آثار کلامی و متکلمان سیستان- فایل ۸ |
این مذهب در اوایل قرن دوم هجرى توسط واصل بن عطا(۸۰ -۱۳۱) پدید آمد، در آن زمان مسئله مرتکبان گناه و حکم دنیوى و اخروى آنان مورد بحث جدى قرار داشت. خوارج آنان را کافر و مشرک دانسته و معتقد بودند اگر بدون توبه از دنیا بروند محکوم به عذاب ابدى خواهند بود، اما اکثریت امت آنان را مؤمن فاسق مىدانستند، و حسن بصری آنها را منافق مىدانست. در چنین شرایطى، و اصل بن عطا که از شاگردان حسن بصرى بود، راى جدیدى را ابراز نموده، گفت: ایمان اسم مدح بوده و عبارت است از مجموعهاى از خصال و صفات پسندیده، و مرتکبان کبایر فاقد برخى از آن صفاتند، فسق نیز اسم ذم است، لذا فاسقان را نمىتوان مؤمن نامید. و از طرفى، چون به توحید اقرار داشته و برخى از صفات حمیده را نیز دارا هستند، نمىتوان آنان را مشرک و کافر نامید. و در نتیجه باید گفت: فسق حد وسط میان ایمان و کفر بوده و مرتکبان کبایر نه مؤمنند و نه کافر، ولى از آنجا که در قیامت، انسانها دو گروه بیش نیستند، گروهى اهل بهشت و گروهى اهل دوزخ،(فریق فى الجنه و فریق فى السعیر).[۲۸۸]
معتزله سیستان
فعالیت گسترده معتزله در سیستان در قرن چهارم آشکار شد و دارای علمای برجسته ایی شدند ؛ مانند:
الف) ابن حبان بستی
شاخص ترین فعالیت معتزله مربوط به قرن چهارم به وسیله محمد بن حبان بستی رقم خورده است. وی از بزرگان علمای حدیثی که خِبره جرح وتعدیل روات اهل سنت است، عشق به آموختن حدیث او را از وطنش- سیستان- روانه بلاد اسلامی کرد و از علمای آن دیار حدیث آموخت؛ بلادی مانند: بصره، موصل، مصر، نسا، جرجان، بغداد، دمشق، نیشابور، عسقلان، بیت المقدس، طبریه، هرات، مکه، بخارا و…» و بعد از اینکه از علمای صاحب نام شد به سیستان بازگشت.[۲۸۹] او علاوه بر تسلط برحدیث، بر فنون دیگری مانند: طب و نجوم نیزاحاطه داشت و دارای آثار فراوانی بوده است از جمله: تاریخ الثِّقَات، عِلَل أَوهام المؤرخین، عِلَل مناقب الزُّهْرِیِّ، عِلَل حدیث مالک، عِلَل ما أسند أَبُو حَنِیْفَه، منَاقب مَالکٍ، منَاقب الشَّافِعِیّ، المُعْجَم على المدن، الأَبْواب المتفرِّق، أَنواع العلومِ وَأَوصافها، الهدایه إلى علم السُّنن، قبول الأَخبار و…[۲۹۰] وی با مبنای ابوحنیفه مخالف بوده وهرگونه رای وقیاس را منکر بوده است؛ در نتیجه کتابی به نام علل مناقب أبى حنیفه ومثالبه و علل ما استند إلیه أبوحنیفه نیز در رد او نگاشته است.
اخراج ابن حبّان از سیستان!
با این عظمت علمیش، عالمِ بزرگ سیستان- یحیى بن عمّار الواعظ- او را از این دیار اخراج کرد! البته سببش این بود که ابن حبان دریک مسئله اعتقادی بر خلاف علمای این دیارسخن می گفت؛ بدین معنا که وی معتقد بود خداوند دارای هیچ حدی نیست.
آری چون غالب علمای آن دیار اهل حدیث بوده اند و طبق مبنایشان که به ظاهر قرآن وحدیث عمل می کردند ،آیات (یدالله فوق ایدیهم)[۲۹۱]و (وجوه یومئذ ناظره)[۲۹۲] را حمل بر جسمانیت خدا می کردند، ولی ابن حبان با این تفکر نساخت وعَلَم مخالفت برافراشت درنتیجه وی را از سیستان اخراج کردند؛ وی در سال ۳۵۴ هجر ی در زادگاهش-بُست- رحلت نموده است. .[۲۹۳]
احادیث کلامی ابن حبان
وی بخشی از کتاب صحیحش را به روایات کلامی اختصاص داده است؛ مانند بابی که اختصاص داده به اینکه صفات خدا شبیه صفات مخلوقات نیست؛ هر صفتی که حاکی از نقص باشد در خداوند یافت نمی شود؛ صفاتی مانند استواء بر عرش، از باب تمثیل است. او در پایان هر بابی، احادیث آن را توضیح داده است.[۲۹۴] همچنین دو نفر از علمای سیستان – که یکی پدر و دیگری پسر بوده است- دارای تفکرات معتزلی بوده و در قرن پنجم زیسته اند.
ب) أحمد بن إسماعیل
أحمد بن إسماعیل بن أحمد بن محفوظ البستی وی از معتزلان اهل سنت بوده که در شهر ری سکونت داشته است.[۲۹۵]
ج) اسماعیل بن احمد
إِسْمَاعِیل بن أَحْمد بن محفوظ أَبُو القاسم البستی وی -پدر احمد بن اسماعیل بستی است- که معتزلی مذهب بوده ودارای آثاری مربوط به مذهبش بوده که در قزوین سکونت داشته است. [۲۹۶] البته از آثار این پدر و پسر، اکنون چیزی باقی نمانده است.
۵-۳-۲ ماتریدیه
ابو النصر السجزی در کتاب رساله السجزی إلى أهل زبید فی الرد على من أنکر الحرف والصوت خویش معتقد است که أبو منصور الماتریدی مدت زمانی در سیستان سکونت داشته است و در آنجا آرای کلامی خودش را گسترش داده است.[۲۹۷] [۲۹۸]
تنها گزارشی که درباره حضور أبو منصور الماتریدی رسیده، مربوط به «سجزی» است و درباره چگونگی فعالیت های او در سیستان و حضور پیروانش چیزی ذکر نشده است.
در این جا به صورت مختصر نحوه شکل گیری و آراء کلامی ماتریدیه را ذکر می کنیم.
شکل گیری ماتریدیه
همزمان با مکتب اشعری در اوایل قرن چهارم هجری، نهضت کلامی دیگری در برابر معتزله شکل گرفت که بنیانگذار آن ابومنصور ماتریدی )م۳۳۳ ق.) بود.[۲۹۹]
اندیشه های کلامی ماتریدی
ابومنصور ماتریدی خطوط فکری مشترک و البته تفاوتهایی با اشعری دارد. گستره تأثیر نهضت ماتریدی نسبت به مکتب اشعری در جهان اسلام کمتر بود؛ امّا رویکرد عقلانی وی نسبت به عقاید دینی از اشاعره عمیقتر است.[۳۰۰]
تأکید بر عقل و نقل در تفسیر آیات
ماتریدی در تفسیر آیات بر عقل و نقل تأکید میکند؛ امّا آن گاه که نقل با عقل در تعارض افتد و نقل قابل تأویل و تبیین عقلی نباشد به حکم نقل گردن نهاده، علم به معنای آن را به خداوند وا میگذارد،[۳۰۱] چنان که ابومنصور ماتریدی در باب صفات خبری از جمله مسئله رؤیت خداوند را در قیامت به حکم نقل میپذیرد؛ امّا از آنجا که آن را در چالش با حکم عقل میبیند علم به حقیقت آن را به خداوند وا میگذارد.[۳۰۲]
آراء کلامی ماتریدیه
مهم ترین آرای کلامی آنان عبارتند از:
۱٫حسن و قبح افعال : چنان که دیدیم اشاعره حسن و قبح عقلى را انکار مى کنند و حسن و قبح را صرفا شرعى مى دانند، اما ماتریدى حسن و قبح عقلى را مى پذیرد. هر چند او در کتاب التوحید، که مهمترین کتاب کلامى اوست ، فصل مستقلى را به این مطلب اختصاص نداده است ، اما در مباحث متعددى ، از حسن و قبح عقلى استفاده کرده است . در اینجا به گفتارى از او در این باره اشاره مى کنیم:
«خداوند انسان را براى محنت آفرید چون او را اهل تمیز و شناخت محمود و مذموم قرار داد و مذموم را در عقل انسان ، قبیح قرار داد و محمود را حسن . پس انسان را قادر کرد که محمود و مذموم را بشناسد و عقل را حجت قرار داد و حسن و قبح اشیا را به واسطه عقل تقدیر کرد… حکم عقل اصل همه احکام است و مانند علم العیان است که قابل تغییر نیست».[۳۰۳]
۲٫تکلیف مالایطاق : ماتریدى بر خلاف اشعرى تکلیف مالایطاق را قبول ندارد. او تصریح مى کند: «تکلیف به کسى که طاقت ندارد، عقلا فاسد است» این اختلاف نظر میان اشعرى و ماتریدى در واقع به اختلاف آن دو در مساله حسن و قبح عقلى باز مى گردد.[۳۰۴]
۳٫جبر و اختیار: ماتریدى نخست در صدد اثبات فاعلیت حقیقى انسان برآمد؛ به طورى که به نظر او از دیدگاه عقل و وحى، انسان فاعل و کاسب است . دلیل نقلى او این است که خداوند درباره برخى افعال به انسانها امر و نهى کرده و به آنان وعده و وعید داده است ؛ زیرا اولا، در این موارد افعال به آدمیان نسبت داده شده و از انسان به عنوان (فاعل ) نام برده شده است . ثانیا، محال است امر و نهى و وعده و وعید به کسى تعلق گیرد که فعلى از او صادر نمى شود. از نظر عقل نیز، قبیح است که طاعت و معصیت و فواحش و منکرات به خداوند نسبت داده شود و بدیهى است که نمى توان خدا را مامور و منهى و مثاب و معاقب خواند. پس باید فعل را به انسان نسبت داد. مهمترین دلیل او بر اختیار انسان دلیل وجدان است که هر کس خود مى یابد که مختار و فاعل و کاسب است .[۳۰۵]
۴٫رؤیت خدا و صفات خبریه: ماتریدى رؤیت خدا را ممکن مى داند. وی دلیل عقلى ارائه نمى دهد و تنها به ادله نقلى بسنده مى کند. همچنین او براى چگونگى رؤیت، تفسیرى ارائه نمى دهد و معناى رؤیت را به خدا تفویض مى کند. او در این باره مى گوید:
«اعتقاد به دیده شدن پروردگار در نزد ما حق و واجب است، بدون اینکه چگونگى رؤیت را ادارک و آن را تفسیر کنیم ».[۳۰۶]
۶-۳-۲ قدریه
«قدریه» منسوب به «قدر» به معنی «تقدیر» و «تاء» آخر کلمه (که در فارسی هاء خوانده می شود)، نشانه انتساب به طایفهای خاص به نام «طایفه قدریه» است.[۳۰۷] مقصود از قدریه گروهی است که کارهای اختیاری انسان (به ویژه گناهان او) را از قلمرو مشیت و قدر الهی خارج نموده و میگویند: همه چیز به قضاء و قدرالهی صورت میگیرد مگر گناهان انسان. هدف آنان از طرح این نظریه دفاع از عدلالهی و منزه دانستن ساحت خداوند از ظلم و کارهای ناروا بود؛ زیرا بر این باور بودند که هر گاه کارهای انسان متعلق اراده و قدر خدا باشد، اولا: انسان مجبور بوده و تکلیف انسان بدون اختیار، عادلانه نیست و ثانیا: انسان مرتکب کارهای ناروا میشود و اگر کارهای او متعلق قدرالهی باشد، لازمه آن انتساب قبایح به خداست.[۳۰۸]
علّت پیدایش قدریه
پیدایش قدریّه واکنشی به پیدایش جبریّه است. عدّهای از مسلمانان بر اثر توقّف در ظواهر برخی از آیات قرآن و در نتیجه عقیده به قضای لازم و قدر حتمی، که در واقع التزام به نوعی جبر است، جامعه اسلامی را آماده تحمّل ظلم به نام رضا به قضا و قدر الهی ساخته و به مسلمانان تلقین کرده بودند که خداوند تمام امور عالم، از جمله اعمال و افعال و سرنوشت آدمیان را، از خیر و شرّ، از پیش تقدیر فرموده که، تغیّر و تبدّل نمییابد و دگرگون نمیشود و جز تسلیم و رضا چارهای نیست و هرگونه اظهار کراهت و شکایت حاکی از راضی نبودن به قضا و قدر الهی و امری نارواست. معاویه نیز پس از رسیدن به خلافت از این عقیده جبرگرایانه و بینش دینی این عده از مسلمانان استفاده سیاسی کرد و آن را وسیله توجیه اعمال خود و پاسخگویی به اعتراضات و انتقادات مردم قرار داد و تلقین و تأکید کرد که: باید به حکومت وی که قضای الهی است راضی باشند و شکوه و شکایت نکنند.[۳۰۹] معبد جهنی متوفی ۸۰ هـ ق، غیلان دمشقی متوفی ۱۱۲ هـ ق و جعد بن درهم متوفی ۱۲۴ هـ ق نیز که از بزرگان قدریه بودند همگی به دست امویان به قتل رسیدند.[۳۱۰]
قدریه سیستان
در سیستان نیز این فرقه نمایندگانی داشت؛ از جمله:
مسعود بن ناصر سجزی
مسعود بن ناصر بن أَبی زید عبد الله بن أحمد سِّجْزِیّ از بزرگان زمانه خود بوده، وی در سیستان متولد شد و در حوزه آنجا رشد نمود وبرای ارتقای علمیش عازم ِخراسان وهرات وجبال وعراق شد و در اواخر عمر درنیشابور سکونت گزید و همانجا رحلت نمود.[۳۱۱] وی دارای آثار فراوانی در زمینه تاریخ وحدیث که بالغ بر ۶۰ کتاب است؛ مثلا کتاب مستقلی درباره حدیث «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» نگاشته است.[۳۱۲]
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
محتوای کتاب «الدرایه فی حدیث الولایه
این کتاب متشکل از ۱۷ جزء است که اسناد حدیث غدیر را ذکر کرده است؛ به گونه ایی که مجموعاً از ۱۲۰ صحابه پیامبر با اسناد گوناگونی واقعه غدیر را اثبات نموده است.[۳۱۳]
مبانی فکری او
وی قدری مسلک بوده [۳۱۴]ودر مسئله جبر و تفویض قائل به تفویض بوده است؛ بدین معنا که وی معتقد بود که خداوند انسان ها را آفریده و آدمی را در افعالش به خود او واگذار کرده است. اگر این شخص کارهای خوب انجام دهد، خداوند هیچ نقشی در این امور ندارد به خلاف جبریه که قائلند همه کارهایی که آدمی انجام می دهد خداوند او را مجبور کرده و انسان نقش اساسی در افعال خود ندارد [۳۱۵]
۷-۳-۲ تصوف
قبل از آن که علمای صوفی مسلک سیستان را نام ببریم، چگونگی به وجود آمدن تصوف در بین اهل سنت را بررسی میکنیم. تقریباً تا اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم صوفیان نیز مانند فقها و محدّثان از علمای دین محسوب میشدند و اغلب مشایخ بزرگ، مانندِ سفیان ثوری )متوفی ۱۶۱)، حَمدون قَصّار (متوفی ۲۷۱)، حسن بصری (متوفی ۲۷۹)، ابوحمزه بغدادی (متوفی ۲۸۹)، عمر بن عثمان مکی (متوفی ۲۹۶)، جُنید بغدادی (متوفی ۲۹۷) وابوالقاسم ابراهیم نصرآبادی (احتمالاً متوفی ۳۷۲) فقاهت و تصوف را باهم جمع کرده بودند.[۳۱۶]
تا قرن چهارم صوفیان و فقیهان در مجالس یکدیگر حاضر میشدند و با هم به بحث و گفتگو درباره مسائل فقهی میپرداختند و حتی صوفیان به علت وجاهت نزد عامه، در مجالسشان از برخی فقیهان به علت اهتمام در امور دنیا انتقاد میکردند.[۳۱۷]
پیشوایان مذاهب فقهی نیز مانند امام شافعی (متوفی ۲۰۴) و احمد بن حنبل (متوفی ۲۴۱) از برخی صوفیان به نیکی یاد کردهاند.[۳۱۸] هر چند در برخی موارد، مطالبی از قول پیشوایان مذاهب فقهی، علیه صوفیان نقل شده، ولی در آنها ذکری از نسبت ارتداد و تکفیر صوفیان نیست.[۳۱۹] به هر حال به علت همین ارتباط نزدیک صوفیان و فقیهان و اینکه کلمه صوفی مرادف با زاهد و عابد بود و صوفیان از جمله اهل سنّت و جماعت شمرده میشدند، در کتابهای ملل و نحل، حتی تا اوایل قرن پنجم از آنان به عنوان گروهی مستقل یاد نشده است.[۳۲۰]
شروع مخالفت با تصوف
به تدریج از قرن سوم، با تشکیل حلقههای درس صوفیان بغداد و سخنان صوفیانی مانندِ سَری سَقَطی)متوفی ۲۵۳(،
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1400-09-28] [ 07:53:00 ب.ظ ]
|