فصل سوم
جنگ خسروپرویز و دولت بیزانس تا زمان فتح مصر به دست ایرانیان
۳-۱ جنگ در دوران فوکاس
در سال ۶۰۲ م در امپراتوری بیزانس حوادثی روی داد که بر سرنوشت جهان در قرن هفتم میلادی تأثیر بسیاری گذاشت. آن قتل امپراتور ماوریکیوس بود. این اتفاق در بیشتر منابع مسیحی مرتبط با آن دوران بازتاب زیادی پیدا کرد. مقایسه و بررسی جزئیات آن از عنوان این پایان نامه به دور است. اما بیشتر مورخان علت آن را سختگیری های امپراتور به سربازانش در منطقه­ تراکیه در جنگ با اسلاوها می­دانند. او به نیروهایش دستور داد تا زمستان را در هوای سرد آنجا در جنگ بگذرانند و این موضوع باعث ناخرسندی آنها گردید. هنگامی که فرمانده­ی آن­ها حاضر نگردید از دستورات برادرش ماوریکیوس کوتاهی کند یکی از افراد ارشد به نام فوکاس رهبری شورش را به دست گرفت و به سمت قسطنطنیه پیش رفت. ماوریکیوس گریخت اما دستگیر شد و به همراه فرزندان پسرش به قتل رسید.[۵۲۸]
در آن زمان خسروپرویز نسبت به این اقدام شدیداً واکنش نشان داد و صلح میان ایران و بیزانس بر هم خورد. برخی از منابع گزارش می­ کنند که یکی از پسران ماوریکیوس به نام تئودوسیوس موفق به فرار نزد خسروپرویز گردید و خسروپرویز وی را با سپاهی تجهیز کرد. بر اساس رویدادنامه­ی خوزستان خسروپرویز او را با افتخار پذیرفت؛ در کلیسا بر طبق رسم رومیان تاج بر سرش نهادند. سپس خسروپرویز به او ارتشی داد. اما او در نزدیکی شهر دارا از سپاهی که فوکاس فرستاده بود شکست خورد، لیک خسروپرویز با سپاهی به کمک او آمد و ارتش بیزانس را شکست داد[۵۲۹] سبئوس گزارش می‌کند که در آن زمان شایعه­ای در تمامی امپراتوری بیزانس پراکنده گردید مبنی بر این که تئودوسیوس فرار کرده و نزد شاه ایران رفته بود.[۵۳۰] تئوفیلاکت نیز این را شایعه­ای می­داند که نادرست بود اما در سراسر امپراتوری شایع گردیده بود.[۵۳۱]
تئوفانس روایت می­ کند که این شایعه را خود خسروپرویز پراکنده کرده زیرا قصد داشت با این بهانه تخت امپراتوری بیزانس را برای خود به دست بیاورد.[۵۳۲]

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

به عقیده­ی نگارنده احتمال شایعه بودن این حادثه وجود دارد، اما نمی­ توان با آن بخش از گزارش تئوفانس موافقت نمود که این شایعه را ساخته­ خسروپرویز می­داند. پراکنده شدن این شایعه در تمامی امپراتوری بیزانس آن‌گونه که تئوفیلاکت گزارش می­ کند بیانگر این است که نقش رومیان در این کار پررنگ­تر بوده است. نگارنده با آن قسمت از گزارش سبئوس بیشتر موافق است که بر طبق آن هنگامی که خسروپرویز در ابتدای جنگ به شهر ادسا وارد شد، نارسس لباس­های شاهی را بر تن نوجوانی پوشاند، تاج را بر سرش نمود و به عنوان پسر ماوریکیوس او را به خسروپرویز معرفی نمود، تا خسروپرویز لطف ماوریکیوس به خود را جبران کند. خسروپرویز به گرمی او را پذیرفت و در کنار خود نگاه داشت.[۵۳۳]
در این قسمت از گزارش سبئوس اختلافی دیده می­ شود، زیرا رویدادنامه­ی خوزستان گزارش کرده بود که خسروپرویز تئودوسیوس را ملاقات کرد، و به او سپاهی بخشید و به خاطر شکست او خسروپرویز شخصاٌ وارد جنگ شد. اما در گزارش سبئوس خسروپرویز با حیله­ی نارسس او را پسر ماوریکیوس فرض کرد و در کنار خود نگه داشت. اما به هر حال نمی­ توان نقش نارسس را در اتحاد با خسروپرویز نادیده گرفت، پس به هیچ وجه بعید به نظر نمی­رسد که یکی از دلایل اصلی پخش شدن این شایعه، نارسس فرمانده­ی رومی بوده باشد.
بهانه­ی آغاز جنگ، قتل ماوریکیوس بود. تقریباً تمامی منابع بر این نکته تأکید دارند که خسروپرویز با شنیدن این خبر شروع به تجهیز سپاه خود کرد و در سال ۶۰۴ م حملات خود را آغاز نمود.
تئوفیلاکت گزارش می­ کند خسروپرویز از قتل ماوریکیوس به عنوان بهانه­ای برای شروع جنگ استفاده کرد و تظاهر کرد که علت آن حمایت از خاطره­ی نیک ماوریکیوس است.[۵۳۴]
اما در عوض برخی منابع دیگر گزارش می­ کنند، که خسروپرویز قلباً بسیار خشمگین شد. رویدادنامه­ی ۱۲۳۴م چنین گزارش می­ کند که خسروپرویز با شنیدن خبر قتل ماوریکیوس پر از اندوه و خشم گردید، و برای او مانند یک پدر در لباس­های سیاه سوگواری نمود. سپس او در حضور سربازانش که گرد آمده بودند درباره سودهایی که ماوریکیوس به او رسانده بود به خصوص کمک به او برای احیای تاج و تختش سخنرانی کرد، و به تمام ارتش فرمان داد که جامه­ی عزا بپوشند.[۵۳۵] میخاییل سوری نیز همین را گزارش می­ کند.
جان نیکیو گزارش می­ کند که خسروپرویز با شنیدن خبر قتل ماوریکیوس بسیار خشمگین شد، و سفرای فوکاس را نپذیرفت.[۵۳۶]
طبری نیز به عنوان منبعی ایرانی چنین گزارش می­ کند:
«هنگامی که خسرو شنید که رومیان بیعتشان با ماوریکیوس را شکسته و او را کشته­اند بسیار برانگیخته شد و آن را زشت دانست و در خشمی گران فرو رفت. وی به پسر ماوریکیوس که به سایه­ی او گریخته بود، پناه داد، و تاج بر سرش نهاد او را پادشاه رومیان بشناخت».[۵۳۷]
به عقیده­ی نگارنده نمی توان انگیزه­­ی خسروپرویز را تنها ناراحتی از قتل ماوریکیوس دانست. او برای به دست آوردن تاج و تخت مناطقی را به امپراتوری بیزانس تسلیم کرده بود، که سابقا در اختیار ساسانیان بودند. بنابراین این فرصت مناسبی بود که سرزمین­های از دست رفته را دوباره به دست بیاورد. لیکن نباید این را از نظر دور داشت که خسروپرویز تا زمانی که ماوریکیوس زنده بود به پاس کمکی که به وی روا داشته بود با او محترمانه رفتار کرد و هیچ تعرضی به خاک بیزانس ننمود.
به هر حال این موضوع جرقه ای برای شعله­ور گردیدن دوباره­ی جنگ میان ایران و بیزانس شد، که البته این بار بسیار طولانی­تر، خونبارتر و سرنوشت سازتر از جنگ­های پیشین بود. شاهنامه­ی فردوسی اشاره­ای به جنگ ایران و بیزانس در این زمان ندارد. احتمال دارد منبع یا منابعی که فردوسی مورد استفاده قرار داده باشد به دلایلی نامعلوم این جنگ را گزارش نکرده باشند.
اما هوارد جانستن نظریه­ دیگری را مطرح می­ کند. وی معتقد است که فردوسی از روی عمد این جنگ­ها را گزارش نکرده است. ایشان برای این فرضیه­ خود دو دلیل عمده را ارائه می­دهد. او معتقد است که خدای­نامه منبع اصلی تاریخ سبئوس، رویدادنامه­ی ۶۸۲م، تاریخ تئوفیلوس ادسا، رویدادنامه­ی سعرت، شاهنامه­ی فردوسی و تاریخ طبری بوده است و بنابراین حذف آن در شاهنامه به عمد بوده است. دلیل دیگری که ارائه می­دهد این است که چون فردوسی قصد داشته است آن را به سلطان محمود تقدیم کند، بنابراین نمی­خواسته است که او را با گزارش یکی از پیروزیهای بزرگ بیزانس بر ایران دلخور کند، زیرا در زمان وی نیز سپاه بیزانس همچنان پرقدرت به مناطق شرقی دست­اندازی می­کرد، و ممکن بود زمانی سلطان محمود با رومیان روبرو شود در حالیکه تاریخچه­ این شکست می­توانست بر این رویارویی تأثیر منفی بگذارد.[۵۳۸]
به عقیده­ی نگارنده این فرضیه­ هوارد جانستن نمی­تواند درست باشد. ایشان بسیاری از منابع دیگر ایرانی به زبان عربی و فارسی را به جز طبری و شاهنامه نادیده می­گیرند که درباره خسروپرویز نوشته­اند، اما اشاره­­ی چندانی به جنگ او با بیزانس ندارند. آن­ها که قرار نبود کتاب خود را به سلطان محمود تقدیم کنند تا از ناراحتی او بیم داشته باشند.
جانستن با در نظر گرفتن خدای­نامه به عنوان یک کتاب واحد این فرضیه را مطرح می­ کند در صورتی که تفاوت­های موجود میان گزارش­های منابع ایرانی در بسیاری از موارد نشان می­دهد که از یک منبع واحد استفاده نکرده ­اند، و در واقع خدای نامه­ های مختلفی وجود داشته است. استدلال ایشان در مورد مطرح نکردن این جنگ­ها به خاطر دل آزرده نساختن سلطان محمود نیز خالی از اشکال نیست. درست است که در ۲ سال پایانی جنگ، هراکلیوس با کمک ترک­ها و خزرها توانست در قفقاز به پیروزیهایی دست یابد، و حتی به بین النهرین نفوذ کند، اما نباید این موضوع را از نظر دور داشت که در هنگام مرگ خسروپرویز ایران بیشترین وسعت خود را پس از زمان هخامنشیان داشت. مصر، سوریه و آسیای صغیر همچنان تحت کنترل لشکر ایران بود، و تنها پس از عقد قرارداد صلح میان شهربراز و هراکلیوس بود که سپاهان ایرانی این مناطق را تخلیه نمودند. در واقع بسیار بعید است که فردوسی با وجود علاقه­ شدیدش به جنبه­ های حماسی، بیش از ۲۰ سال پیروزهای کم نظیر نظامی را تنها به خاطر این شکست نادیده گرفته باشد. برعکس، این موضوع می­توانست به سلطان محمود انگیزه­ دو چندانی دهد زیرا در صورت آگاهی از آن با شنیدن شکست­های بیزانس به ویژه ماجرای محاصره­ی قسطنطنیه در سال ۶۲۶م متوجه می­شد، که سپاهیان ایران در گذشته تا چه اندازه در خاک بیزانس پیش رفته بودند و امکان آن باز هم وجود دارد. پس علت عدم گزارش این جنگ های ایران و بیزانس در شاهنامه­ی فردوسی را باید در منابع آن جست نه اراده­ی فردوسی مبنی بر حذف این رویدادها.
۳-۱-۱ اتحاد نارسس با خسروپرویز و آغاز جنگ
در ابتدای جنگ نخستین موضوعی که در منابع به چشم می ­آید اتحاد نارسس فرمانده­ی رومی با خسروپرویز بر علیه فوکاس است. شاید نارسس امید داشت که خود بتواند به تخت بنشیند. تئوفانس گزارش می­ کند که نارسس بر علیه غاصب قیام کرد و ادسا را تصرف نمود. او به خسروپرویز نامه نوشت تا نیروهایش را گرد آورد و با رومیان به جنگ بپردازد. [۵۳۹] رویدادنامه­ی ۸۱۹م گزارش می­ کند که نارسس ادسا را تصرف کرد، و در دست خود نگه داشت و در آنجا سوروس [۵۴۰]اسقف را سنگسار کرد[۵۴۱] رویدادنامه ۸۴۶م نیز به شورش نارسس اشاره دارد.[۵۴۲]رویدادنامه­ی ۱۲۳۴م گزارش می­ کند که نارسس که پاتریکیوس سوریه بود حکومت فوکاس را به رسمیت نشناخت. هنگامی که او آگاه شد که فوکاس نیرویی را برای دستگیری او فرستاده است انطاکیه را با بخشی از ارتشش ترک کرد، و به سمت ادسا پیش رفت. در ادسا برخی سوروس اسقف آن­جا را به عنوان دوست فوکاس به او معرفی کردند و او پس از بازجویی از سوروس، دستور داد که از درب عقب او را به خارج از شهر ببرند و سنگسارش کنند. سپس جان فرمانده فوکاس به ادسا رسید و آن را محاصره نمود. او با حیله­ای نارسس را دستگیر کرد، و بدون جنگ شهر تسلیم شد.[۵۴۳] رویدادنامه‌ی زوقنین اما نارسس را فرمانده­ی ایران می­داند:
«نارسس فرمانده­ ارتش ایران به ادسا حمله کرد و آن را فتح نمود. او سوروس اسقف شهر را دستگیر و سنگسار کرد».[۵۴۴]
یعقوب ادسایی گزارش می­ کند که نارسس بر علیه فوکاس شورید و ادسا را فتح کرد، اما در آن محاصره شد.[۵۴۵] سبئوس گزارش می­ کند که خسروپرویز با شنیدن خبر محاصره، سپاهش را به دو بخش تقسیم کرد. بخشی را برای محاصره­ی دارا گذاشت و خود با بخشی سپاه بیزانس را که ادسا را محاصره کرده بود شکست داد. نارسس دروازه­ها را برای او گشود و پسر جوانی را لباس سلطنتی پوشاند و به عنوان تئودوسیوس به خسروپرویز معرفی کرد.[۵۴۶]
بر طبق روایت تئوفانس در ماه دسامبر سال ۶۰۳م خسروپرویز شاه ایران نیرویی بزرگ را جمع آوری کرد، و بر ضد رومیان فرستاد. ژرمانوس را ترس فرا گرفت اما مجبور به جنگ شد. ژرمانوس در جنگ شکست خورد، و محافظش وی را به کنستانتینا برد. رومی­ها شکست خوردند و در روز یازدهم ژرمانوس مرد.[۵۴۷]
بر طبق رویدادنامه­ی خوزستان، خسروپرویز با نیروهای بسیار به همراه کاتولیکوس به قلمرو بیزانس حمله کرد و نبردی سخت در گرفت که در روز دوم آن ارتش بیزانس شکست خورد. در حین جنگ رومیان کمندی را به سمت خسروپرویز پرتاب کردند، اما یکی از محافظان او به نام مشکان[۵۴۸] آن را برید.[۵۴۹] بر طبق گزارش تئوفانس، فوکاس این بار ارتش خود را به دو بخش تقسیم نمود. بخشی را بر ضد ایرانیان که مشغول محاصره­ی دارا بودند، و بخشی دیگر را به فرماندهی خواجه­ای به نام لئونتیوس به محاصره­ی ادسا فرستاد. خسروپرویز در آرخامون [۵۵۰]با بهره گرفتن از فیل­های جنگی در لشکرش به یک پیروزی بزرگ دست یافت. وی بسیاری از رومیان را دستگیر کرد و گردن زد. پس از آن نیروهایش را به زونگوئس [۵۵۱]سپرد و خود به سرزمینش بازگشت. فوکاس با شنیدن این موضوع خشمگین شد، و لئونتیوس را در زنجیر آهنی به قسطنطنیه آورد و دومنتزیلوس، برادرزاده­ی خود، را به جای او فرمانده­ی اصلی کرد.[۵۵۲]
سبئوس گزارش می­ کند که خسروپرویز یک سال و نیم دارا را محاصره کرد. آن­ها به شالوده­های دیوار شهر نقب زدند و با ویران نمودن دیوار شهر را تصرف کردند. سپس با برداشتن غنیمت بسیار از شهر به تیسفون بازگشتند، زیرا ارتش از جنگ برای آن شهر خسته شده بود. ارتشی دیگر از قلمرو بیزانس به ادسا رسید؛ به آن حمله کرد و تصرفش نمود. نارسس دستگیر شد و به قتل رسید.[۵۵۳] این همان ارتش جدیدی است که طبق روایت تئوفانس فوکاس به دومنتزیولوس داد، اما تئوفانس فتح دارا را پس از قتل نارسس می­داند، هرچند به نظر روایت سبئوس صحیح­تر می ­آید زیرا اگر ارتش خسروپرویز همچنان دارا را در محاصره داشت و در منطقه حضور داشت مانند حمله­ی نخست رومیان نسبت به محاصره­ی ادسا عکس العمل نشان می­داد، اما در مورد مدت زمان محاصره­ی دارا اختلافهایی وجود دارد. رویدادنامه ۱۲۳۴م مدت محاصره را نه ماه گزارش کرده­ است.[۵۵۴]
تئوفانس گزارش می­ کند که دومنتزیولوس با سوگندهای بسیار به نارسس قول داد که در صورت تسلیم هیچ آسیبی از جانب فوکاس به او نرسد، و بنابراین او را نزد فوکاس فرستاد که این قول را زیر پا گذاشت و وی را در آتش سوزاند[۵۵۵]
همانگونه که پیشتر اشاره شد رویدادنامه­ی ۱۲۳۴م و میخاییل سوری نیز گزارش کردند که نارسس با حیله دستگیر شد. تئوفانس در ادامه جملاتی را گزارش می­ کند، که بسیار از حقیقت دور است:
«رومیها ]از قتل نارسس[ بسیار اندوهگین شدند، زیرا نارسس ترس زیادی را در بین ایرانیان ایجاد می­کرد، آن­قدر که کودکان ایرانی وقتی که نام نارسس را می­شنیدند می­لرزیدند. ایرانیان از سوی دیگر بسیار خوشحال شدند».[۵۵۶]
آشکار است که نارسس بر علیه هم میهنان خود با خسروپرویز متحد شده بود، بنابراین دلیلی برای اینکه ایرانیان از قتل او خوشحال شوند وجود نداشت، زیرا اختلاف داخلی در میان رومیان باعث پیشرفت سریعتر لشکریان خسروپرویز می­گردید. به علاوه همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد بر طبق روایت سبئوس هنگامی که نخستین بار سپاه بیزانس نارسس را در ادسا محاصره کرده بودند، خسروپرویز شخصا با قسمتی از لشکرش آن­ها را در هم شکست.
در مورد سقوط دارا رویدادنامه­ی خوزستان هم گزارش می­ کند که لشکریان ایران بر زیر دیوارهای شهر تونل زدند و آتش روشن کردند و با انجام کارهای بسیار دیگر به دیوار نفوذ کردند و در شهر افراد بسیاری را کشتند اما اسقف شهر از بیم خسروپرویز خودکشی کرد زیرا خسروپرویز قسم خورده بود که او را با ۴۰ وسیله­ قتل بکشد. دارا در چهاردهمین سال حکومت خسروپرویز سقوط کرد.[۵۵۷] یعقوب ادسایی نیز سقوط دارا را گزارش می­ کند.[۵۵۸]
۳-۱-۲ انتخاب شهربراز به عنوان فرمانده
تئوفانس گزارش می­ کند که خسروپرویز، کارداریگاس[۵۵۹] و روسمیازان [۵۶۰]را فرستاد و آن­ها بسیاری از شهرهای رومی را تصرف کردند. وی ادامه می­دهد که در سال بعد پس از تصرف دارا ایرانیان تمام بین النهرین و سوریه را به همراه تعداد زیادی اسیر گرفتند.[۵۶۱]
این قسمت از گزارش تئوفیلاکت مبنی بر فتح سوریه در آن سال قابل قبول نسبت زیرا در سال ۶۱۰م بود که ساسانیان فتح سوریه را آغاز کردند.
اما در مورد نام فرماندهان، روسمیازان روایت تئوفانس با رمیوزان در روایت طبری مطابقت دارد. اما طبری علاوه بر شاهین از فرماندهی دیگر به نام فرهان نام می برد که مقام شهربراز داشت. در واقع طبری میان شهربراز و رومیوزان تفاوت قائل می­گردد، و فتح اورشلیم را به دست رومیوزان می‌داند نه شهربراز.[۵۶۲] رویدادنامه­ی ۱۲۳۴م فرضیه­ دیگری را مطرح می‌کند. بر طبق گزارش او خسروپرویز پس از پایان عزاداری برای ماوریکیوس از اشراف و فرماندهان ایرانی برای انتقام خون او یاری خواست:
«کدامیک از شما فرماندهان با شکوه و اشراف ایرانی آماده‌ی خدمت به هدف من است؟ رومزان[۵۶۳] مردی قدرتمند و وقف شده با تجربه­ قابل توجه در جنگ پاسخ داد: من آماده‌ام تا هدف شما را به انجام برسانم، و جنگ با رومیان چیزی است که می توانم از عهده‌اش برآیم. من از هیچ چیز شانه خالی نمی­کنم، هیچوقت برای دلسوزی سر فرو نمی­آورم، به هیچ کس بخششی نمی­کنم، و احترام و افسوسی برای افراد مسن یا خردسال ندارم. خسرو با خوشحالی بیان داشت پس نام تو رومیزان نیست بلکه شهروریز [۵۶۴]است به معنی گراز وحشی. بنابراین شهروراز به امپراتوری رم در راس ارتش حمله کرد به همراه خسروپرویز که او را دنبال می­کرد. اولین شهری که او محاصره کرد دارا بود. پس از ۹ ماه شهر به خاطر قدرت بیشتر او سقوط کرد. دژ ماردین [۵۶۵]به مدت ۲ سال و نیم مقاومت کرد تا به دست ایرانیان افتاد.»[۵۶۶] میخاییل سوری نیز همین را گزارش می­ کند.[۵۶۷]
عنایت الله رضا نظر کریستن سن مبنی بر یکی بودن فرخان و شهربراز را رد می­ کند و روایت طبری را به حقیقت نزدیک تر می­داند[۵۶۸] اما به عقیده نگارنده با توجه به اطلاعاتی که منابع مسیحی می­ دهند و همین طور گزارش­هایی که در بالا به آن­ها اشاره شد این دو اسم یا لقب برای یک نفر به کار می رفته­اند.
شاهنامه­ی فردوسی هم شهربراز را با نام گراز معرفی می­ کند.[۵۶۹]
منابع مسیحی دیگر به ویژه یک شاهد عینی به نام استراتگوس فاتح اورشلیم را شهربراز می‌دانند.[۵۷۰] این موضوع با روایت طبری متناقض است. پس روایت رویدادنامه­ی ۱۲۳۴م که شهربراز را لقب رومیزان یا همان رمیوزان طبری می‌نامد به نظر به واقعیت نزدیک‌تر است.
اما آن قسمت از این گزارش که شهربراز صفات خود را بر می شمرد به نظر ساخته‌ی خود این منبع یا منابعش می‌باشد. احتمالاً جنگ‌های شهربراز در منطقه‌ی سوریه بعدها باعث گردیده است که برخی چنین صفاتی را به او نسبت دهند، و بدین صورت در این منابع راه یافته است.
تئوفانس در حوادث سال ۶۰۶م گزارش می‌کند که ایرانیان از فرات گذشتند و تمام سوریه، فلسطین و فینیقیه را تصرف کردند و خرابی بسیاری را در بین رومیان به وجود آورند.
با توجه به اینکه خود تئوفانس در میان حوادث دوران هراکلیوس به فتح سوریه و فلسطین و فینیقیه به دست ایرانیان اشاره می‌کند بنابراین در این قسمت تناقضی به وجود می‌آید. این احتمال وجود دارد که سپاهیان ایران حملاتی را به این مناطق انجام داده‌اند و با بدست آوردن غنائم، دوباره آن مناطق را تخلیه نمودند. جان نیکیو نیز به حملات ایرانیان به این مناطق پیش از شورش هراکلیوس بر فوکاس اشاره می‌کند:
«و ایرانیان خود را اربابان رود فرات و تمام شهرهای انطاکیه ساختند و آن­ها را غارت کردند و هیچ سربازی را در این ضمن زنده نگذاشتند».[۵۷۱]
۳-۱-۳ جنگ در ارمنستان
سبئوس حوادثی را مربوط به جنگ در ارمنستان در همان سال اول گزارش می‌کند، که در سایر منابع موجود نیست. بر طبق روایت سبئوس خسروپرویز شخصی به نام ژوانوه[۵۷۲] را با سپاهی به ارمنستان فرستاد و آن­ها در زمستان به منطقه­ آرارات و شهر دوین رسیدند. ارتش بیزانس نیز در منطقه الوارد[۵۷۳] گرد آمده بود. در نبردی که درگرفت ارتش ایران شکست خورد و فرمانده‌شان کشته شد، اما سال بعد هنگامی که خسروپرویز همچنان در حال حمله به دارا بود یک ارتش ایرانی دیگر به فرماندهی داتوییان[۵۷۴] به ارمنستان حمله کرد. ارتش بیزانس در دشت شیراک در روستایی به نام شیراک وان بود. در آ­ن­جا ارتش ایران مانند فرود یک عقاب برای شکار بر سر آن­ها ریخت. پس آن­ها اردویشان را رها کردند، و به بخش دیگر رودخانه در دشتی به نام آکانک[۵۷۵] رفتند.
ارتش ایران آن­ها را تعقیب کرد، و در جنگی که در روستای گتیک درگرفت اهالی منطقه به دژ ارگینای پناهنده شدند. ارتش بیزانس شکست خورد و بسیاری از آن­ها در حین فرار کشته شدند سپس ارتش ایران به دژ حمله کرد، و آن را تصرف نمود. تعداد زیادی کشته شدند و بقیه اسیر گردیدند. جمعیت سی و سه روستا در آن دژ دستگیر شد، و بر اساس رسم موجود به اسارت برده شدند. ایرانیان تمام غنیمت آن ایالت را جمع کردند و به آذربایجان برگشتند.[۵۷۶]
در ادامه سبئوس جنگی دیگر میان قوای ایران و بیزانس را گزارش می‌کند. این بار فرمانده ارتش ایران سنیتام خسرو[۵۷۷] بود. ارتش یونان گرد آمد و در تسالکتن[۵۷۸]در نزدیکی روستای آنگل[۵۷۹] که رودخانه ی آراتسانی[۵۸۰]از کنار آن می گذرد مستقر شد. آن­ها با ویران کردن روستایی که در سمت دیگر بود برای خودشان سنگربندی کردند فرمانده­ی آنها تئودوس خورخرونی [۵۸۱]بود. ارتش ایران در پهلویشان اردو زد. سپاه بیزانس از روی ترس تقاضای صلح نمود، و متعهد شد که سنگر خود را تحویل داده و به طور صلح آمیز از آن­جا برود، اما آن­ها این طرح خود را عملی نکردند، و با اطمینان به استحکامات خود فکر کردند که می­توانند موفق شوند. در روز بعد ارتش ایران حمله نمود. تیراندازان ایرانی شروع به باریدن تیر نمودند، و با تیرهایشان سپاهیان و اسبها را هدف گرفتند. اسب­هایی که کنار چادرها بسته شده بودند آشفته گشتند و تمام خیمه­ها را بر هم زدند. دشمن به سنگر رومیان نفوذ کرد و کشتار شدیدی در گرفت. رومیان قسمتی از دیوار را فرو ریختند و گریختند. تئودوس خورخرونی در دژ پناه گرفت صبح روز بعد ایرانیان پیغامی فرستادند، که رومیان باقیمانده سنگر خود را رها کنند و با بار و بنه و تجهیزات خود آن­جا را ترک کنند. آن­ها پذیرفتند و در سومین روز دروازه را گشودند و بر اساس مفاد قرارداد همگی آن­جا را ترک کردند. اما فرمانده­ سپاه ایرانی، تئودوس خورخرونی را فراخواند و به او گفت که این اجازه را ندارد که او را رها سازد، و باید وی را به دربار بفرستد، اما قول داد که در نامه­ای کلمات خوبی را درباره این که او چگونه بدون ایجاد دردسر ارتش و دژ را به اراده­ی خود به ایرانیان سپرده بود بنویسد. او بر اساس قولش چنین نامه­ای به دربار نوشت. خسروپرویز نیز وی را دوستانه پذیرفت و برای او حقوق و جیره­ی لباس از خزانه تعیین کرد، اما بعدها به خاطر مشکوک شدن به یک خیانت دستور داد تا کشته شود.[۵۸۲] این قسمت از گزارش سبئوس نشانگر پایبندی شاه و سپاه ایران به عهد و پیمان است، زیرا به راحتی می توانستند سپاه بیزانس را که تسلیم شده بود قتل عام کنند، و اموالشان را به غنیمت ببرند، اما گویا ارتش بیزانس نیز آن­قدر به ایرانیان اعتماد داشت که این قرارداد را با وجود خطر احتمالی پذیرفت. فرماندهشان با وجود این که دشمن بود به خاطر قولی که داده شده بود به قتل نرسید، و حتی مواجب و حقوق دریافت کرد تا این که خسروپرویز به خاطر دست داشتن در توطئه­ای وی را به قتل رساند. در نقطه­ی مقابل، فوکاس یکی از بزرگترین فرماندهان خود نارسس را که تسلیم شده بود با وجود آن که دومنتزیولوس فرمانده‌اش با سوگندهای بسیار ضمانت او را کرده بود همانگونه که پیشتر اشاره شد در آتش سوزاند؛ به علاوه بسیاری دیگر از بزرگان و مردم بیزانس را به قتل رساند؛ و این گونه بود که تئوفانس درباره‌اش چنین گزارش کرد:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...