هفتم. انبیا پیش از آوردن معجزه، به آن آگاهی می‌دهند اما ولیّ این گونه نیست.
هشتم. آورنده معجزه عصمت دارد و بیم فتنه و شرک در او راه ندارد اما انجام دهنده کرامت، بیم زوال ایمان دارد.
نهم. کرامات ولیّ، اجابت دعا و تاثیر کرامت وی، همه­گی، حال او و قوت او بر آن فعل و کفایت مؤونت است اما معجزات پیامبران، آوردن چیزی از نبود به وجود و برگرداندن و قلب اعیان است.[۴۲]
دهم. پیامبران باید این معجزات را برای مردم آشکار کنند و آن‌ها را دلیل دعوت خویش سازند و هر گاه آن‌ها را کتمان کنند از فرمان حق سرباز زده‌اند اما اولیا، فرمان دارند که کرامات خود را از مردم کتمان کنند و اگر پاره‌ای را برای جاه طلبی در میان مردم ظاهر کنند حکم خدا را نادیده گرفته‌اند و معصیت کرده‌اند.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

یازدهم. پیامبران با معجزات بر مشرکان دلیل می‌آوردند و خاموششان می‌سازند و دل‌های سیاه آنان را
که به خدای ایمان ندارند نرم می‌سازند اما اولیا کرامات را برای اطمینان دل خویش دارند و از پنهان­
سازی و آشکاری آن بیمی به دل راه نمی‌دهند.[۴۳]
دوازدهم. کرامت محدود به زمان زندگی نیست بنابراین پس از مرگ او نیز شدنی است اما معجزه پیامبر اختصاص به زمان زندگی ایشان در دنیا دارد و پس از مردن بریده می‌شود.[۴۴]
و سیزدهم اینکه: معجزه از حد طاقت بشر بیرون است اما کرامت خارج از توان بشر نیست هر چند عجیب و خارق عادت به نظر آید. چرا که خرق عادت‌ها گونه‌ها دارند.
اما مهم‌ترین نکته در مورد فرق دوتای نخست، یعنی کرامت و معجزه، عبارت ازهمراهی ادعای نبوت و تحدی در اعجاز و نبود آن در کرامت است. اعجاز و کرامت ماهیتی مشترک دارند و هر دو خارق عادت طبیعت - با توجه به دیدگاه‌ها و روی‌کردهای گوناگون در تفسیر اعجاز- به شمار می‌آیند. فاعل هر دو، با استمداد از نیروی قدسی، دست به اعجاز و کرامت می‌زند.
البته با توجه به دلیل منکران کرامت می‌توان نکته‌ای ارزش‌مند به‌دست آورد. نخست‌ْدلیلِ منکران کرامت این است که می‌گویند با اثبات کرامت، ابطال نبوت را رقم زده‌اید چون‌که کاری که جز پیغمبر بتواند انجام دهد باعث می‌شود که معجز بودن معجزه یعنی به‌عجز درآوردن دیگران، از آوردن آن، را باطل کرده باشیم و با این سخن ادعای نبوت زیر سوال خواهد رفت پس نمی‌توان برای جز پیامبر، انجام خارق عادت به نام کرامت در نظر گرفت.
و اما نکته این است که از نظر ماهیت، حقیقت و جوهر، کرامت ولیّ با معجزه نبیّ گسستی ندارد. از همین روست که کلاباذی چنین می‌گوید که: هر کس کرامت را روا نداند خداوند را در اثبات پیامبر خود به جز معجزه، ناتوان دانسته است[۴۵] و البته این، گناهی نابخشودنی است. بنابراین، جواز کرامت در دوران پیامبر و غیر عصر ایشان یکی است[۴۶] و شدنی است که ولیّ­ای از اولیای خدا پیش یا پس از پیامبران کرامتی بیاورد.
اما «إرهاص[۴۷]» به همزه زیرین در واژه­شناخت­ها­ به‌معنای بنا کردن دیوار با گِل، و آماده­ی چیزی شدن، و ایستادن است.[۴۸] وجه تسمیه­ی آن، این است که در لغت، ارهاص به‌معنای بنا نهادن خانه است و این خارق عادت، اعلام به بنای خانه نبوت است.[۴۹] اما در تعریف إرهاص گفته‌اند که: آنچه از خوارق که پیش از ظهور و برانگیختگی پیامبر، صادر می‌شود است مانند نوری که در پیشانی پدران پیامبر ما (صلی الله علیه و آله) بود؛ و البته انجام کار خارق عادت رهنمونی است پیش از بعثت وی، بر برانگیخته شدن اوست؛ و آنچه قبل از برانگیخته شدن، از پیامبری سر زند از جرگه­ی همان کارهای خارق عادت است و نه از معجزات و برخی نیز بر این‌اند که ارهاص از قبیل کرامات اولیاست، چه که پیامبران، پیش از پیامبری، از درجه اولیا کم‌تر نیستند.[۵۰]

۵٫ در هم آمیختن «کشف» و «شهود» با کرامت

در حالی که گِرد هم آمدن «کشف[۵۱]»و «شهود[۵۲]» با کرامت در ادبیات گفتاری و عامی و دانشمند، خود، رهنمون به این است که آن­گاه که با هم در یک جا آیند و بر هم عطف گردند معنایشان دوتاست[۵۳] و هر کدام مفهومی جداگانه دارند لیکن هماره به این اصل توجه نمی‌شود و گمان رفته که کشف و کرامت به یک مفهوم‌اند و حال اینکه بین این دو، گسست واژگانی و معنایی زیادی است و نگاه صاحبان هر دو، به کرامت در حضیض و به کشف در اوج قرار دارد؛ و دو مقوله کاملا جدایند. از آن‌رو که پشتوانه معرفتی عارف و عرفان نظری، تجربه‌های عرفانی و مشهودات عارفان، با ابزار قلب، است و مصادیق آن همان کشف و شهود عارفانه است قرن‌ها مورد بحث عارفان در ادیان و شرایع مختلف بوده است دیگر امور خارق عادت در این زمینه یارای رویارویی با مکاشفه و مشاهده و معاینه را ندارد؛ و به این نکته بسنده می­ شود که بر پایه دیدگاه‌ اندیش­مندان اسلامی و بسیاری از اندیشه­ورزان دیگر امم، این امور قابل بیان برای دیگری نیست[۵۴].
«کشف» از واژگان قرآنی است «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ: پس حجابت را از [دیده‏] ات
برداشتیم[۵۵]» که ۲۰ بار در این نگاره آسمانی اسلام بازگو شده است. و در دانش واژه‌شناسی به­معنای «برداشتن پرده» است[۵۶] و نیز به‌معنای «آشکار نمودن، پیدا کردن، پیدایی، دفع بدی و دفع ضرر آن، ظهور عوالم معنوی و حقایق جهان باطن بر سالک است. در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی، بر امثال و اضراب، مزیت تقدم یافته»[۵۷] است.
در اصطلاح، آگهی یافتن وجودی و شهودی از معانی غیبی و امور حقیقی پشت پرده است.[۵۸]

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک   به در صومعه با بربط و پیمانه روم[۵۹].

«شهود» نیز مانند کشف از واژگان قرآنی است که با ۱۶۰ بار تکرار از پرکاربردترین واژگان وحیانی است و به معنای دیدن حق به وسیله حق است.[۶۰] در حقیقت، کشف، پرده برداشتن و شهود، دیدن است.
بنا بر تعریف کاشانی، نخست چیزی که از صفات و حقایق الهی یا حقایق تکوینی از پس پرده‌ای رقیق و در قالب حجابی شفاف از یکی از اسمای الهی که مقید به حکم یا وصفی است بر سالک ظاهر می­ شود «مکاشفه» نام دارد، اگر همان حقایق بی مظهر و صفت اما همراه با خصوصیتی ظاهر گردد «مشاهده» نام خواهد گرفت و اگر نه خصوصیتی در کار باشد و نه تمایزی، و تنها، ظهور عین ذات باشد «معاینه» نامیده می‌شود[۶۱]. برخی از عارفان آن­گاه که مسئله محاضره، مکاشفه، مشاهده و رویت را مطرح می­کردند و پس از آنکه این چهار عنصر را هم سنخ یک­دیگر می­دانستند به این امر اشاره داشتند که کشف از شهود تمام­تر است. البته ممکن است در کلمات صوفیه اختلافاتی باشد. برخی شهود را از کشف تمام­تر و بعضی دیگر، کشف را از شهود اتمّ بدانند اما آنچه مهم می­نماید این است که تمام آن­ها بر این مطلب هم­سخن­اند که علم باطنی و بی­حجاب، دارای مراتبی است که هر رتبه­ای از آن دارای نامی است[۶۲].
به هر روی، «کرامت» را که بالاترین حدش زنده کردن مرده است و یک فعل، نمی­ توان در کنار «کشف» و «شهود» که پایین­ترین درجه­اش گشایش روزنه­ای از حقیقت هستی است قرار داد گرچه کرامت از امور شیطانی نیست چرا که برخی امور همانند کرامت‌اند اما ربانی نیستند.

۶٫ گسست کرامت از «سحر» و «شعبده» و «استدراج»

«سِحْر»[۶۳] یک واژه قرآنی است که ۳۱ بار در قرآن بازگو شده است. فقیهان و مفسران شیعه، سحر را کفر به خدا دانسته ­اند.[۶۴] بنی­اسراییلیان که هماره سحر، میان‌شان رونق داشت آن را به سلیمان نسبت می‌دادند، آنها دلیل‌شان این بود که سلیمان پادشاه است و جن و انس و حیوان‌های وحشی و پرندگان رام اویند و کارهای عجیب و غریب و خارق عادت را با همان سحری که یهودیان در اختیار دارند انجام می‌دهد. البته شماری از آن نیز آن کارها را به دو پادشاه در بابل یعنی هاروت و ماروت نسبت
می‌دادند اما قرآن کریم به آنها پاسخ می‌دهد که: چگونه سحر را به سلیمان نسبت می‌دهید در حالی که سحر، کفر به خدا و دست بردن در عالم بر خلاف آنچه خداوند عادت را به آن قرار داده است می‌باشد، «سلیمان کفر نورزید بلکه شیاطین کفر ورزیدند. به مردم جادو مى‏آموختند.»[۶۵] و به راستی سحر را کژروی و راه بندگان را بستن می‌داند، چه که کار آن­ها کفرورزی و گمراه کردن مردم با جادو است «و از آنچه شیاطین در [عهد] فرمانروایى سلیمان مى‏خواندند، پیروى کردند»[۶۶]، و «به مردم جادو مى‏آموختند.[۶۷]».[۶۸]
«شعبده» در دانش واژگان، نیرنگ و تردستی و حقّه­بازی است و بر می‌آید که بارها از سحر پست‌تر باشد. سحر و طلسم و شعبده در حقیقت از خارق عادت­ها نیستند زیرا که راه علمی و عملی دارند که قرآن نیز بر این سخن گواه­مند است آن ا که فرموده است: « به مردم جادو مى‏آموختند »[۶۹] و این کردارها معلول علم و عملی خاص‌اند؛ لذا شفای بیمار، اگر به دعا و توسل حاصل شود خارق
است و اگر به داروهای پزشکی دست دهد غیر خارق است[۷۰].
گفته شد که «کرامت»، امر خارق عادتی است که از شخصی باایمان و عمل صالح سر زند که خواهان پیامبری نباشد، اما اگر فردی خارق عادتی بیاورد بی‌آنکه ایمان و عمل صالح داشته باشد کار وی «استدراج» است[۷۱]؛ و غرض این که، نمود خرق عادت از غیر مؤمن، «استدراج» است[۷۲].
واژه­ی «استدراج»[۷۳] نیز خاستگاه قرآنی دارد که دو بار در این کتاب عرشی آمده و بر اساس هر دو کریمه، دارای دو ویژگی است. نخست اینکه استدراج را برای دروغ‌پنداران قرآن وعید داده و دوم آنکه استدراج را غافل­گیرانه و از جایی که فکرش را نمی‌کنند دانسته است در آن جا که می‌فرماید: « و کسانى که آیات ما را دروغ انگاشتند، به تدریج آنان را از راهى که نمى‏دانند، فرو مى‏گیریم»[۷۴] و آن­گاه که بیان می­ کند که: « پس مرا با کسى که این سخن را دروغ مى‏انگارد [تنها] رها کن. به تدریج آنان را از راهى که نمى‏دانند، خواهیم گرفت.»[۷۵]
علامه­ی طباطبایی این کارها را چه عادی­اش و چه خارق عادتش و نیز اعم از اینکه خارق عادت در جانب «خیر» باشد به­سان معجزه و کرامت و یا در جانب «شرّ» باشد مانند سحر و کهانت، همه را وابسته به اسباب طبیعی دانسته و در عین حال بسته به اراده خداوند می­داند و بی­امر خدا یافت نمی­ شود یعنی به اینکه مصادف با سبب کند یا متحد با امر خدا شود[۷۶]. ایشان می­گویند: شأن «سحر» این است که چیزی که حقیقت و عینیت ندارد را برای حواس و دیدگان مردم در لباس حق واقع آشکار نموده و نشان داده شده است.[۷۷]
باری سخن از کرامت بر پایه‌ای سترگ به نام «ولایت» استوار است که هیچ کدام از هم‌سوهای معجزه و کرامت آن را ندارند. بی گمان بی بدیل‌ترین پایه انسان شناسی به ویژه در عرفان اسلامی در هر دو عرصه نظری و عملی بحث «ولایت» است.

۷٫ ایضاح مفهومی حقیقت قرب فرائض و نوافل و تبیین کارایی آن دو در کرامات اولیا

سخنی که مفسران و اندیش­مندان اسلامی در توصیف قرب به حق و تبلور یافتن ولایت تکوینی خداوند در بنده هماره بدان اشارت می‌کنند روایتی است پر آوازه که شیعه و سنی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آورده‌اند که در فضای روایات به حدیث قرب نوافل شناخته می‌شود. این حدیث قدسی از امام باقر (علیه السلام) را ابان ابن تغلب روایت کرده که وی از زانو زدگان در پیشگاه امام صادق (علیه السلام) و از زمره راویان درجه یک و استوانه­های رجال شیعی شمرده می‌شود. «هنگامی ‌که خدای سبحان فرستاده خود را در شب سیر ماورایی معراج، به میهمانی پذیرفت از خداوند پرسش نمود: پروردگارا! جایگاه مؤمن در نزد تو چگونه است؟ خداوند متعال در پاسخ فرمود: ای محمد! آن کس که ولیّ‌ای از اولیای
من را خوار بدارد، آشکارا با من به ستیز برخاسته است و من برای یاری اولیای خود از هر
چیزی شتابان‌ترم. سپس فرمود: هیچ بنده‌ای از بندگانم با وسیله‌ای محبوب‌تر از انجام واجبات به
من تقرب نمی‌جوید و به راستی که به وسیله نماز مستحبی به من تقرب می‌جوید تا آنجا که من
دوستش بدارم و چون دوستش بدارم آن‌گاه گوش او می‌شوم که بدان بشنود و چشمش شوم تا بدان
ببیند و زبانش گردم که بدان بگوید و دستش شوم که بدان برگیرد اگر بخوانَدَم اجابتش کنم
و اگر خواهشی از من کند به او بدهم.»[۷۸]
گرچه این حدیث از لحاظ معنایی از روایات دشوار ماست اما به هر روی می‌توان گفت سخن این است که بهترین راه برای تقرب به خدای سبحان انجام واجبات است، و همان‌گونه که انجام واجب موجب قرب است انجام مستحبات نیز موجب تقرب است.[۷۹] بنده­ی سالک به وسیله نافله به خداوند متعال نزدیک می‌شود تا آنجا که محبوب خدا می‌شود چرا که این نافله را نخست از روی محبت خدا به جا می‌آورد (اشاره به حدیث معروف حضرت علی «علیه‌السلام» و امام حسین « علیه‌السلام» و امام صادق «علیه‌السلام» که عباد و عابدان را سه دسته می‌کنند[۸۰] نه برای محو گناهان یا جبران نقص. آنان که خداوند را از روی عشق به او عبادت می‌کنند و اینان بهترین مردمان­اند.[۸۱] این، مقامی است جلیل که دست بیشتر آدمیان از دامن آن کوتاه است.[۸۲]
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود ادب بنده پروری داند[۸۳]
دوم اینکه: به اندازه­ای سلوک در وادی محبت را ادامه می‌دهد تا از محبّ خدا بودن به محبوب خدا شدن بار یابد و این همان مهربانیِ هر دو سر است که خداجویان در پی آن، سر از پا نمی‌شناسند و جهان با آن همه فراخی، بر آن‌ها تنگ می‌آید. آن گاه است که بنده سالک، محبوب خدا شده و خدا محب او، همه مجاری اندیشه‌ای و انگیزشیِ وی در شناخت امور و انجام کارها محل ظهور صفات و افعال خداوندی می­ شود. کار ما تنها پیروی است چه اینکه قرآن کریم از زبان خداوند متعال گویای آن است که: «بگو: اگر خدا را دوست مى‏دارید، از من پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهان شما را برایتان بیامرزد و خداوند آمرزنده مهربان است.»[۸۴] اگر او می‌فهمد، با نور علمی خدا می‌فهمد و اگر کاری انجام می‌دهد با قدرت خدا انجام می‌دهد، اگر می‌شنود، با گوش خدا می‌شنود، اگر می‌بیند، با دیده الهی می‌بیند و اگر سخن می‌کند، با زبان حق سخن می‌کند. چنین انسانی نه در مسائل شناختی، درمانده می‌شود و نه اشتباه می‌فهمد و نه عجز و معصیت در کار او راه دارد. وقتی سخن به اینجا رسید چنان‌چه اگر خدای را بخواند وی را اجابت و اگر از خدا چیزی بخواهد به او عطا خواهد فرمود.
این روایت گهربار این نکته مهم را به دست می‌دهد که باید محبوب خدا شد تا ولیّ خدا شوی و محبّ بودن، به تنهایی راه به جایی نمی‌برد. بسیارند روندگانی که محبّ خدایند و نه محبوب. «بگو: اگر خدا را دوست مى‏دارید، از من پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد.»[۸۵] در پی حبیب خدا رفتن، انسان را حبیب خدا می‌کند و وصول به این مرتبه، طلیعه مقام ولایت است.[۸۶] باری، دستِ کوتاه و همت سالکانی که در وادی هراس از دوزخ یا بیابان شوق به بهشت رحل اقامت افکنده‏اند یا از این منزل گذشته اما گذرگاه محبت خدا و محب حق بودن را منزل­گاه پنداشته‏اند، به بلندای این جایگاه بلند نمی‏رسد بلکه همتی والا و تلاشی مستمر و مجاهده‏ای توان‏فرسا لازم است تا این عطیه گران‌قدر الهی بهره آنان گردد، گرچه شدنی است که بنده‏ای بی‏خون دل مجذوب حق گردد و سالکی بی‏خون جگر محبوب او شود و به درستی که: دولت آن است که بی­خون دل آید به کنار.[۸۷]
کسی که امور خارق عادت انجام دهد اما از زهد و ورع بویی نبرده باشد کارش از دایره ولایت الهی بیرون و به سوی ولایت شیطان کشیده شده و تصرفش از باب ولایت تکوینی الهی نبوده و دستش دست خدا نیست.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...