در آخر باید درنظر داشته باشیم که برای رسیدن به شکل ایده­آل وحدت جهانی، مهم­ترین عنصر داشتن علم و آگاهی در طی این روند ‌می‌باشد؛ بدین معنا که تغییر در ساختارهای ملی و داخلی همراه با رضایت و با نگاهی دوراندیشانه در جهت رسیدن به بهترین شیوه­ زندگی باید صورت بگیرد.

بخش دوم: بررسی و تحلیل تئوری سه جهان و تئوری جهانی­سازی در رابطه با حق توسعه

مرز باریک بین سه جهان که در گذشته به­واسطه­ توسعه اقتصادی و بعد از آن توسط جهانی سازی مطرح بود، به سختی از میان خواهد رفت. (Dirlik and Bahl and Gran, 2000, 7) بدین معنا که شاید از میان رفتن مرز میان سه جهان با کمک گرفتن از حق توسعه یا عنوان کردن طرح جهانی سازی هم ممکن نباشد و حتی بسیار به چالش کشیده شده و عمیق­تر شود.

برای دریافتن این امر که این نظریه تا چه مقدار می ­تواند درست باشد، نخست در این بخش رابطه­­ی تئوری سه جهان را با حق توسعه و سپس رابطه­ جهانی سازی با حق توسعه را بررسی می­نماییم.

گفتار اول: تئوری سه جهان و حق توسعه

تئوری حق توسعه همان­طور که گفته شد، ابتدا بعد از جنگ جهانی دوم و در پی استقلال کشورهای مستعمره در سال ۱۹۴۵ به­ طور ضمنی در منشور سازمان ملل مطرح شد. این تئوری مجدداً بعد از آن در سال ۱۹۵۷ در دستورکار مجمع قرار گرفت و در اعلامیه­ پیشرفت اجتماعی بدان اشاره شد. (‌در مورد تاریخچه­ حق توسعه، در فصل اول، مفصلاً توضیح داده شد)

در مقابل، طرح تئوری سه جهان نیز، برای اولین بار بعد جنگ جهانی دوم و بین سال­های ۱۹۴۵ و ۱۹۸۰، یعنی درست زمانی که گروهی از کشورها به استقلال دست یافته بودند، انجام شد. ‌در مورد تاریخ دقیق طرح تئوری سه جهان، سندی در دسترس نیست، اما ظاهراًً بعد از پایان نظام قیمومت و استقلال کلیه­ کشورها، از آن­جا که کشورهای تازه استقلال­یافته در سطح برابری با کشورهای استعمارگر یا کمونیست­ها نبودند و خود نیز نمی­خواستند در تقسیم ­بندی آن­ها قرار گیرند، این تئوری مطرح شد. درست در همان زمان بود که بحث بر سر توسعه به­عنوان یک حق به اوج خود رسیده بود. در این راستا، شاید بتوان گفت که تئوری سه جهان و حق توسعه، لازم و ملزوم یکدیگرند؛ چراکه با ایجاد جهان سوم به­عنوان جهان توسعه ­نیافته و عقب­مانده بود که حق توسعه مطرح شد؛ یا برعکس عنوان شدن حق توسعه در ابتدا بر فاصله­ میان کشورها صحه گذاشت و باعث افزایش آن شد و در نهایت هم منجر به طرح تئوری سه جهان شد. البته ‌در مورد ارجعیت زمانی طرح هریک از این دو فرضیه، نمی­ توان به­ طور دقیق و قاطع بحث کرد؛ اما شاید بتوان تدوین طرح تئوری حق توسعه، در جامعه­ بین ­المللی را زودتر از دیگری دانست؛ زیرا اسناد تدوین شده در مجمع عمومی، گویای چنین واقعیتی می­باشند.

به هر حال تئوری سه جهان و حق توسعه، به شدت بر یکدیگر تأثیرگذارند، به­گونه ­ای که شاید به­جرئت بتوان گفت در عمل هریک بر تشدید دیگری دامن می­زند.

برای مثال غرب بعد از دوره‌ استعمار مصرف‌گرایی، و علاقه به رفاه و روح سرمایه‌داری را به همراه کمک­های خود به جهان سوم، به­عنوان عوامل توسعه ­یافتگی انتقال داد. اما فرهنگ و ساختار لازم برای فعالیت متعادل اقتصادی و توسعه‌ صنعتی را عرضه ننمود؛ (سریع­القلم، ۱۳۷۵، ۷۲) و این امر خود باعث بیشتر شدن هر روزه­ی شکاف میان جهان سوم با جهان­های دیگر شد؛ پس کمک غرب به توسعه جنوب، خود موجب افزایش فاصله­ جهان­ها و دور شدن از اهداف توسعه شد.

از طرفی نیز در نظم اقتصادی بین ­المللی به جهان سوم همیشه جایگاهی حاشیه‏ای داده شده است و فرامین و رهنمودهایی که برای توسعه آن صادر شده است یا سست بودند و یا کاملاً گمراه کننده. (شیرودی، ۱۳۸۴، ۱۲۲) در این راستا گرچه بعضی از جهان سومی­ها پیشرفت­های مختصری داشتند؛ اما نابرابری و فاصله­ آن­ها با بقیه­ جهان به هیچ­وجه از میان برداشته نشد و حتی ‌می‌توان گفت شکاف میان جهان­ها افزایش هم پیدا کرد.

در ادامه باید اشاره کرد که هرچند تعیین اولویت زمانی طرح تئوری سه جهان یا تئوری توسعه، ممکن نیست؛ اما در عوض ‌می‌توان گفت این تئوری توسعه بود که باعث تقسیم ­بندی امروزی جهان به جهان توسعه ­یافته و جهان درحال­توسعه شد. بدین­گونه که با در نظر گرفتن توسعه به­عنوان یک حق، بر فاصله­ میان دو جهان تصریح شد و در واقع کم­کم معیاری برای جدا کردن شمال غنی و صنعتی از جنوب فقیر و عقب­مانده به وجود آمد.

به­دنبال این تقسیم ­بندی، کشورهای شمال موظف به کمک به توسعه جنوب شدند؛ کشورهای فقیر نیز با استناد به همین امر، خواستار گرفتن حقی برای توسعه خود از کشورهای غنی شدند. اما در عمل بعد از جدایی دو جهان، حق توسعه نتوانست کاری از پیش ببرد و از فاصله­ دو جهان بکاهد؛ بلکه برعکس موجب افزایش روزافزون این فاصله شد. چراکه کشورهای توسعه ­یافته کمک به کشورهای فقیر را از وظایف خود نمی­دانستند، بلکه آن را صرفاً لطفی در حق جنوبی­ها برمی­شمردند. آن­ها حتی برعکس تصور کشورهای جنوب که توسعه کشورهای شمال را دلیل توسعه ­نیافتگی خود می­دانستند، معتقد بودند که توسعه آن­ها مرهون زحمات خودشان ‌می‌باشد و نه غارت اموال کشورهای ضعیف و فقیر؛ و حتی خود را محق دانسته و ادعا می­کردند اگر منابع کشورهای درحال­توسعه را استخراج نمی­کردند، بلااستفاده باقی می­ماند و سودی هم عاید جنوبی­ها نمی­شد. ‌بنابرین‏ خود را موظف به کمک نمی­دانستند و کمک کردن را یک امر صرفاً اخلاقی و انسانی برمی­شمردند.

پس ‌می‌توان گفت، تئوری حق توسعه و تئوری دو جهان شمال و جنوب، یکدیگر را تقویت ‌می‌کنند؛ بدین صورت که در عمل حقی با عنوان توسعه، موجب جدایی دو جهان از یکدیگر و تصدیق تفاوت­های آن­ها شد. از طرفی نیز حقی با عنوان توسعه، بعد از جدایی دو جهان رنگ تازه­ای به خود گرفت و با افزایش فاصله­های شمال و جنوب، این حق نیز روز به روز پررنگ­تر شد و بیشتر مورد توجه قرار گرفت؛ تا جایی که معیار جدایی دو جهان، توسعه ­یافتگی (توسعه ­یافتگی و توسعه نیافتگی)، و عامل از بین برنده­ی شکاف و فاصله­ میان جهان­ها، حق توسعه معرفی شد.

گفتار دوم: تئوری جهانی­سازی و حق توسعه

تئوری توسعه، پروژه­ای بود که در ابتدا توسط کشورهای شمال پیشنهاد شده بود. در واقع در آن زمان دلیل طرح این پیشنهاد از سوی کشورهای شمال، ضمانت، مسئولیت و نهایتاًً کمک به کشورهای جنوب برای پیمودن روند توسعه بود. ‌بنابرین‏ در طرح تئوری توسعه برخلاف طرح بعدی، یعنی تئوری جهانی سازی، دولت-ملت­های جنوب به­عنوان واحدهای اساسی درگیر بودند؛ بدین ترتیب که آن­ها هم باید خود به پیشرفت این تئوری کمک می­کردند، و هم باید به آن­ها کمک می­شد تا توسعه یابند. (Ritzer, 2009, 71) در واقع فرض بر این بود که نه تنها شمال بیشتر در زمینه­ اقتصادی و دیگر زمینه­ ها توسعه پیدا کرده، بلکه راه توسعه جنوب را هم می­داند و مدل توسعه ­یافتگی محسوب می­ شود؛ پس کشورهای جنوب باید بر اساس روشی که شمال پیشنهاد می­ کند، توسعه پیدا کنند؛ چراکه این روش بهترین راه ‌می‌باشد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...