گلمن در سال ۱۹۹۸ طی بررسی ۲۰۰ شرکت و سازمان در سرتاسر ج‎‌هان، ‌به این نتیجه رسید که یک سوم تفاوت بین افراد به علت توانایی‌‎‌های شناختی و مهارت‌‎‌های فنی می‌باشد و دو سوم بقیه به علت تفاوت در شایستگی‌‎‌های عاطفی است و در موقعیت‌‎‌های رهبری، در سطوح بالای سازمانی بیش از چهارپنجم تفاوت‌‎‌های بین فردی به علت شایستگی‌‎‌های عاطفی می‌باشد (پون تنگ[۳۶]، ۲۰۰۰).

البته حالا ساد‎‌هانگاری است که گفته شود مهارت‌‎‌های شناختی برای موفقیت افراد مهم نمی‌باشند، بلکه این مهارت‌‎‌ها در صورتی که به همراه مهارت‌‎‌های عاطفی باشند بسیار مؤثرتر و اثربخش‌تر خواهند بود. برای نمونه مهارت‌‎‌های شناختی، جزء مهم‌ترین عوامل برای موفقیت در تحصیل می‌باشند.

مثلاً اگر فردی مایل به ادامه تحصیل در دانشگاهی هم چون برکلی باشد، به میزان زیادی، به چنین مهارت‌‎‌هایی نیازمند خواهد بود تا در این دانشگاه پذیرفته شود. اما چنان چه وی بعد از فارغ‌التحصیلی و ورود به جامعه، خود را با هم کلاسی‌‎‌های دیگرش که دارای هوش عاطفی بالاتر و مهارت‌‎‌های اجتماعی بیشتری نسبت به وی بودند، ولی بهره‎ی هوش آن‎‌ها تا حدی از وی کمتر بود، مقایسه کند، خواهد دید که درست است که برای دانشمند شدن یا دکتر شدن به بهره‎ی هوش در حدود ۱۲۰ نیاز است، اما برای مقاومت در مقابل مشکلات زندگی و کاری و همچنین داشتن همکاری بهینه با دیگران، به مهارت‌‎‌های عاطفی نیاز است. می‌توان گفت کسانی که هوش عاطفی آن‎‌ها نسبت به دیگران زیاد است ولی ۱۰ تا ۱۵ امتیاز بهره هوشی کمتر دارند، در همکاری با زیردستان خود و برقراری روابط اجتماعی و در نتیجه در زندگی و کار خود موفق‌تر خواهند بود (کرنیس، ۲۰۰۰).

اگرچه در مطالبی که مطرح گردید، سعی بر این بود که اهمیت مهارت‌های عاطفی و داشتن هوش عاطفی بالاتر، پررنگ نشان داده شود، ولی نباید فراموش کرد که در واقع مهارت‌‎‌های شناختی و غیرشناختی مکمل هم هستند. تحقیقات دانشمندان بیان کننده‎ی این مطلب است که مهارت‌‎‌های عاطفی و اجتماعی موجب بهبود عملکرد شناختی فرد خواهند شد و هیچ کدام از این مهارت‌‎‌ها به تن‎‌هائی مثمر ثمر نخواهند بود.

۲-۲-۴)آموزش هوش عاطفی

قسمت مهمی از هوش عاطفی از تحقیقات مربوط به رشد کودک ناشی می‌شود که این زمینه نیز مانند سایر زمینه‌‎‌های روان شناسی در به حساب آوردن نقش عواطف تأثیر داشته است (اکبرزاده، ۱۳۸۳).

نوزادی که متولد می‌شود به طور ذاتی دارای هوش می‌باشد. درست است که او قادر به خواندن و نوشتن نیست و نمی‌توان از او آزمون هوش گرفت ولی با وجود این می‌توان گفت که این بچه هوشمند است. همه‎ی ما توانایی‌‎‌هایی داریم که ذاتی بوده و نمی‌توان آن‌‎‌ها را افزایش داد و در مقابل، برخی از توانایی‌‎‌های دیگر در وجود هر فرد هستند که قابلیت‌‎‌های آموزش، یادگیری و بهبود و توسعه دارند. هوش عاطفی به طور ذاتی و فطری در درون هر فرد وجود دارد، ولی می‌توان مهارت‌‎‌های عاطفی را نیز به افراد آموزش داد و دانش و آگاهی آن‌‎‌ها را نسبت به عواطف خود و دیگران افزایش داد که در نتیجه آن هوش عاطفی افراد نیز افزایش خواهد یافت (هین، ۲۰۰۴). حتی اگر نتوان هوش عاطفی افراد را افزایش داد می‌توان با آموزش مهارت‌‎‌های عاطفی به معلومات آن‎‌ها در این زمینه اضافه کرد.

مثلاً می‌توان به افراد لغات بیان کننده‎ی عواطف را یاد داد و یا علت به وجود آوردنده‎ی عواطف را شناساند (اکبرزاده، ۱۳۸۳).

بهترین خبر درباره هوش عاطفی این است که، برخلاف بهره‎ی هوشی، قابل یادگیری است (گلمن، ۱۹۹۸). اگر انسان‌‎‌ها درباره‎ی احساسات و تجارب خود با هم بحث و گفتگو کنند، این امر به نوعی موجب یادگیری عاطفی آن‎‌ها خواهد شد. البته یادگیری درباره‎ی عواطف بدین گونه نیست که چند تمرین خاص را انجام داد و نتیجه‎ی یادگیری را بلافاصله مشاهده کرد، بلکه نتیجه‎ی این نوع یادگیری در تعامل با افراد و در فعالیت‌‎‌های گروهی نمایان خواهد شد. آموزش عاطفی بدین معنی نیست که به افراد پند داده و نصیحت کنیم، بلکه بدین صورت است که در آن‌‎‌ها نسبت به احساسات و عواطف، حساسیت ایجاد کنیم و آگاهی و دانش آن‌‎‌ها را نسبت به ابعاد عاطفی موجود در درون انسان‌‎‌ها افزایش دهیم. مهارت‌‎‌های عاطفی‌ای را که افراد می‌آموزند به آن‎‌ها در زمینه برقراری ارتباط با دیگران در محیط کار و اجتماع کمک خواهد کرد. در نتیجه، همکاری بین افراد بهتر شده و عملکردشان نیز بهبود خواهد یافت. آموزش هوش عاطفی و افزایش آگاهی افراد نسبت به عواطف خوب و بدی که در درون انسان‌‎‌ها نهفته‌اند به طور مؤثری موجب افزایش مهارت شنود مؤثر، برقراری ارتباط با دیگران و بیان احساسات خود، حل تعارضات و مقابله با فشار عصبی و استرس خواهد شد (باگشو، ۲۰۰۰).

پون تنگ فات در نتیجه تحقیقات خود در سنگاپور بیان می‌دارد که سطح هوش عاطفی افراد به طور ژنتیکی ثابت نیست و می‌توان آن را بهبود داد. چنان چه آگاهی افراد را نسبت به مزایای هوش عاطفی افزایش دهیم، افراد بیشتری سعی خواهند کرد که بر روی هوش عاطفی خود سرمایه‌گذاری کنند تا موفقیت‌‎‌های خود را در زندگی و کار افزایش دهند. انسان‌‎‌ها، ‌هم زمان با آگاه شدن نسبت به عواطف و احساسات خود، سعی خواهند کرد که تأثیر عواطف و احساسات را در تعاملات خود با دیگران نیز درک کنند. این گونه آگاهی‌‎‌ها بر روابط اجتماعی و کار گروهی آن‌‎‌ها تأثیر مثبت خواهد گذاشت (پون تنگ، ۲۰۰۰).

۲-۲-۵ )هوش عاطفی در محیط کار

در گذشته، به کارکنان گفته می‌شد که عواطف و احساسات خود را در خانه ر‎‌ها کرده و به سر کار بیایند. کارکنان نیز اجباراً از این رویه تبعیت می‌کردند. ولی این رویه زمان زیادی به طول نیانجامید، چرا که انسان‌‎‌ها در هر سازمان یا گروهی مشغول بوده و با انسان‌‎‌های دیگری سر و کار داشته باشند محتاج تعاملات عاطفی با دیگران هستند (جانسون و ایندویک، ۱۹۹۸).

احساسات و عواطف بر هر چیزی که ما انجام می‌دهیم تأثیر دارد. به ویژه در محیط سازمانی عواطف منجر به رقابت و صمیمت در بین اعضای تیم شده و بهره‌وری سازمان را افزایش می‌دهد. البته نباید فراموش کرد که همین احساسات چنان چه درست از آن‌‎‌ها استفاده نشود می‌توانند ویرانگر و نابودکننده نیز باشند. پس می‌توان گفت که هوش عاطفی به روابط بین فردی شکل می‌دهد. البته با وجود این هنوز هم بسیاری از مدیران هستند که تمایل به کنارگذاری عواطف و احساسات دارند و دوست دارند فقط با منطق کار کنند. اما تحقیقات فراوانی نشان دهنده‎ی این مطلب است که چنانچه عواطف به طور مفید و مؤثری مدیریت شوند، موجب افزایش اعتماد متقابل، وفاداری و تعهد کارکنان خواهد شد و بهره‌وری سازمانی افزایش خواهد یافت. از طرف دیگر نوآوری‌‎‌های سازمانی و همکاری‌‎‌های کارکنان نیز بهبود خواهد یافت و عملکرد تیمی و سازمانی نیز درکل بهتر خواهد شد (جانسون و ایندویک، ۱۹۹۸).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...