق ایمان شرایط دیگری را نیز لازم می‌دانسته‌اند.
در کافی شریف، مرحوم کلینی بابی را به عنوان «بَابُ أنَّ الإسلامَ یُحقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّی بِهِ الأمَانَهُ وَ أنَّ الثَّوابَ عَلَی الإیمَانِ» گشوده است و در آن روایات مرتبط به این بحث را وارد کرده است. همچنین باب دیگری در کافی وجود دارد تحت عنوان «بَابُ أنَّ الإیمَانَ یَشرَکُ الإسلامَ وَ الإسلامُ لا یَشرَکُ الإیمَانَ» که روایات وارد شده در این دو باب، به روشنی حکم به تغایر اسلام و ایمان و اعم بودن اسلام نسبت به ایمان می‌کنند.
اکثریت علما نیز همان‌گونه که گذشت، همین قول را پذیرفته و اسلام را متغایر با ایمان دانسته‌اند و احکام متفاوتی را برای هر یک از این دو بیان نموده‌اند. علاوه بر این، برخی ادعای اجماع و اتفاق در این مسأله در میان علمای امامیه نموده‌اند. به عنوان نمونه، مرحوم مفید در این زمینه می‌نویسد:
«وَ اتَّفَقَتِ الإمَامِیَّهُ عَلَى أنَّ الإسلامَ غَیرُ الإیمَانِ وَ أنَّ کلَّ مُؤمِنٍ فَهُوَ مُسلِمٌ وَ لَیسَ کلُّ مُسلِمٍ مُؤمِناً؛ امامیه اتفاق نظر دارند بر این که اسلام غیر از ایمان است و هر مؤمنی مسلمان است، اما هر مسلمانی مؤمن به حساب نمی‌آید.»[۶۳]
مراتب و کاربردهای اسلام و ایمان
علاوه بر تغایر معنایی اسلام و ایمان، مراتب مختلفی نیز برای هر یک از این دو واژه وجود دارد که سبب تنوع اطلاقات و کاربردهای این دو واژه شده است. مرحوم علامه طباطبایی در المیزان مراتب مختلفی را برای اسلام و ایمان برمی‌شمارد که از این قرار است:
مرتبه اول اسلام عبارت است از اقرار زبانی به توحید و نبوت و تلفظ شهادتین؛ خواه قلب نیز در این شهادت با زبان همراه باشد یا نه. آیه شریفه قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکنْ قُولُوا أَسْلَمْنا؛ اعراب گفتند: ایمان آوردیم، بگو: شما ایمان نیاورده‌اید، لکن بگویید اسلام آورده‌ایم.[۶۴] نیز به همین مرتبه از اسلام اشاره دارد.
پس از این مرتبه از اسلام، اولین مرتبه ایمان قرار دارد که عبارت است از اعتقاد قلبی به مضمون شهادتین به صورت اجمالی و لازمه این اعتقاد، عمل به غالب فروع است.
دومین مرتبه از مراتب اسلام پس از اولین مرتبه از ایمان قرار دارد و عبارت است از قبول کردن عمده اعتقادات تفصیلی حقه، گرچه ممکن است انسان مسلمان در این مرتبه مرتکب خطا و گناه نیز بشود و در مواردی به وظیفه خود عمل نکند. آیاتی از قبیل الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِین‏؛ آنان که به آیات ما ایمان آوردند و مسلمان بودند[۶۵] و یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کافَّه؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، جملگی در سلم (اسلام) وارد شوید.[۶۶] اشاره به این مرتبه از اسلام دارند.
پس از مرتبه دوم اسلام، دومین مرتبه از ایمان واقع است و عبارت است از اعتقاد تفصیلی به حقایق دینی و این مرتبه از ایمان در آیاتی مورد اشاره قرار گرفته است، از قبیل: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِک هُمُ الصَّادِقُون‏؛ مؤمنان تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آوردند سپس تردید به خود راه ندادند و در راه خدا با اموال و جان‌های خود مجاهده کردند. اینان راستگویانند.[۶۷] و یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکمْ عَلى‏ تِجارَهٍ تُنْجِیکمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ، تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِکمْ وَ أَنْفُسِکم‏؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذاب دردناک رهایی می‌بخشد؟ به خدا و رسولش ایمان آورید و در راه خدا با اموال و جان‌هایتان مجاهده کنید[۶۸]
سومین مرتبه اسلام به نظر مرحوم علامه مرتبه انس به اعمال و اخلاق مرتبه دوم از ایمان است. زمانی که انسان به دومین مرتبه ایمان انس بگیرد و اخلاقیات آن مرحله را در خود ایجاد کند، به گونه‌ای که هواها و هوس‌های نفسانی را تحت کنترل قرار دهد و گرایشی به زخارف دنیا نداشته باشد، به این مرتبه از اسلام دست یافته است. آیه شریفه فَلا وَ رَبِّک لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکمُوک فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً؛ چنین نیست، به پروردگارت قسم که ایمان نمى‏آورند، مگر آن که تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند؛ سپس از حکمى که کرده‏اى در دل‌هایشان احساس ناراحتى (و تردید) نکنند و کاملاً سر تسلیم فرود آورند.[۶۹] از این مرتبه از اسلام سخن می‌گوید.
پس از این مرتبه از اسلام، سومین مرحله از ایمان قرار دارد و اخلاق فاضله از قبیل رضا، تسلیم، صبر در راه خدا، زهد و ورع کامل و حب و بغض در راه خدا از لوازم این مرتبه از ایمانند. آیات آغازین سوره مؤمنون به این مرتبه از ایمان اشاره دارند.
چهارمین و بالاترین مرتبه اسلام، بعد از مرحله سوم از ایمان قرار دارد و انسان در این مرتبه دیگر هیچ استقلال و ملکیتی برای خود نمی‌بیند، بلکه خود را محض ربط و فقر محض می‌داند. اسلام در آیه شریفه رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَک[۷۰] به همین معناست؛ زیرا اسلام به معانی گذشته، پیش از این نیز برای حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) محقق بود و روشن است که در خواست اسلام توسط آن حضرت در اواخر حیاتش، در خواست مرتبه‌ای بالاتر از اسلام است و آن همین مرتبه چهارم از اسلام است.
پس از این مرتبه از اسلام، بالاترین مرتبه از ایمان قرار دارد. در این مرتبه، حالت ارتباط فقری و ربطی به خداوند متعال تمام افعال و احوال بنده را فرامی‌گیرد و انسان در همه حالات و همه اعمالش یقین دارد به این که هیچ چیزی بجز ذات اقدس الهی استقلالی از خود ندارد و هیچ سببی بدون اذن او تأثیر نمی‌گذارد. آیه شریفه أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ، الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُون‏؛ آگاه باشید که اولیای خدا نه ترسی بر آنان غالب می‌شود و نه اندوهگین می‌شوند. همان کسانی که ایمان آورده و تقوا پیشه کرده‌اند.[۷۱] به این مرتبه از ایمان اشاره دارد.[۷۲]
بخش دوم: مقصود از «مخالف»
کلمه «مخالف» که در عنوان رساله آمده، در عرف علمای شیعه معنای خاصی دارد و در روایات نیز مکرراً استعمال شده است. از این جهت لازم است معنای دقیق این کلمه و اطلاقات مختلف آن را نیز مورد بررسی قرار دهیم.
معنای «مخالف» از حیث لغت روشن و بی‌نیاز از توضیح است. کسی که در امری با دیگری موافقت نداشته باشد و رأیی غیر از رأی او داشته باشد، مخالف او خوانده می‌شود. در علوم مختلف نیز معنای این واژه با معنای لغوی آن یکسان است. آنچه در اینجا مهم است این‌که وقتی این واژه در محاورات عرفی استعمال می‌شود، غالباً متعلق اختلاف هم ذکر می‌شود و اگر هم به صورت مطلق استعمال شود، قرینه‌ای برای تعیین متعلق اختلاف وجود دارد. حال باید ببینیم در روایات معصومین و لسان علمای شیعه، استعمال این واژه به صورت مطلق انصراف به چه اختلافی دارد.
معنای «مخالف» در روایات و کلام علمای امامیه
در موارد متعددی کلمه «مخالف» و مشتقات آن ـ‌چه به صورت اسم و چه به صورت فعل، مانند «من خالفکم»ـ در روایات استعمال شده است. این تعبیر در اکثر موارد، اشاره به عده خاصی دارد و به اصطلاح، عنوان مشیری است که غالباً معنای لغوی آن به صورت مطلق اراده نشده است.
استعمال واژه «مخالف» و مشتقات آن در لسان ائمه (علیهم‌السلام) دو حالت دارد. گاهی به معنای مطلق مخالف استفاده شده است که در این حالت تمامی کسانی را که از جهتی با تشیع اثناعشری مخالفتی دارند، شامل می‌شود و فرقی میان مسلمان و غیرمسلمان نیست. این معنا اعم از غیرمسلمانان و مسلمانان غیرشیعی است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...