بررسی وجوه تقابل سبک زندگی لیبرالیستی با اسلام و ... |
-
- لیبرالیسم انسان را فقط از یک بعد مینگرد و آن یک بعد هم جسم میباشد. بر این اساس انسان در اسلام موجودی دو بعدی و متشکل از روح و جسم است و روح است که حقیقت انسان محسوب میشود.
-
- لیبرالیسم بر فردگرایی تأکید میکند و اجتماع را چیزی جز تکتک افراد نمیداند و در واقع فرد را مقدم بر جامعه میداند؛ اما در اسلام هم به فرد و هم به اجتماع اصالت داده شده است و بر تأثیر و تأثر فرد و اجتماع درشکلگیری هویت انسان تأکید شده است.
-
- در لیبرالیسم فرد و خواستههای او بر جامعه مقدم است اما در اسلام این کمال فرد است که بر جامعه تقدم دارد.
-
- عمق نگرش لیبرالیسم به انسان تا حد وجود شناسایی طبیعت (طبع) در درون انسان است که منشأ امیال و تمنیات است و توجه به آن و برآورده کردن هر آنچه طبع میخواهد در لیبرالیسم فضیلت محسوب میشود اما در اسلام انسان علاوه بر داشتن طبع، دارای فطرت الهی نیز میباشد و با وجود این فطرت الهی است که از سایر موجودات متمایز میشود. فطرت سرچشمۀ نیکیها است و توجه به آن از عوامل جلوگیری از ضلالت و برآورده شدن متعادل تمنیات و امیال است.
-
- در لیبرالیسم انسان موجودی است که امیال خودخواهانه دارد اما در اسلام انسان موجودی معرفی شده است که دارای امیال نوع خواهانه است.
-
- حقوق و تکالیف انسان در اسلام غایتمندانه است و در راستای برآورده شدن رشد و کمال انسانی است اما در لیبرالیسم تنها هدف برآورده شدن منافع شخصی فرد است و نه هدفی فراتر از آن.
۴-۴-۳- تقابل در مبنای ارزششناختی
محوریت بعد معنوی وجود انسان در مقابل محوریت بعد مادی وجودانسان
در اسلام انسان موجودی معرفی شده است که دارای دو بعد مادی و معنوی می باشد و از روح و جسم تشکیل شده است و در این میان جنبۀ معنوی وجود انسان و در واقع روح انسان از ارزش بالاتری برخوردار است به گونهای که جسم باید در خدمت روح باشد امّا در لیبرالیسم انسان موجودی تک بعدی است که صرفاً از ماده و جسم تشکیل شده است و ارزش انسان تنها به حفظ هر چه بهتر این جنبۀ مادی میباشد.
۴-۴-۳-۱- تقابل در اصول عملی برآمده از مبنای ارزشناختی
الف- آزادی درونی در مقابل آزادی بیرونی
آزادی مسئلهای است که همواره در طول تاریخ، بحث مورد مناقشۀ مکاتب گوناگون بوده است و هر یک از آنها با توجه به مبانی جهان شناسی و به تبع آن، انسانشناسی خود به تعریف از آزادی و مشخص نمودن حد و حدود آن پرداختهاند. نکتۀ بسیار مهمی که باید بر آن تأکید شود ارتباط وثیق میان تعریف از انسان و تعریف آزادی است. به تعبیر جوادی آملی (جوادی آملی، ۱۳۸۹، صص ۲۵-۲۶)، آزادی از اوصاف انسان است و اوصاف هر موجودی، تابع خود موجود میباشد؛ بنابراین از طریق بحثهایی که در زمینۀ انسانشناسی در دو مکتب نمودیم میتوان تصویر روشنی از تعریف آزادی و حد و حدود آن نیز متصور شد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
آزادی مدنظر لیبرالیسم« آزادی از» است و این یعنی آزادی و رهایی از هر گونه قیدی. آزادی در این نگرش در واقع آزادی منفی است. از زاویۀ آزادی منفی مهم نیست شما چه چیزی را انتخاب میکنید مهم این است که شما فرصت انتخاب داشته باشید. این مفهوم از آزادی و به تبع آن تصوری که از انتخاب میشود، به نظریۀ تکثرگرایی ارزشی نزدیک میشود، به این معنا که اولویت به مفهوم انتخاب داده میشود، قطع نظر از معیار (جیرانی، ۱۳۸۹، ص۴۰). برای مکتب لیبرالیسم مهم نیست که انسان با بهره گرفتن از آزادی رو به سوی کمالی که مصلحان اجتماعی تعریف کردهاند برود یا نه چون اولاً کمال نهایی حقیقتی واحد و ثابت نیست، هرکس میتواند کمالی برای خود تعریف کند و دوم اینکه مهم این است که انسان آزاد باشد که هر مسیری را که میخواهد طی کند. حتی از نظر لیبرالها اگر افراد جامعه در مسیری قرار گیرند که مصلحان اجتماعی برای رسیدن به کمال آن را نهایی میدانند، دیگر آزاد نیستند و ارادهای ندارند چون خود این مسیر را انتخاب نکردهاند (نصری، ۱۳۷۷، ص ۲۰۷). در نگاه آنان انسان آزاد است که دین را بپذیرد یا نپذیرد. اگر نپذیرفت هم ملامتی بر او نیست، چون هیچ حقیقتی را از دست نداده است (جوادی آملی،۱۳۸۹، ص ۳۰). لیبرالیسم دین را نیز جزو قیودی میداند که از بیرون بر انسان تحمیل میشود. از نظر آنها دین در حدی که جنبۀ فردی و شخصی برای انسان پیدا کند ضروری است. برای آنها آزادی از وحی مطرح است… آزادی در لیبرالیسم، به آزادی تفکر و اعتقادات بدون توجه به درستی یا نادرستیآنهامیانجامد و همین عامل باعث شکاکیت و نسبیگرایی اخلاقی و معرفتی میشود. زمانی که بپذیریم پارهای از رویکردها و عقاید ناصواب و گمراهکننده و بعضی از دیگر نیز درست و حق است، میتوانیم برخی عقاید را رد کنیم و برخی دیگر را بپذیریم و برای برجایی و گسترش آنها تلاش کنیم (واعظی، ۱۳۸۲، ص ۳۱).
نکتۀ دیگری که در مورد مفهوم آزادی در لیبرالیسم باید به آن اشاره کرد این است اگر آزادی را در دو شاخه مطرح کنیم: آزادی درونی و آزادی بیرونی؛ لیبرالیسم آزادیهای سیاسی و اجتماعی که جنبههای بیرونی دارد را مورد توجه قرار داده است. همان طور که قبلاً گفته شد آزادی در این مکتب یعنی رهایی از قیود بیرونی و این به معنای رهایی از قید و بندهای اجتماعی است. این در حالی است که واقعیتهای عینی نشان میدهد که اگر آزادیهای بیرونی مطرح شود، ولی آزادیهای درونی مورد توجه قرار نگیرد حتی آزادیهای بیرونی نیز تحقق پیدا نخواهد کرد و این انتقاد همواره به لیبرالیسم وارد است چرا که آزادیهای درونی را مورد توجه قرار نداده است. در مفهوم آزادی به معنای رهایی از قیود بیرونی، دین نیز علاوه بر قیود اجتماعی به نوعی قید و بند بیرونی و مانعی برای آزادی او محسوب میشود (نصری،۱۳۷۷، ص ۲۰۳).
مسئلۀ بعدی در مورد آزادی حد و حدود آن است و ملاک و معیار لیبرالیسم دربارۀ مرز آزادی. ملاک حد آزادی در این مکتب، تزاحم میان افراد است؛ یعنی انسان تا آنجایی آزاد است که به آزادی دیگران آسیبی وارد نیاید. این در صورتی است که این تلاقی آزادیهای افراد دلیلش عدم کنترل خودخواهیهای انسان است؛ بنابراین در مشخص کردن حد آزادی، به اصل عدم تزاحم میان افراد قائل است؛ اما همان طور که در انتقاد بوردو از مفهوم آزادی در لیبرالیسم آورده شد این اصل هم به تناقض منجر میشود که قبلاً توضیح داده شد (همان).
انتقاد دیگری که میتوان به مفهوم ارزش بودن آزادی در لیبرالیسم وارد کرد به گونهای بیانگر تناقض بزرگی است که در اندیشۀ این مکتب وجود دارد این است که لیبرالها با هرگونه تقدس گرایی مخالفت میکنند و باهر امر مقدسی مخالفاند اما در طول تاریخ این مکتب آزادی برایشان از چنان ارزشی قائل بوده که با تقدس گرایی آزادی هیچ فرقی ندارد. سؤالی که پیش میاید این است که چرا فقط برای آزادی قداست قائل باشیم ولی حقایق دیگر را اموری مقدس و ارزشی تلقی نکنیم و حتی با قداست امور دیگر که حقیقی هستند مبارزه کنیم؟ لیبرالها آزادی را ارزشی مطلق میدانند این در در صورتی است که سایر ارزشها را نسبی میدانند و نگاه شکاکانه ای به ارزشها دارند (همان). همچنینلیبرالها آرزوها و خواستههای انسانی و یا حداکثر نظم و امنیت اجتماعی را هدف تلقی میکنند. آنها آزادی را ارزشی میدانند که وسیلۀ رسیدن افراد به منافع شخصی آنهامیباشد.
اما در اسلام محدودۀ آزادی در مقایسه با لیبرالیسم متفاوت است. در اسلام به آزادی به عنوان یک غایت نگریسته نمیشود بلکه آزادی خود وسیلهای است برای رسیدن به غایتی که اسلام مشخص نموده است؛ بنابراین در اسلام به دلیل اهمیت داشتن هدف، آزادی نیز دارای حد و حدودی است، به عبارت دیگر اگر آزادی در راستای کمال آدمی باشد مفید است و ارزشمند امّا اگر باعث خدشهدار شدن و دور شدن از کمال انسان باشدمضر است و باید جهت دهی شود. بر این اساس است که در اسلام قرار دادن ارضای امیال انسان در چهارچوبی مشخص مساوی است با آزادی انسان چراکه فرد گامهایی بلندتر در راستای رسیدن به کمال مطلوب اسلام بر خواهد داشت. همچنین آزادی در اسلام به آزادی بیرونی و درونی منقسم است؛ و در این میان آزادی درونی ارزش بیشتری دارد چرا که حتی آزادی بیرونی را نیز تضمین میکند. در نتیجه میتوان گفت، آزادی در اسلام مفهوم و حقیقت گسترده و ژرفی است که دو عرصۀ آزادی درونی و آزادی بیرونی را پوشش میدهد و در عرصۀ بیرونی، گونههای مختلف آزادیهای فردی، اجتماعی، سیاسی و بینالمللی را ترسیم میکند. چنین مفهوم فربه و غنی از آزادی را نمیتوان در هیچیک از مکاتب دیگر حتی در لیبرالیسم که جانمایۀ داعیۀ آن رارهایی و آزادی تشکیل میدهد، سراغ گرفت(اسلامی، بی تا، ص ۳۴).
بنابر مطالب گفته شده تفاوتهای آزادی در اسلام و لیبرالیسم به صورت مشخص در محورهای زیر به چشم میخورد:
-
- در لیبرالیسم مفهوم آزادی، « آزادی از» است که به آزادی منفی منجر میشود. در این مفهوم از آزادی هدف تنها خود آزادی میباشد و اینکه فرد بتواند انتخاب کند، به عبارت دیگر هدف این انتخاب مهم نیست؛ اما آزادی در اسلام مفهوم «آزادی برای» را به ذهن متبادر میکند. در این مفهوم از آزادی علاوه بر انتخاب، هدف نیز بسیار مهم است و در واقع این هدف است که ملاک انتخاب قرار میگیرد نه صرف آزادی.
-
- آزادی در لیبرالیسم محوریترین ارزش است اما در اسلام خصیصهای وجودی است و وسیلهای برای رسیدن به کمال. از نظر نصری (۱۳۷۷، ص ۲۰۴)، تفاوت اسلام و لیبرالیسم در هدف است. لیبرالها آرزوها و خواستههای انسانی یا حداکثر نظم و امنیت اجتماعی را هدف تلقی میکنند، امّا اسلام هدف نهایی حیات را ملاک قرار داده و معتقد است که آزادی باید در ذیل آن معنا و مفهوم پیدا کند. در واقع لیبرالها آزادی را ارزشی میدانند که افراد با وجود آن به منافع شخصی خود میرسند اما در اسلام رشد و کمال انسان ارزش است و آزادی وسیلهای برای رسیدن به آن که حتی گاه برای رسیدن به آن کمال حقیقی باید منافع خودخواهانه را کنار زد و کنترل کرد؛ بنابراین پر واضح است که اسلام با مفهوم آزادی منفی به این شکل که لیبرالیسم مطرح کند کاملاً مخالف است و آن را موجب بینظمی و از هم گسیختگی در زندگی فردی و اجتماعی میداند که نهایتاً به شقاوت انسان منجر میشود.
-
- در مفهوم آزادی در لیبرالیسم صرفاً آزادی بیرونی مورد توجه است و نفس آدمی هیچ قیدی و بندی ندارد امّا در اسلام علاوه بر آزادی بیرونی، آزادی درونی نیز مهم است و حتی آزادی بیرونی نیز مقدمهای برای آزادی درونی است. به گونهای که آزادیهای بیرونی نیز باید به گونهای باشد که انسان را از اسارت هوا و هوسها برهاند و منجر به آزادی درونی شود. به عبارت دیگر نفس کشی با اصول اسلام تطابق ندارد و آزادی معنوی که همان آزادی درونی است کنترل نفس است نه بیاعتنایی به نفس.
-
- ملاک تعیین حد آزادی در لیبرالیسم عدم ایجاد تزاحم برای دیگران است اما در اسلام ملاک حد آزادی کمالی است که خداوند برای انسان معین کرده است و رسیدن به این کمال نیز برای انسان هدف است؛ بنابراین اگر آزادی به کمال انسان خدچه ای وارد کند باید سلب شود و در غیر این صورت انسان میتواند آزاد باشد؛ به عبارت دیگر این هدف است که بر آزادی حد می زند از پیش درستی یا نادرستی مسیر و انتخاب را برای انسان روشن می کند. در اینجا است که متوجه میشویم اسلام آزادی مثبت را میپذیرد اما نه به صورت کامل و به شکلی که در لیبرالیسم است. از آنجایی که در لیبرالیسم اعتقاد بر این است که آزادی مثبت، آزادی اعمال اراده و اختیار انسان به صورت مطلق است اما یک فرد مسلمان میداند که در بعضی از مواقع، نباید مقدم بر جمع باشد و باید تسلیم ارادۀ جمع شود چرا که این تسلیم سعادت او را در پی خواهد داشت.
-
- در لیبرالیسم حد فاصل میان رفتار خصوصی فرد و رفتاری که در مصالح دیگران اثر دارد با قانون مشخص میشود اما در اسلام فرامین الهی و اخلاق عالیۀ انسانی بیش از قوانین بشری کارساز است. به اعتقاد نصری اگر افرادی که به اسلام التزام دارند کارهای زشت نمیکنند، قماربازینمیکنند، مشروب نمیخورند به دلیل اعتقاد به کمالی است که دارند و میدانند این قبیل امور آنها را از کمال دور میکند. در واقع میتوان گفت مرجع و منشأ انگیزۀ انسان در هر دو مکتب باهم متفاوت است. مرجع در لیبرالیسم قانون است ولی در اسلام خداوند است که تفاوت این دو نیز از نظر شدت بازدارندگی فاصلهای عظیم است.
ب- تساهل و مدارای نسبی در مقابل تساهل و مدارای حداکثری
تساهل و مدارا از دیگر ارزشهای لیبرالیسم است که ریشۀ در اعتقاد لیبرالیستها مبنی بر خطاپذیری عقل دارد. چون انسان لیبرال به صحیح بودن عقاید خودباور یقینی ندارد و عقاید دیگران را نیز مانند عقاید خود نسبی تلقی میکند لذا در برابر همۀ عقاید و اندیشههای گوناگون از خود مدارا نشان میدهد؛ به عبارت دیگر، تسامح در غرب، ناشی از تفکری است که معتقد است نمیتوان به داوری در مسائل عقلانی و اخلاقی پرداخت. در واقع اعتقاد بر این است که در باب حقیقت نه در باب ارزشهانمیتوان به یقین سخن گفت، چرا که نه در زمینۀ واقعیت و نه در زمینۀ ارزشها هیچ ملاکی نداریم. از این رو نمیتوان به داوری در امور مختلف پرداخت. همچنین اعتقادات نیز جنبهای کاملاً شخصی، فردی و درونی دارد زیرا در این زمینه نیز ملاک مطلقی وجود ندارد. لزومی ندارد که عقاید نیز پشتوانۀ عقلانی نداشته باشد بلکه آنها دارای پشتوانۀ روانشناسی هستند (نصری، ۱۳۷۷، ص ۲۱۴).همچنین واعظی (۱۳۸۲، ص ۱۵) نیز در مورد مبانی فکری تساهل و مدارا اعتقاد دارد، برای بسیاری از لیبرالها خیر و کمال و دیگر مقولات ارزشی و اخلاقی به سبب تفسیرپذیر بودن و امکان قرائتهای مختلف و فقدان معیاری قطعی جهت داوری در باب صحت و سقم آن تفاسیر لزوماً بایستی از عرصۀ سیاست و فرایند تصمیمگیری کلان اجتماعی به کنار نهاده شوند.با توجه به مطالبی که گفته شد میتوان نتیجه گرفت بر اساس مبانی فکری مکتب لیبرالیسم در رابطه با تساهل و مدارا باید از تکثّر و تنوع آزاد نظریات سخن گفت، نه درست و غلط یا حق و باطل بودن آنها. در واقع این مبانی، به نوعی مجوّز کثرتگرایی در مورد عقاید، ارزشها و تفکرات میباشد (پیشین، ص ۲۱۵).
بنابراین پس از بررسی تطبیقی مفهوم تساهل و مدارا در اسلام و لیبرالیسم میتوان نتیجه گرفت که:
-
- تساهل و مدارا در اسلام حد و مرز مشخص و معین دارد اما در لیبرالیسم حد و حدود مشخصی ندارد و سلایق و امیال فرد در تعیین حدود آن دخیل است.
-
- علاوه بر این، تساهل و مدارا به مفهوم اسلامی معنایی کاملاً اخلاقی داشته و معمولاً برای توصیف شیوۀ عملکرد انسان به کار می رود و با تساهل غربی تفاوتهای اساسی دارد. چراکه تساهل و مدارای اسلامی یک مشرب تربیتی، فقهی و عرفانی ملهم از قرآن و سنت پیامبر و ائمۀ اطهار است که در عرصۀ سیاست و مدیریت جامعه و زندگی فردی و اجتماعی نیز کاربرد دارد (فرزانه پورو بخشایی زاده،۱۳۹۰، ص ۱۰).
ج- محوریت بایدها و نبایدهای دینی بر اساس آموزههای فطری دین در مقابل محوریت انسان در بایدها و نبایدهای اخلاقی
مکتب لیبرالیسم در زمینۀ ارزشها قائل به وجود ارزشهایی خارج از انسان که جنبۀ عمومی و مطلق داشته باشد و از جانب خداوند برای انسانها وحی شده باشد نیست و ارزشها را تابعی از امیال و احساس فرد نسبت به امور میداند و بدین ترتیب اخلاق دینی جایگاهش را از دست میدهد. در لیبرالیسم باورهای دینی و اعتقادات مذهبی، اموری خرافی و جزمی تلقی میشوند که از استبداد متولیان دستگاه دینی ناشی شدهاند و برای رهایی از این استبداد، باید این خرافهها را رها کرد و جزمهای مذهبی را بیدلیل کنار گذاشت. چنین رویکردی دربارۀ باورهای دینی، اخلاقیات وابسته به آن را نیز دچار همان سرنوشت میسازد. اخلاق دینی به یک اعتبار جزو احکام و دستورهای دینی و در نتیجه باورها یا لوازم آن باورها تلقی میشوند. با نفی باورهای دینی، اخلاق دینی نیز کنار گذاشته میشود و با نفی اخلاق دینی، چارهای جز پذیرفتن اخلاق سکولار باقی نمیماند (سربخشی،۱۳۸۹، ص ۶۱).اما همان طور که در مبانی اخلاقی اسلام گفته شد انسان موجودی غایتمند است و بایدها و نبایدهای اخلاقی و ارزشهای ثابتی که در دین وجود دارد وسیلهای است که انسان را در راه رسیدن به این غایت یاری میکند؛ بنابراین در مکتب اسلام اعتقاد بر وجود بایدها و نبایدهای اخلاقی که نه تنها ناشی از احساسات فرد نیست بلکه نشأتگرفته از دین که مطابق با فطرت انسان است میباشد.
بنا بر مطلب گفتهشده تفاوت بایدها و نبایدهای اخلاقی در اسلام و لیبرالیسم در محورهای زیر به چشم میخورد:
-
- منشأ بایدها و نبایدهای اخلاق در اسلام دین است که با فطرت انسان نیز مطابقت دارد؛ به عبارت دیگر بایدها اموری هستند که فطرت انسان به آنها گرایش دارد و نبایدها اموری هستند که با فطرت انسان همسو و هماهنگ نیستند؛ اما در لیبرالیسم منشأ اخلاق امیال شخصی و فردی انسان است.
-
- از آن جایی که بایدها و نبایدهای کلی نشأت یافته از فطرت آدمی میباشند، امور اخلاقی نیز مسائلی کلی، جاودانه و همگانی هستند، چراکه فطرت در میان همۀ انسانها یکی است؛ اما در لیبرالیسم از آنجایی که منشأ بایدها و نبایدهای اخلاقی خود فرد و امیال او است، امور اخلاقی مسائلی نسبی هستند و به تعداد همۀ انسانهای کرۀ زمین بایدها و نبایدهای اخلاقی و ویژۀ افراد وجود دارد.
-
- در لیبرالیسم اعتقاد بر این است که امور اخلاقی، اعتباری محض هستند و بنابراین سلیقهایمیباشند، اما در اسلام اعتقاد بر این است که امور اخلاقی اعتباری نمیباشند و منشأ انتزاع آنها واقعی است.
-
- اسلام قائل بر این نظر است که بایدها و نبایدهای اخلاقی، بیرون از انسان و به عنوان واقعیتهاییتردیدناپذیر وجود دارند و شخصی و فردی نیستند؛ اما لیبرالیسم اخلاقیات را اموری شخصی و فردی میدانند که نسبی و متکثرند.
-
- در اسلام دین به عنوان مرجعی برای تعیین بایدها و نبایدهای اخلاقی است چرا که نظر بر این است که دین مطابق با فطرت انسانها است؛ اما در لیبرالیسم اخلاقیات مرجعی جز خود فرد و تشخیص او آن هم بر اساس امیالش ندارد و دین را به عنوان مرجعی معتبر قبول ندارد بنابراین عرصۀ زندگی از دین جدا میشود. در صورتی که در اسلام دین مبنای زندگی است.
۴-۴-۴- تقابل در مبنای دین شناختی
تفوق دین بر عقل در مقابل تقدم عقل بر نقل
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1400-09-28] [ 11:58:00 ب.ظ ]
|