در روایت سبئوس امپراتور پسر خوانده­ی خود به نام فیلیپیکوس[۳۱۲] را به عنوان فرمانده­ی ارتش مشخص کرد، و جان[۳۱۳] از منطقه­ ارمنستان و نرسس[۳۱۴] را با ارتشش از سوریه پشتیبان آن­ها کرد. آن­ها سه هزار سواره نظام در صفوف صد نفره، هزار نفره و گردان­ها را بر اساس پرچمشان سان دیدند. ایشان توافق کردند، که نیروهای سرزمین ارمنستان را که در آن زمان در دسترس بودند جمع­آوری کنند. تعداد ایشان حدود پانزده هزار نفر شامل گردان­های هر یک از اشراف در صفوف صد نفره و هزار نفره بود.[۳۱۵]
سبئوس گزارش جامعی از تعداد کل نیروها ارائه نمی­دهد، اما در گزارشش اشاره می­ کند که بندوی و بسطام با حدود هشت هزار نیروی سواره با آن­ها بودند.[۳۱۶]
تئوفیلاکت تعداد کل لشکر خسروپرویز را شصت هزار نفر می­داند، و از این نظر که از جان میستاکن و نارسس به عنوان فرماندهان لشکر نام می­برد،[۳۱۷] و رفتن بندوی و بسطام را به ارمنستان گزارش می­ کند،[۳۱۸] با روایت سبئوس مطابقت دارد.
اواگریوس تعداد افراد لشکر را بر نمی­شمرد، و آن را تشکیل شده از بخش کاملی از محافظان امپراتوری و تمام ارتش روم با فرماندهانشان می­داند.[۳۱۹] روایت او در این مورد که امپراتور به خسروپرویز هدایای سلطنتی بخشید، با گزارش فردوسی هماهنگ است.[۳۲۰]
او همچنین گزارش می­ کند که ملکه­ی روم به همسران خسروپرویز و فرزندان آن­ها توجه نمود.[۳۲۱] این موضوع در منابع دیگر گزارش نشده است. اواگریوس انگیزه­ امپراتور برای کمک به خسروپرویز را تفکر او درباره ناپایداری دنیا و عقب­گرد وجود انسان می­داند، و هیچ اشاره­ای به تعهدات خسروپرویز نمی­کند.[۳۲۲]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

اما تئوفیلاکت سیموکاتا اشاره به سفارت دومی از سوی خسروپرویز به بیزانس دارد. در این سفارت دوم است که ماوریکیوس و سنا کاملاً متقاعد شدند به خسروپرویز کمک کنند. بر طبق روایت او هنگامی که امپراتور مشغول بررسی تقاضای خسروپرویز بود، خسروپرویز به شهر هیراپولیس رفت و فرمانده کومنتیولوس بر اساس دستور امپراتور با وی به احترام رفتار کرد. کومنتیولوس در مکانی به نام بدامس [۳۲۳]با خسروپرویز ملاقات کرد و تدارکات سلطنتی و گاردی با شکوه به او داد. در نهمین روز، خسروپرویز ساتراپی به نام میراگدان را به عنوان پیک به پادگان میافارقین فرستاد؛ با این فرمان که به آن­ها اعلام کند مالکیت داشتن بر شهر برایشان اشتباه است، زیرا جوانمردی امپراتور ایرانیان را به دوستان ایشان تبدیل کرده است. از بین بزرگان ایرانی او بسطام را به ارمنستان فرستاد؛ به وی دستور داد تا به آذربایجان برود و برای وی وفاداری ایرانیانی را که در آن­جا زندگی می­ کنند برقرار سازد.[۳۲۴]
تئوفیلاکت چنین ادامه می­دهد:
«در همان حال، خسرو، پیک دیگری فرستاد که به ساکنان میافارقین می­گفت با شدت تمام از شهر محافظت کنند، و به فرمان نخستین او توجه ننمایند. او حق دوستی را زیر پا گذاشت، زیرا ملت ایران بی­ارزش است و از آغاز، زندگیشان با خیانت، فریب و خودستایی همراه است».[۳۲۵]
در این قسمت تئوفیلاکت به وضوح دیدگاه خود را درباره ایرانیانی که مشغول جنگ با آن­ها بودند و بسیاری از سرزمین­های بیزانس را متصرف گردیده بودند ارائه می­دهد، و گاه و بیگاه سعی می­ کند نفرت خود را از آنان با مناسبت­های تاریخی تطبیق دهد. این روایت، مبنی بر دغل­بازی خسروپرویز در هیچ منبعی یافت نمی­ شود. بسیار بعید به نظر می­رسد که خسروپرویز چنین عمل نابخردانه­ای انجام داده باشد، زیرا خسروپرویز هنوز شاه ایران نشده بود، و شهر میافارقین تحت فرمان او نبود. اگر چنین فرمان محرمانه­ای به دست یکی از عمال بهرام چوبین یا مخالفان خسروپرویز در شهر می افتاد، و آن­ها آن را به رومیان ارائه می­دادند، خسروپرویز احتمالاً جان خود را به خاطر چنین خیانتی از دست می­داد. پس بسیار بعید است که او در حالی­که کمک رومیان را در دست داشت، به این اقدام غیرمنطقی دست زده باشد. تئوفیلاکت گزارش می­ کند که خسروپرویز با تأخیر در کمک امپراتور مواجه شده بود؛ بنابراین تلاش کرد تا به او نزدیک شود. اما ماوریکیوس که از هدف خسروپرویز آگاه شده بود با نامه­ای وی را از آمدن باز داشت. تئوفیلاکت دلیل این کار وی را این می­داند که امپراتور به شهرت توجه نکرد، و به آن علت که دور شدن خسروپرویز از مرز ایران می­توانست باعث تحکیم قدرت بهرام چوبین شود این نامه را نوشت.[۳۲۶] اواگریوس نیز گزارش می­ کند که خسروپرویز پس از آمدن تا شهر هیراپولیس دوباره به عقب برگشت، زیرا ماوریکیوس تصمیمش را گرفته بود و به منفعت خسروپرویز بیشتر توجه داشت تا شهرت شخصی خودش.[۳۲۷]
۲-۱-۱ سخنرانی سفیر ایران در روایت تئوفیلاکت
تئوفیلاکت گزارش می­ کند که در آغاز بهار خسروپرویز سفرایی نزد امپراتور فرستاد. در سومین روز، امپراتور یک گردهمایی تشکیل داد و با احترام سفرا را پذیرا شد. برجسته­ترین سفیر ایران با مقدمه­ای پر از زاری شروع به سخنرانی کرد و سعی نمود توجه امپراتور را جلب نماید. در ادامه تئوفیلاکت متن آن سخنرانی را ارائه می­دهد که به دلیل طولانی بودن آن، در این­جا فقط به نکات اصلیش اشاره می­گردد.
او در ابتدا امپراتور روم را تعیین کننده­ سرنوشت خسروپرویز و بهرام چوبین دانست و بهرام چوبین را ویران کننده­ ایران خواند. سپس به استدلال برخی رومیان اشاره کرد که می­گفتند وضع آشفته­ی ایران به نفع رومیان است، اما این را درست ندانست به این دلیل که اگر ایرانیان قدرت را از دست بدهند به سرعت قدرتی دیگر جایگزین آن­ها می­ شود؛ زیرا بزرگترین قدرت­های جهان هیچ­گاه از وجود یک مدیر محروم نمی­شوند. سپس جایگزینی مادها بر بابلی­ها، پارس­ها بر مادها، و پس از اینها اشکانیان را مثال زد.[۳۲۸]
این جمله­ تئوفیلاکت دلالت بر اطلاع ساسانیان از تاریخ سلسله­های پیش از خود دارد، که البته متون پهلوی و ایرانی آن را تأیید نمی­کنند. این احتمال وجود دارد که تئوفیلاکت از خود آن را افزوده باشد، اما با دقت بیشتر متوجه می­شویم که در بین آن­ها اشاره­ای به سلسله­ی سلوکی که به نوعی هم ریشه با بیزانس هم بوده ­اند نمی شود. ممکن است کسی آن را اتفاقی بداند، اما به هر حال نباید این نکته را از نظر دور داشت که یونانیان و رومیان از سلسله­های تاریخی ایرانی (یعنی از مادها به بعد) آگاه بودند. با وجود سفارت­های فراوانی که در آن دوران بین دو کشور وجود داشته است بسیار بعید به نظر می­رسد، که راجع به چنین موضوعاتی صحبتی به میان نیامده باشد، و ساسانیان به کتاب­های آن­ها دسترسی پیدا نکرده باشند. به عقیده­ی نگارنده این­که در کتب پهلوی و خدای­نامه­ ها اشاره­ا­ی به سلسله­های تاریخی پیشین نمی­ شود، به دلیل بی اطلاعی آن­ها از این مسئله نیست، بلکه سیاست آن­هاست که با تکیه بر تاریخ ملی، خود را وارث به حق کیانیان بدانند، و حتی خاک روم و اقوام شرقی را ارث اجداد خود بشمارند، و بدین صورت مشروعیتی از بین نرفتنی برای خود ایجاد کنند؛ مشروعیتی که باعث شکست سردار دلاوری چون بهرام چوبین گردید. در واقع بهرام چوبین تنها از رومیان شکست نخورد، بلکه از نفاق داخلی کشور نیز شکست خورد که حاصل همان مشروعیت­سازی ساسانیان بود. طبق آن فلسفه چگونه یک سردار هر چقدر هم که دلاور باشد می ­تواند به تخت تکیه زند در حالیکه وارث واقعی کیانیان هنوز زنده است؟ پس نتیجه می­گیریم که تاریخ ملی ایرانیان به نفع ساسانیان بوده است.
این سیاستی بوده است که آن­ها در داخل ایران به کار گرفته بودند، اما رومیان و یونانیان خود به تاریخ ایران آگاهی زیادی داشتند. پس سفیر ایران نمی­توانسته است در حضور امپراتور بیزانس اسطوره­های کیانیان را به عنوان تاریخ اصلی پیش از خود مطرح کند، و در آن شرایط خاص خود را مورد طعنه­ی دربار او قرار دهد. در اینجاست که سفیر ایران بین سیاست داخلی و خارجیشان تفاوت قائل گردید، و به واقعیت تاریخ ایران اشاره نمود. پس این احتمال وجود دارد که در حقیقت چنین صحبت­هایی از دهان سفیر خسروپرویز بیرون آمده باشد. با این حال نمی­ توان این استدلال هواردجانستون را نادیده گرفت که معتقد است صحبت هایی که تئوفیلاکت به دهان سفیر ایران منسوب کرده است مناسب فضای سال ۵۹۰ نیست بلکه مناسب اتفاقات معاصر با زمان تئوفیلاکت یعنی هجوم اعراب مسلمان است که نظم سابق جهانی را بر هم زده بود؛[۳۲۹] به خصوص این جمله­ سفیر ایران که در مقابل مخالفت برخی رومیان با کمک به آن­ها اظهار داشت، که اگر ایرانیان قدرت را از دست بدهند به سرعت قدرتی دیگر جایگزین آن­ها می شود؛[۳۳۰] استدلال هواردجانستون را قوت می­بخشد، زیرا تئوفیلاکت خود شاهد ضعف حکومت ساسانی و قدرت گرفتن اعراب و درهم شکستن رومیان به دست آن­ها بود.
در روایت تئوفیلاکت، پس از آن، سفیر خسروپرویز به عنوان مثالی دیگر اسکندر را نوجوانی مقدونی دانست که خواست جهان را متحد کند، اما موفق نشد. او ادامه داد که اگر پارسیان (ایرانیان) از قدرت محروم شوند قدرت به ملتی دیگر می­رسد، و این کار سودی به حال رومیان ندارد. در مرحله­ بعد سفیر خسروپرویز، افتخاراتی را که با کمک به آن­ها نصیب بیزانس و امپراتور می­ شود، گوشزد کرد. پس از آن صلحی را که رومی­ها با وجود جنگ­ها و هزینه­ های بسیار به آن دست نیافته بودند، و با این کار بین ایران و بیزانس برقرار می­گردید، متذکر گردید. در ادامه به نقد هرمز پرداخت و تأکید کرد که خسروپرویز مانند پدرش نیست. سپس اشاره کرد که می­داند بهرام چوبین سفرایی را برای پس گرفتن خسروپرویز نزد امپراتور فرستاده است؛ او امپراتور را از این کار باز داشت و آن را برای رومیان شرم­آور دانست. سپس به نقد بهرام چوبین پرداخت، شورش او را خاطرنشان ساخت، و وی را مردی دانست که بر روی قولش نخواهد ماند. سپس سفیر خسروپرویز متعهد شد که ایرانیان، در ازای کمک، میافارقین را پس دهند؛ دارا را به عنوان هدیه پیشنهاد دهند، و از ارمنستان چشم بپوشند. در پایان، سفیر به امپراتور اعلام کرد که اگر بخشی از یک معامله­ی کامل­تر را جا انداخته است، امپراتور آن را بیان کند. در پایان این گزارش، تئوفیلاکت روایت می­ کند که امپراتور و سنا به خاطر فن بیان خوب سفرا، تحت تأثیر صحبت­هایشان قرار گرفتند و فرمان دادند که رومی­ها به خسروپرویز کمک خواهند کرد.آن فرمان اعلام شد و در شهر به اطلاع عموم رسید. در پنجمین روز سفرا به حضور قیصر رسیدند. آن­ها با هدایای سلطنتی تکریم شدند، و فرمان کتبی امپراتور را به دست آوردند. به علاوه امپراتور به همراه سفرا، سامن (سامان؟)، خسروپیروز[۳۳۱] و دیگر افرادی را که قبلاً رومیان در جنگ دستگیر کرده بودند نزد خسروپرویز گسیل کرد.[۳۳۲] در منابع دیگر اشاره­ای به آزادی اسرا نمی­ شود، اما همانگونه که دیده می­ شود نام این اسیران، ایرانی است، و احتمالاً تعدادی جنگجویان ایرانی و رومی در جنگ­های ایران و بیزانس به اسارت گرفته شده بودند، که آزاد شدن تعدادی از آن­ها به این بهانه کاملاً طبیعیست.
جان نیکیو نیز حضور سفیران ایرانی نزد امپراتور و کمک او به خسروپرویز پس از صحبت با ایشان را گزارش می­ کند.[۳۳۳]
۲-۲ پیروزی خسروپرویز بر بهرام چوبین
پس از آن مسئله­ جنگ دوباره، میان خسروپرویز و بهرام چوبین، در منابع مطرح است. در روایت شاهنامه، قیصر سپاه را به نیاطوس سپرد.[۳۳۴] پس از آمدن سپاه نزد خسروپرویز، فردوسی از دو شخص مهم در سپاه روم نام می­برد: سرگس و کوت.[۳۳۵]
بر طبق روایت تئوفیلاکت، خسروپرویز هیراپولیس را به همراهی کومنتیولوس ترک کرد و به شهر کنستانتینا[۳۳۶]رسید. به دستور امپراتور پس از مدتی کوتاه دومیتیانوس[۳۳۷] به همراهی گرگوری رهبر کشیشان انطاکیه نزد وی آمدند. خسروپرویز نیز سفرایی را به نصیبین فرستاد، و آن­ها را دعوت به سرپیچی از بهرام چوبین کرد. بهرام چوبین که از امنیت خسروپرویز آگاه شد، سفرایی را نزد امپراتور فرستاد و متعهد گردید که شهر رومی نصیبین تا امتداد سرزمینهای دجله را تسلیم کند که امپراتور نپذیرفت.[۳۳۸]
بر طبق روایت سبئوس، بهرام چوبین ارتشش را حرکت داد تا به آذربایجان رسید. آن­ها در فاصله­ای کم از یکدیگر در ایالت وارارات[۳۳۹] اردو زدند.[۳۴۰] در گزارش فردوسی نیز خسروپرویز با سپاهی گزین شده به سمت آذربایجان آمد. پس از گذشت دو هفته لشکرهای بسیاری به آن­جا آمد. شاه در دشت دوک اردو زد. پس از آن لشکر را به نیاطوس داد، و خود، با سوارانی گرد به سمت دریاچه­ی چیچست (ارومیه) رفت که موشیل ارمنی در آن­جا بود.[۳۴۱]
در روایت سبئوس، بهرام چوبین نامه­ای به موشیل ارمنی و دیگر اشراف ارمنی می­نویسد. در این­جا نکات اصلی نامه مورد بررسی قرار می­گیرد. بهرام چوبین در ابتدا تعجب خود را، از اتحاد آن­ها با خسروپرویز، بیان داشت، و به عدم ترس خود از لشکر روم اشاره کرد. سپس وفاداری ارمنیان به ساسانیان را غیرمنطقی دانست، و شورش های پدرانشان را، برای آزادی، به آن­ها خاطرنشان ساخت. آن­ها را آگاه ساخت که در صورت پیروزی خسروپرویز، او (خسروپرویز) با توافق امپراتور آن­ها را حذف خواهد کرد. سپس به اهورامزدا، به ارباب خورشید و ماه، به آتش و آب، به مهر و تمام خدایان قسم خورد که در صورت همکاری با وی پادشاهی ارمنستان را به آن­ها خواهد بخشید، و مختار خواهند بود که شاه خود را انتخاب کنند. علاوه بر آن، بهرام چوبین متعهد به واگذاری تمام سرزمین ارمنستان تا قفقاز و گذرگاه الوناک [۳۴۲]شد. از سمت سوریه متعهد به واگذاری ارواستان[۳۴۳]، نصیبین و نورشیراکان[۳۴۴] تا امتداد مرز اعراب گردید، با این استدلال که متعلق به اجداد آن­ها می­باشد. همچنین متعهد شد که از کوه زراسپ[۳۴۵] نخواهد گذشت. در نهایت سبئوس گزارش می­ کند که نامه بنا بر رسم آن­ها با نمک پیچیده و مهر شد.[۳۴۶]
به عقیده­ی نگارنده درباره آن قسمت از نامه که بهرام چوبین متعهد به پس دادن آن سرزمین­ها شد دو احتمال وجود دارد. نخست آن­که این قسمت را سبئوس یا منبعش از خود افزوده باشند. واگذاری خود ارمنستان به آن­ها تا حدی منطقی است، اما بسیار دور از انتظار است که بهرام چوبین حاضر به واگذاری دیگر قسمت­ های مذکور به آن­ها شده باشد، زیرا درست است که کمک آنان می­توانسته است برای او موثر باشد، اما نه آن­قدر که ارزش از دست دادن این سرزمین­ها را داشته باشد. اگر بهرام چوبین علاقه­مند به واگذاری چنین بخش وسیعی بود، احتمالاً چنین مذاکره­ای را با ترکان انجام می­داد که دارای سپاهی بسیار نیرومندتر و پرشمارتر از ارمنیان بودند. این قسمت می ­تواند بازتاب اشتیاق شدید ارمنیان در داشتن سرزمینی مستقل و وسیع مانند دوران تیگران باشد، که در گزارش سبئوس نیز راه جسته است. احتمال دوم این است که بهرام چوبین واقعاٌ وعده­هایی از این قبیل به آن­ها داده باشد، بدون آنکه قصد عمل کردن به آن را داشته باشد، تا بتواند بین نجبا و اشراف ارمنی دو دستگی ایجاد کند، و از کارایی آن­ها بر ضد خود بکاهد؛ زیرا اگر بهرام چوبین واقعاً قصد متحد شدن با آن­ها را داشت باید زودتر از آن دست به کار می­گشت؛ نه هنگامی که دو سپاه روبروی هم خیمه زده­اند. خود سبئوس نیز اشاره می­ کند که آن­ها نامه را علنی نکردند، تا باعث ایجاد تفرقه نشود.[۳۴۷]
طبق روایت شاهنامه، خسروپرویز نزد موشیل ارمنی رفت، و در آن­جا از دیدن بندوی شگفت­زده شد. خسروپرویز از موشیل نیز سپاس­گزاری نمود، و وعده داد که لطف او را جبران خواهد کرد؛ موشیل از خسروپرویز که سوار براسب بود خواست تا اجازه دهد پا و رکیب او را ببوسد، و خسروپرویز موافقت کرد. پس از آن خسروپرویز به همراه هیربد به آذرگشسپ رفت، و بر آیین نثار و خیرات به آتشکده کمک کرد.[۳۴۸]
شاهنامه نیز نامه­نگاری بهرام چوبین را گزارش می­ کند، اما نه نامه­ای به موشیل ارمنی بلکه نامه­ای به گستهم، بندوی، گردوی، شاپور و اندیان و دیگر یلان نامدار. نقطه­ی مشترک این نامه با نامه­ی بهرام چوبین در روایت سبئوس این است که در هر دو نامه بهرام چوبین از حکومت ساسانی انتقاد می­ کند، و برای نابودی خاندان ساسان کمک می­طلبد، و تأکید می­ کند از رومیان هراسی ندارد.[۳۴۹] در روایت شاهنامه، پیک بهرام چوبین که سپاه قدرتمند خسروپرویز را دید به بهرام چوبین خیانت کرد. او نزد خسروپرویز رفت و نامه را به وی داد. خسروپرویز نیز در پاسخ نوشت که آن­ها با بهرام چوبین خواهند بود، و به وی کمک خواهند کرد. بهرام چوبین با دریافت این پیام مصمم­تر گشت و برخلاف نصیحت پیران نزدیک خود برای جنگ به آذربایجان رفت. لیکن در روایت سبئوس، بهرام چوبین پس از آن­که جواب نامه­اش را دریافت نکرد، نامه­ی دیگری با لحن تهدید آمیز فرستاد. در آن نامه آن­ها را تهدید کرد که فردا با ارتش قدرتمندش نابودشان خواهد کرد. موشیل نیز در پاسخ وی را رجزخوان خواند و به تمجید نیروهای خود پرداخت.[۳۵۰]
در گزارش تئوفیلاکت، بندوی با دریافت پول از امپراتور آن را بین افراد خود تقسیم کرد. افرادی که در نصیبین بودند نیز به خسروپرویز پیوستند. شهر میافارقین به خاطر نامه­ی پنهانی خسروپرویز مقاومت می­کرد، اما دومیتیانس سران شهر را با صحبت و رشوه تطمیع کرد. در نهایت خسروپرویز پیکی خواجه را که رومیان پرائپوسیتوس[۳۵۱]می­نامیدند به آنجا فرستاد؛ با این توصیه که ایرانیان شهر را ترک کنند و در نصیبین مستقر شوند. ایرانیان آتش­بس اعلام کردند، و از شهر عقب نشینی نمودند. رهبران آنها به کنستانتینا رسیدند. در بین آنها سیتاس [۳۵۲]نامی بود که در زمان هرمزد چهارم با خیانت شهر را به ایرانیان تسلیم کرده بود. دومیتیانوس او را دوست بهرام چوبین خواند و از خسروپرویز تقاضا کرد تا او را تحویل داد. در روز دوم فرمانده او را در مقابل دیدگان ارتش شکنجه کرد، و در آتش سوزاند.[۳۵۳] در گزارش اواگریوس پس از تسلیم میافارقین مردم شهر سیتاس را سنگسار کردند و به میخ کشیدند.[۳۵۴]
رویدادنامه­ی ۱۲۳۴م نیز ماجرای سیتاس را گزارش می­ کند. بر طبق گزارش او سیتاس رومی مسئول محافظت از شهر میافارقین بود. ایرانیان با رشوه وی را خریدند، و او با آزاد کردن زندانیانی ایرانی که خود از روی عمد به آن­جا برده بود و باز نمودن دروازه­ها به روی لشکریان ایرانی شهر را به آن­ها تسلیم کرد.[۳۵۵]
در گزارش تئوفیلاکت پس از آن دومیتیانوس خود را به بازسازی شهر مشغول داشت، و رومیان خائن در شهر را برای مجازات به کومنتیولوس سپرد، و سپس جشنی بر پا کرد.[۳۵۶]
۲-۲-۱ جزییات پیش از نبرد در روایت تئوفیلاکت
فردوسی و سبئوس پس از آن نبرد نهایی بهرام چوبین و خسروپرویز را گزارش می­ کنند، اما تئوفیلاکت پیش از آن جزئیاتی را گزارش می­ کند که در منابع دیگر موجود نیست. بنابراین در این­جا به آن­ها پرداخته خواهد شد. بر طبق گزارش او هنگامی که بهرام چوبین نتوانست دوستی روم را جلب کند عملیات جنگی خود را آغاز نمود. او میرادورین [۳۵۷]را با نیرویی بزرگ در آناتون [۳۵۸]مستقر کرد که، در کنار فرات، در مجاورت کرکسیوم ساخته شده بود،[۳۵۹] و زادسپراتس را که اخیراً هم­ر­زم فروچانس بود به نصیبین و مناطق عرب­نشین همسایه فرستاد. زادسپراتس بابل را ترک کرد و پیک­هایی را به سولچانس [۳۶۰]فرستاد، تا ورودش را به نصیبین اعلام کنند؛[۳۶۱] اما پس از این­که پیک­ها پیام بهرام چوبین را اعلام کردند، او با آن­ها بدرفتاری کرد و در غل و زنجیر نزد خسروپرویز فرستاد. خسروپرویز سعی کرد، تا با وعده­هایی، سولچانس را متقاعد کند و او را برانگیزد تا راه صحیح را انتخاب کند.[۳۶۲] اگر این گزارش صحیح باشد، از این جمله مشخص می­ شود که این اتفاق مربوط به قبل از تسلیم میافارقین می­باشد؛ زیرا پیش از تسلیم میافارقین، سفیر خسروپرویز به اهالی آن توصیه کرد که تسلیم شوند و در نصیبین مستقر گردند؛[۳۶۳] چرا که اهالی نصیبین آن را به خسروپرویز تسلیم کرده بودند.[۳۶۴]
بر طبق گزارش تئوفیلاکت، خسروپرویز به سرجیوس که از شهدای بزرگ بود متوسل شد، و در ازای حل مشکلاتش متعهد گردید که یک صلیب معروف را که جزو غنائم ایرانیان در جنگ­های قبل به دست آمده بود با طلای کوبیده شده و جواهرات هندی تزئین بنماید، و به آن­جا پیش­کش کند. سپس تئوفیلاکت قتل زادسپراتس را گزارش می­ کند. به دستور سولچانس، رهوساس[۳۶۵] با سپاهی به نزدیکی اردوگاه زادسپراتس رفت که در دژی پناه گرفته بودند. او شب هنگام با خدعه وارد دژ شد، و زادسپراتس را که تسلیم گردیده بود، اعدام نمود و سرش را نزد سولچانس فرستاد. او نیز سر را به کنستانتینا نزد خسروپرویز فرستاد.[۳۶۶] خسروپرویز سر او را در ۹ فوریه ۵۹۱م دریافت کرد[۳۶۷] حدوداً در همین زمان سربازانی که بهرام چوبین به آناتون فرستاده بود نیز شورش کردند، فرماندهشان را کشتند و سرش را به نزد خسروپرویز فرستادند. او همچنین گزارش می­ کند که خسروپرویز اقرار کرد مسیح که در بین رومیان محترم و با عزت است، بزرگ­ترین خدایان است، و با زبانی آزاد مذهب سابق خود را انکار کرد.[۳۶۸]
به نظر می­رسد که سیاست خسروپرویز مبنی بر خوش­رفتاری با مسیحیان برای جلب کمک رومیان، و ادامه­ برخورد خوب او با آن­ها در طول دوران حکومتش، باعث شده بود که برخی منابع مسیحی در مورد او مبالغه کرده باشند. بسیار غیرمنطقی به نظر می­رسد که خسروپرویز دین زرتشتی را که در واقع تأمین­کننده­ مشروعیت او بود کنار بگذارد، و مسیحی شود. این موضوع در شاهنامه­ی فردوسی نیز منعکس شده است؛ پس از پیروزی وی بر بهرام چوبین در آنجایی­که امپراتور، لباسی با نقش صلیب برای خسروپرویز فرستاد و خسروپرویز در پوشیدن آن مردد ­گردید، زیرا نمی­خوست کسی فکر کند که مسیحی شده است؛ البته وزیر او، در پوشیدن آن لباس مشکلی نمی­دید:

به خسرو چنین گفت پس رهنمای
تو بر دین زرتشت پیغامبری
  که دین نیست شاها به پوشش به پای
اگر چند پیوسته ی قیصری[۳۶۹]

خود تئوفیلاکت نیز گزارش می­ کند که خسروپرویز پس از ورود به دارا به زیارتگاه رومی­ها در آنجا توهین نمود.[۳۷۰]
در ادامه­ گزارش تئوفیلاکت، خسروپرویز از امپراتور خواست تا تأخیر نیروهای متحد را متوقف کند، و همچنین به وی پول قرض دهد. امپراتور نیز علاوه بر اتحاد نظامی مقداری فراوانی پول به او داد، و خسروپرویز رسید آن پول را نزد امپراتور فرستاد. گرگوری نیز آن­جا را ترک کرد و به انطاکیه برگشت. پس از آن خسروپرویز سارامس را به سفارت نزد امپراتور گسیل داشت تا کومنتیولوس را به علت مانع­تراشی در کار و توهینی که به خسروپرویز کرده بود از سمتش غزل نماید. امپراتور نیز به جای او نارسس را برگزید. در آغاز بهار (سال ۵۹۱ م) فرمانده­ی جدید، خسروپرویز را با خود برد. مردان نصیبین، تمام فرمانروایان مقتدر و فرماندهان نیروها خسروپرویز را شاه اعلام کردند. سپس فرمانده از آن­جا به قصد دارا حرکت کرد و اردو زد. پس از ورود به دارا، خسروپرویز اقامتگاه خود را در بخش محصور واقع در زیارتگاه شهر قرار داد؛ یعنی جایی که رومیان مناسک مذهبیشان را انجام می­دادند. ساکنان دارا از کار او عصبانی گردیدند، زیرا خسرو انوشیروان پس از تصرف شهر هیچ توهینی به مذهب آن­جا انجام نداده بود. دومستیانوس از این حرکت ناراحت شد، و به سمت کنستانتینا برگشت. خسروپرویز نیز که تحقیر شده بود برجسته­ترین پیروانش را به دنبالش فرستاد، و اظهار پشیمانی نمود؛ بنابراین او برگشت. امپراتور هدایایی را به همراه یک گارد سلطنتی برای خسروپرویز فرستاد. بسیاری از ایرانیان که متوجه نیرومند شدن خسروپرویز به کمک روم گشته بودند، بهرام چوبین را رها کردند و به او پیوستند. خسروپرویز نیز برای نشان دادن حسن نیت خود شهر دارا را به امپراتور واگذار کرد، و سفیر خود دلابزاس[۳۷۱] را برای تحویل آن نزد او فرستاد. امپراتور هم خسروپرویز را پسر خویش خواند.[۳۷۲] در روایت تئوفانس نیز ماوریکیوس، خسروپرویز را پسر خود خواند.[۳۷۳] در روایت سبئوس این خسروپرویز بود که در نامه­اش خود را پسر امپراتور خواند.[۳۷۴] اواگریوس در مورد شهر دارا، پیش از جنگ نهایی، گزارش می­ کند که ایرانیان آن را تسلیم کردند.[۳۷۵]
تئوفیلاکت گزارش می­ کند که خسروپرویز، پس از آن، زن­ها و فرزندانش را به شهر سینگارا [۳۷۶]که از نظر دفاعی بسیار قوی بود فرستاد. پس از آن خسروپرویز مبودس [۳۷۷]را با دو هزار نفر از سینگارا فرستاد، تا به شهرهای سلطنتی حمله کند. بهرام چوبین نیز که از پیشروی خسروپرویز آگاه گردید، نیروهایی را برای رویارویی با وی به حرکت انداخت. خسروپرویز دارا را، در ابتدای تابستان، به همراهی ارتش متحدش ترک کرد (تابستان ۵۹۱ م). وقتی که آنها به آمدیوس [۳۷۸]که ۱۴ واحد[۳۷۹] از دارا فاصله داشت، رسیدند دومیتیانوس ارتش روم و فرماندهانش را جمع کرد، و با بالا رفتن از تپه­ای برای روحیه دادن به آن­ها شروع به سخن­رانی کرد.[۳۸۰]
مشخص نیست که منظور تئوفیلاکت از چهارده واحد چیست. مترجمان تئوفیلاکت با در نظر گرفتن این نکته که فاصله ی بین این دو مکان ۸ کیلومتر برابر با ۴۰ استاد می باشد، احتمال می­ دهند که شاید تئوفیلاکت یا منبع او سهواً رقم ۱۴ را به جای ۴۰ استاد به کار برده باشند.[۳۸۱]
تئوفیلاکت در ادامه گزارش می­ کند که نگهبانان خسروپرویز رومی بودند، زیرا به حفاظت هم­­میهنانش اعتماد کافی نداشت.[۳۸۲] پس از آن دومیتیانوس ارتش را به نارسس سپرد و خود به امپراتوری روم برگشت. ارتش در کنار رود میگدن[۳۸۳] اردو زد. سارامس برای تهیه ی تدارکات متحدان در عقب ماند. در روز سوم رومی­ها خود را به دجله رساندند، و منتظر نیروهای رومی از ارمنستان شدند.[۳۸۴] مترجمان تاریخ تئوفیلاکت معتقدند که ارتش در ۶۰ مایلی شرق نصیبین اردو زده بود، و ارتش ارمنستان قصد داشت از آذربایجان حمله کند تا افراد بیشتری را جذب کند.[۳۸۵] وجود نیروهای ارمنی در آذربایجان با روایت فردوسی و تئوفیلاکت نیز مطابقت دارد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...