نظریه های مؤلفه ای شبیه نظریه های مرحله ای هستند، معمولاً در مدل های مرحله ای فرض بر این است که یک مرحله باید مقدم بر مرحله بعدب باشد. نظریه مؤلفه ای به خلاقیت فرد تأکید می‌کند(همچنین به محیط های خلاق). این نظریه بیان می‌کند برای اینکه خلاقیت اتفاق بیافتد به سه مؤلفه نیاز است: مهارت های مربوط به موضوع، مهارت های مربوط به خلاقیت و انگیزه. مهارت های مربوط به موضوع شامل دانش، مهارت های تکنیکی و قریحه ی ویژه ای است که افرادممکن است دارا باشند و در حوزه های مخصوصی مهم است نه در همه ی حوزه ها. مهارت مربوط به خلاقیت عوامل شخصی است که با خلاقیت به طور کلی تداعی می شود مانند تحمل ابهام، خویشتن داری و رضایت برای خطر جویی مناسب. انگیزه درونی که توسط لذت از تکلیف هدایت می شود بیشتر با خلاقیت تداعی می شود نسبت به انگیزه بیرونی که به وسیله ی پاداش های بیرونی هدایت می شود(کافمن،پلوکر و بائر،۲۰۰۸).

 

آمابیل(۱۹۹۰) به نقل از کافمن و استرنبرگ(۲۰۱۰) نظریه مؤلفه ای را ارائه داد که عبارت است از: الف)مهارت های مربوط به موضوع یا قلمرو، ب)مهارت های مربوط به خلاقیت، ج)انگیزش.

 

رویکرد فرهنگ نگر

 

به بیان ساده روان شناسی فرهنگی از پیش فرض ساده اتکا متقابل انسان و زمینه ی اجتماعی – فرهنگی آن آغاز می شود. ‌بنابرین‏ تمرکز بر دو موجودیت جدا و مستقل از هم نیست بلکه بر تقابل متقابل است که هر دو آن ها را معین کرده و دنیای نمادین را تولید می‌کند(زیتون[۴۸]،۲۰۰۷).

 

این دنیای نمادین منجر به پردازش معناسازی و با هم سازی دانش می شود. و به همین دلیل است که روان شناسی فرهنگی انسان را به عنوان موجودی می بیند که از اساس و پایه به وسیله نظام نمادها و هنجاریابی که فرهنگی را شکل می‌دهند هدایت شده است. در نتیجه تمرکز پژوهش در روانشناسی فرهنگی بر اعمال میانجی در زمینه پدیدآیی اجتماعی و فرهنگی کارکردهای روانی و تحلیل زندگی روزمره است(کول[۴۹]،۱۹۹۶ به نقل از دیویس،۲۰۱۰). در چنین پس زمینه ای خلاقیت هم به مصنوعات متراکم متکی است و هم فرهنگ را به واسطه تولید مصنوعات جدید غنی می‌سازد به همین جهت فرآیندهای خلاقانه نقطه کلیدی در پژوهش های رشته روانشناسی فرهنگی هستند(لیتلن و میل[۵۰]،۲۰۰۴).

 

در سطح نظری مکتب های مختلف روان شناسی و فرهنگی می‌توانند سازه‌های گوناگونی از خلاقیت را ایجاد کنند و در این زمینه می توان به نوشته های ویگوتسکی به عنوان نمونه ای ویژه اشاره کرد. ویگوتسکی به اهمیت واسطه گری فرهنگ به وسیله ابزارها و علائم در ایجاد و توسعه تمامی کارکردهای عالی مغز اشاره کرد.کارهای اولیه ویگوتسکی در زمینه خلاقیت پایه رویکرد فرهنگ نگر را بر خلاقیت بنا نهاد(کانری[۵۱] و همکاران،۲۰۱۰).

 

رویکرد بوم شناسی

 

هرینگتون[۵۲] مبدع این نظریه است. چارچوب نظریه هرینگتون به طور روشن بر طول بوم شناختی زیستی و کنش زیستی قرار دارد. استعاره زیست شناختی در نظر هرینگتون اشاره ‌به این معنا دارد که چهره های محیطی و اکوسیستمی در ترکیب مؤثر با افراد در فرایند خلاقیت عمل می‌کند. خلاقیت در این نظریه عبارت است از فرآیندی که در طول زمان بسط و گسترش یافته، ویژگی آن ابتکار، سازگاری و واقعیت گرایی است. عمل خلاقانه اجتماعی نیز به عنوان تولیدات اکوسیستم ونیز تولیدات فردی یا هر دو تلقی می‌گردد. عمل خلاقیت وابسته وابسته به سیستم انسانی است که آن نیز معادل اکوسیستم زیست شناسی فرض شده است. ‌بنابرین‏ در وهله اول وظیفه روانشناسان مطالعه منظم اکوسیستم و روابط عملکردی به هم پیوسته ای که مانع یا حامی فرایند خلاقانه است(نلر،۱۹۶۵؛ترجمه مسدد،۱۳۸۰).

 

رویکرد تکاملی

 

تعدادی از محققان نظریه هایی از خلاقیت را مبتنی بر رویکرد تکاملی [۵۳]است مطرح کرده‌اند. یکی از افرادی که از الگوی داروینیسم حمایت کرده و بر پایه آن دیدگاهش را مطرح نموده است دین کیت سیمنتون[۵۴] است. پایه مدل داروینیسم سیمنتون یک فرایند ذهنی دو مرحله ای است شامل تولید بی هدف و نگهداری انتخابی و بسط ایده ها. در این دیدگاه عقاید در برخی روش های بی هدف ترکیب می‌شوند. معمولاً زیر آستانه آگاهی بیشتر ترکیب های مورد علاقه به طور آگاهانه به سوی تولیدات خلاق بسط داده می‌شوند. این الگو تفاوت های فردی را را در پتانسیل خلاق به عنوان یک نقطه شروع به کار می‌برد. فرد خلاق این پتانسیل را برای آفرینش و یادگیری صرف می‌کند. ادعای تحریک آمیز دیگر این است که ایده های خلاق، اجتماعی از موفقیت را دنبال می‌کند: قانون برابری- نابرابری[۵۵]. یک کاربرد این است که یک کاربرد این است که رابطه ای بین مدت زندگی افراد خلاق و کل تولیداتشان فرض می‌کند. یک نتیجه ای که با یافته های تجربی هماهنگی دارد، یعنی هیچ رابطه ای بین مدت زندگی افراد خلاق و زندگی شان وجود ندارد. ادعای دیگر این است که کارکرهای خلاق در فاصله ی سنی خاص اتفاق می افتد که توسط نتایج تأئید مشده است. این دیدگاه داروین بیشتر به کاربردهای روانشناختی تأکید دارد.اولاً به دلیل پیچیدگی فرایند خلاقیت، آفرینندگان کنترل کمی بر روی هدایت پیشرفت کارهایشان دارند، ‌بنابرین‏ این ادعا شده که فرایند خلاقیت مملو از شروع اشتباه و آزمایشات گسترده است. ثانیاًً معمولاً قضاوت های خوبی از کارها و ایده های آفرینندگان نمی شود. به محض اینکه کارها تمام می شود آفرینندگان کنترل کمی بر سرنوشت کارهایشان دارند چرا که کارهایشان تحت یک قضاوت اجتماعی قرار می‌گیرد. ‌بنابرین‏ جمع‌ آوری نولیدات، استراتژی بهینه ای برای یافتن افراد برجسته است چرا که در شرایط برابر فرض می شود که تولید بیشتر در برابر تولید کمتر نشانه رسیدن به موفقیت است. دیدگاه داروین می‌تواند به شیوه های مختلف نقد شود. برای نمونه تأکید زیادی بر نقش عوامل تصادفی در تبیین خلاقیت نظریه های اخیر معتقدند که شانس تنها عامل در پیشرفت خلاقیت نیست و اساساً در دیدگاه او تفکر منطقی و ارزیابانه هیچ نقشی در خلاقیت ندارد(کافمن و استرنبرگ،۲۰۱۰).

 

رویکرد سیستم ها

 

تعدادی از بزرگ ترین و بلندپروازانه ترین نظریه های خلاقیت دیدگاهشان این بود که خلاقیت نباید به عنوان ذات منفرد مفهوم سازی شود. بلکه از یک سیستم پیچیده با تعامل زیر مؤلفه ها پدیدار می شود . نظریه سیستم ها یک دیدگاه خیلی گسترده و اغلب کاملاً کیفی از خلاقیت را ارائه می‌دهد.یک نظریه برجسته در این حوزه از گرابر[۵۶](۱۹۸۷) کسی که پیشگام ورود رویکرد سیستم های بسط یافته کمتر بر روی فهم جزئیات یک عمل خلاق نسبت به چگونگی هماهنگی جزئیات با اهداف دانش و استدلال به علاوه فشارهای اجتماعی بزرگ تر و الگوهای خلاق تأکید می‌کند. این رویکرد تأکیدش بر فرآیندهای پویا و مترقی است که در زمینه ها و روش های پیچیده و حتی در مقیاس های زمانی مختلف ادامه دارد.

 

گرابر (۱۹۸۷) برای فراهم کردن یک چارچوب ساختاری برای درک افراد خلاق در میان چنین پیچیدگی هایی تعدادی از مفاهیم بنیادی را پیشنهاد می‌کند. بیشتر افراد خلاق احتمالاً در تفکرشان یک مجموعه ای از استعاره هایی که با یکدیگر یه ساخت مفهوم خلاقانه منجر می شود استفاده می‌کنند نسبت به تکیه انحصاری بر یک حوزه فلسفی همان کاری که متأسفانه تعدادی از محققان زمانی سعی در فهم این موضوعات دارند انجام می‌دهند(کافمن و استرنبرگ،۲۰۱۰).

 

رویکرد روان سنجی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...