دانلود پایان نامه و مقاله | قسمت 16 – پایان نامه های کارشناسی ارشد |
اصالت تاریخ هگل
قول به اصالت تاریخ ( Historicism ) در معنای عام _ یعنی نظریهای که بر اهمیت تاریخ در فهم فعالیتهای انسانی تأکید می کند _ در روزگار هگل امر بدیعی نبود. مواردی از اهتمام فلاسفه به تاریخ در ابتدای مقاله حاضر ذکر گردید. حال اگر اصالت تاریخ با هگل آغاز نمی شود، اصالت تاریخ هگل چه نکته جدید یا وجه امتیازی دارد؟ پاسخ این است که تاریخ را نمی توان به گوشه نظام فلسفی هگل فرستاد و آن را به درسهای فلسفه تاریخ یا چند پاراگراف قریب به انتهای دایره المعارف علوم فلسفی محدود کرد؛ زیرا همانطورکه بسیاری از محققان دریافتهاند، تاریخ محور برداشت هگل از فلسفه است.
وجه امتیاز اندیشه هگل این است که فلسفه را تاریخی می کند و هدف، اصول و مسائل آن را در بستر شرایط تاریخی تبیین می کند. بدین ترتیب اصالت تاریخ توسط هگل به روش کلّی و خود آگاه فلسفه تبدیل می شود و علیه مدعیّات خودش به کار گرفته می شود. این عنصر خود ـ اندیشی و خود ـ انتقادی در اصالت تاریخ پیشینیان یا معاصران هگل یافت نمی شود.
هگل به جهت آنکه معتقد بود که فلسفه, همانند حقوق، ادبیّات و غیره, محتاج تبیین تاریخی است، اصالت تاریخ را روش خود ـ منتقد فلسفه قرار داد. فیلسوفان با اتخاذ نگرش فرازمانی و غیرتاریخی نسبت به اصول خود همان اشتباهی را مرتکب شدهاند که حقوقدانان, زیباییشناسان و غیره. درست همانطور که حقوقدانان قوانین خود را تجسم قانون طبیعی میبینند و همانطور که زیباییشناسان مدعیاند که ذوق ایشان معیار زیبایی است، فلاسفه نیز باورهای خود را نتیجه عقل جاویدان میدانند. در حالیکه آنچه ابدی یا طبیعی به نظر میرسد، در واقع، محصول فعالیّت انسانی در شرایط خاص فرهنگی است. به همین جهت، هگل معتقد شد که چارهای جز تاریخی کردن خود فلسفه ندارد. (E.d, Fredrick C.Beiser, 1993, PP.270_272) امّا به نظر میرسد که اگر نتیجه دیدگاه هگل، محدود کردن اعتبار هر گونه حقیقت فلسفی به موقعیت تاریخی خاص باشد, خود فلسفه هگل نیز مشمول همین حکم خواهد بود؛ به عبارت دیگر، این ادعا دچار مشکل خود _ ارجاعی و خود _ ابطالی است و اثبات آن, نفی خودش را در پی دارد.
شیوه های تاریخنگاری از نظر هگل
هگل بحث خود را درباره تاریخ با بررسی انتقادی شیوه های تاریخنگاری آغاز می کند. او سه گونه تاریخ یا تاریخنگاری را از هم تمیز میدهد:
۴_۱_ تاریخ دست اوّل(Original)که گزارش گواهان عینی رویدادها است: تاریخنگار حوادثی را نقل میکند که در آن ها مشارکت داشته است. روح نویسنده با روح حوادثی که نقل می کند یکی است; یعنی تاریخنگار, اعمال قوم و عصری را توصیف می کند که به آن تعلّق دارد و در روح آن سهیم است. نمونه کلاسیک این نوع تاریخنگاری, هرودوت (Herodotus ) است. هگل اینهمانی نویسنده و موضوع را در تاریخ دست اوّل تحسین می کند; در عین حال گمان دارد که این تاریخ یک نقطه ضعف جدی دارد: تنها به حوادثی می پردازد که نویسنده, آن ها را مشاهده می کند. این تاریخنگاری, فاقد چشمانداز کلی (universal perspective ) است .(Ibid,283)
۴_۲_ تاریخ اندیشه گرانه (Reflective)، که گونه دوم است، بر نقص یاد شده، یعنی فقدان چشمانداز کلی، فایق می آید. چشمانداز تاریخ اندیشهگرانه وسیعتر است; یعنی کل یک دوره یا کل تاریخ جهانی است. تاریخنگار اندیشهگرا, ایده ها یا مفاهیم کلی را بر تاریخ اطلاق می کند و سعی می کند معنای حوادث را بفهمد. او, بر خلاف تاریخ نگار دست اوّل, خود را به نقل حوادث محدود نمیکند.
امّا تاریخ اندیشهگرانه، همانند تاریخ دست اوّل، نقطه ضعف مهمی دارد: این تاریخ، به رغم اینکه چشمانداز کلیتری دارد، دیدگاه نویسنده را بر گذشته تحمیل می کند; به عبارت دیگر, این نوع تاریخنگاری, تجسمبخش روح عصر متأخّر است و گذشته را بر حسب همین روح تفسیر می کند. بدین ترتیب، اینهمانی نویسنده و رویداد، یعنی فاعل شناسایی و متعلّق شناسایی، که در تاریخ دست اوّل فراهم بود از بین میرود. در اینجا میان متعلّق شناسایی (تاریخ) و فاعل شناسایی ( چشمانداز تاریخنگار) دو پارگی وجود دارد. (Ibid)
۴_۳_ تاریخ فلسفی (Philosophical) یا فلسفه تاریخ. هدف تاریخ فلسفی هگل این است که نقطه ضعف تاریخ دست اوّل و تاریخ اندیشهگرانه را رفع و نقطه قوّت آن ها را حفظ کند. تاریخنگار فلسفی چشماندازی کلّی دارد، امّا ایدههای خود را بر موضوع تحمیل نمیکند. او به این همانی فاعل شناسایی و متعلّق شناسایی دست مییابد و درعینحال این مهم را در یک سطح اندیشیده و «با واسطه» انجام میدهد.(Ibid) امّا سؤال مهم این است که اگر تاریخ فلسفی بخواهد نقطه ضعف دو تاریخ پیشگفته را رفع و نقطه قوّت آن ها را حفظ کند, دقیقاً باید چه شکلی به خود گیرد؟ در ادامه, دیدگاه هگل در اینباره بررسی می شود.
۱) روش تاریخ فلسفی: اگر سخن هگل درباره تاریخ فلسفی ابهام داشته باشد, دست کم مشکلی را که پیش روی آن قرار دارد, به وضوح بیان کردهاست. او توضیح میدهد که بین روش فلسفه و روش تاریخ « تناقض» وجود دارد: روش فلسفه ماتقدم (apriori) است، بدین معنا که در این روش, اندیشه فعّال است و محتوای خود را از دل خود تولید می کند; امّا روش تاریخ, تجربی است و مقتضی آن است که تمامی پیش برداشتهای ماتقدم را کنار بگذاریم. بنابرین، به نظر میرسد که اصطلاح «فلسفه تاریخ» از درون متناقض باشد. چگونه باید این مشکل را حل کرد؟ عبارت هگل در اینجا بسیار مبهم است.
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1401-09-24] [ 03:12:00 ب.ظ ]
|