اصالت تاریخ هگل

قول به اصالت تاریخ ( Historicism ) در معنای عام _ یعنی نظریه­ای که بر اهمیت تاریخ در فهم ‌فعالیت‌های انسانی تأکید می­ کند _ در روزگار هگل امر بدیعی نبود. مواردی از اهتمام فلاسفه به تاریخ در ابتدای مقاله حاضر ذکر گردید. حال اگر اصالت تاریخ با هگل آغاز نمی­ شود، اصالت تاریخ هگل چه نکته جدید یا وجه امتیازی دارد؟ پاسخ این است که تاریخ را نمی­ توان به گوشه نظام فلسفی هگل فرستاد و آن را به درسهای فلسفه تاریخ یا چند پاراگراف قریب به انتهای دایره المعارف علوم فلسفی محدود کرد؛ زیرا همان­طورکه بسیاری ‌از محققان دریافته­اند، تاریخ محور برداشت هگل از فلسفه است.

وجه امتیاز اندیشه هگل این است که فلسفه را تاریخی می­ کند و هدف، اصول و مسائل آن را در بستر شرایط تاریخی تبیین می­ کند. بدین ترتیب اصالت تاریخ توسط هگل به روش کلّی و خود آگاه فلسفه تبدیل می­ شود و علیه مدعیّات خودش به کار گرفته می­ شود. این عنصر خود ـ اندیشی و خود ـ انتقادی در اصالت تاریخ پیشینیان یا معاصران هگل یافت نمی­ شود.

هگل به جهت آن­که معتقد بود که فلسفه, همانند حقوق، ادبیّات و غیره, محتاج تبیین تاریخی است، اصالت تاریخ را روش خود ـ منتقد فلسفه قرار داد. فیلسوفان با اتخاذ نگرش فرازمانی و غیرتاریخی نسبت به اصول خود همان اشتباهی را مرتکب ‌شده‌اند که حقوق­دانان, زیبایی­شناسان و غیره. درست همان­طور که حقوق­د­انان قوانین خود را تجسم قانون طبیعی می­بینند و همان­طور که زیبایی­شناسان مدعی­اند که ذوق ایشان معیار زیبایی است، فلاسفه نیز باورهای خود را نتیجه عقل جاویدان می­دانند. در حالی­که آنچه ابدی یا طبیعی به نظر می­رسد، در واقع، محصول فعالیّت انسانی در شرایط خاص فرهنگی است. به همین جهت، هگل معتقد شد که چاره­ای جز تاریخی کردن خود فلسفه ندارد. (E.d, Fredrick C.Beiser, 1993, PP.270_272) امّا به نظر می‌رسد که اگر نتیجه دیدگاه هگل، محدود کردن اعتبار هر گونه حقیقت فلسفی به موقعیت تاریخی خاص باشد, خود فلسفه هگل نیز مشمول همین حکم خواهد بود؛ به عبارت دیگر، این ادعا دچار مشکل خود _ ارجاعی و خود _ ابطالی است و اثبات آن, نفی خودش را در پی دارد.

شیوه ­های تاریخ­نگاری از نظر هگل

هگل بحث خود را درباره تاریخ با بررسی انتقادی شیوه ­های تاریخ­نگاری آغاز می­ کند. او سه گونه تاریخ یا تاریخ­نگاری را از هم تمیز می­دهد:

۴_۱_ تاریخ دست اوّل(Original)که گزارش گواهان عینی رویدادها است: تاریخ­نگار حوادثی را نقل می‌کند که در آن ها مشارکت داشته است. روح نویسنده با روح حوادثی که نقل می­ کند یکی است; یعنی تاریخ­نگار, اعمال قوم و عصری را توصیف می­ کند که به آن تعلّق دارد و در روح آن سهیم است. نمونه کلاسیک این نوع تاریخ­نگاری, هرودوت (Herodotus ) است. هگل این­همانی نویسنده و موضوع را در تاریخ دست اوّل تحسین می­ کند; در عین حال گمان دارد که این تاریخ یک نقطه ضعف جدی دارد: تنها به حوادثی می ­پردازد که نویسنده, آن ها را مشاهده می­ کند. این تاریخ­نگاری, فاقد چشم­انداز کلی (universal perspective ) است .(Ibid,283)

۴_۲_ تاریخ اندیشه گرانه (Reflective)، که گونه دوم است، بر نقص یاد شده، یعنی فقدان چشم­انداز کلی، فایق می ­آید. چشم­انداز تاریخ اندیشه­گرانه وسیعتر است; یعنی کل یک دوره یا کل تاریخ جهانی است. تاریخ­نگار اندیشه­گرا, ایده­ ها یا مفاهیم کلی را بر تاریخ اطلاق می­ کند و سعی می­ کند معنای حوادث را بفهمد. او, بر خلاف تاریخ نگار دست اوّل, خود را به نقل حوادث محدود نمی­کند.

امّا تاریخ اندیشه­گرانه، همانند تاریخ دست اوّل، نقطه ضعف مهمی دارد: این تاریخ، به رغم این­که چشم­انداز کلی­تری دارد، دیدگاه نویسنده را بر گذشته تحمیل می­ کند; به عبارت دیگر, این نوع تاریخ­نگاری, تجسم­بخش روح عصر متأخّر است و گذشته را بر حسب همین روح تفسیر می­ کند. بدین ترتیب، این­همانی نویسنده و رویداد، یعنی فاعل شناسایی و متعلّق شناسایی، که در تاریخ دست اوّل فراهم بود از بین می­رود. در این­جا میان متعلّق شناسایی (تاریخ) و فاعل شناسایی ( چشم­انداز تاریخ­نگار) دو پارگی وجود دارد. (Ibid)

۴_۳_ تاریخ فلسفی (Philosophical) یا فلسفه تاریخ. هدف تاریخ فلسفی هگل این است که نقطه ضعف تاریخ دست اوّل و تاریخ اندیشه­گرانه را رفع و نقطه قوّت آن ها را حفظ کند. تاریخ­نگار فلسفی چشم­اندازی کلّی دارد، امّا ایده­های خود را بر موضوع تحمیل نمی­کند. او ‌به این همانی فاعل شناسایی و متعلّق شناسایی دست می­یابد و درعین­حال این مهم را در یک سطح اندیشیده و «با واسطه» انجام می‌دهد.(Ibid) امّا سؤال مهم این است که اگر تاریخ فلسفی بخواهد نقطه ضعف دو تاریخ پیش­گفته را رفع و نقطه قوّت آن ها را حفظ کند, دقیقاً باید چه شکلی به خود گیرد؟ در ادامه, دیدگاه هگل در این­باره بررسی می­ شود.

۱) روش تاریخ فلسفی: اگر سخن هگل درباره تاریخ فلسفی ابهام داشته باشد, دست کم مشکلی را که پیش روی آن قرار دارد, به وضوح بیان ‌کرده‌است. او توضیح می­دهد که بین روش فلسفه و روش تاریخ « تناقض» وجود دارد: روش فلسفه ماتقدم (apriori) است، بدین معنا که در این روش, اندیشه فعّال است و محتوای خود را از دل خود تولید می­ کند; امّا روش تاریخ, تجربی است و مقتضی آن است که تمامی پیش برداشت‌های ماتقدم را کنار بگذاریم. ‌بنابرین‏، به نظر می­رسد که اصطلاح «فلسفه تاریخ» از درون متناقض باشد. چگونه باید این مشکل را حل کرد؟ عبارت هگل در این­جا بسیار مبهم است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...