پایان نامه ارشد : منابع تحقیقاتی برای نگارش پایان نامه بررسی کارکردها ... |
اندیشه های گیدنز به واسطه سنتز و ترکیبی بودن، مختص یک حوزه خاص نیست و آثار و افکار وی در حوزه های نظریه اجتماعی، ساختار طبقاتی، هویت شخصی و اجتماعی، تاریخ اندیشه اجتماعی، رابطه انسانی، جامعه شناسی خانواده، جنیست، نخبگان و قدرت، اندیشه سیاسی، ساختار جامعه و… قابل تبیین و تشریح است. اما در اندیشه گیدنز، مسئله راه سوم و سوسیال دموکراسی، نظریه ساختاربندی، دوگانگی ساخت، مدرنیته و جهانی شدن از همه مهم تر است.
در نظریه ساختاربندی، گیدنز با عبور از دو مکتب کارکردی و کنش که یکی بر ساختار و دیگری بر کنش توجه میکند، به نظریه ترکیبی روی می آورد و کلید فهم دگرگونی های علوم اجتماعی را رابطه کنش انسان و ساخت اجتماعی می داند و معتقد است تحلیل جامعه نباید صرفا در سطح خرد یا کلان خلاصه شود و بر تقابل تاریخی خرد و کلان یا کنش و ساخت خط بطلان میکشد. او بر این نظر است که پهنه اساسی بررسی علوم اجتماعی برابر با نظریه ساختاربندی، نه تجربه کنشگر فردی است و نه وجود هرگونه کلیت اجتماعی، بلکه این پهنه همان عملکردهای اجتماعی است که در راستای زمان و مکان سامان می گیرند.بر این مبنا گیدنز سه مفهوم خودآگاهی استدلالی، خودآگاهی کاربردی و ناخودآگاهی را از هم تفکیک می کند و به مفاهیم دیگری نیز می پردازد که خود بحث مفصلی است.
گیدنز در بخشی دیگر از نظریاتش با رد پست مدرنیسم معتقد است ما در مدرنیته متاخر به سر می بریم و وضعیت حاضر نه پست مدرنیسم و پایان مدرنیسم که تکامل و توسعه و تشدید مدرنیته است. گیدنز می گوید ما وارد مرحله یا عصر جدیدی از مدرنیته شده ایم که ان را «مدرنیته واپسین» یا «فرامدرنیته» مینامد. او بر این باور است که ما در واقع مدرن هستیم، مدتهاست که اینگونه ایم و ظاهرا تا آینده پیش بینی ناپذیر همچنان مدرن خواهیم بود. ما به فراسوی مدرنیته گام برنداشته ایم، بلکه درست در مرحله تشدید مدرنیته بسر می بریم و بجای آنکه وارد دوره پسامدرنیته شده باشیم، درواقع بسوی دوره ای گام برمی داریم که در آن پیامدهای مدرنیته، از جهاتی، ریشه ای تر از پیش شده اند (گیدنز، ۱۳۸۰: ۶).
گیدنز ابتدا به گسست کامل بین اندیشه ها و نهادهای اجتماعی مدرن و کلاسیک اشاره می کند. به نظر او مدرنیته با اندیشه نظریه پردازانی پایه ریزی شد که پایه گذار سه تحول در سبز فایل بودند و مجموعه این عوامل، سبب تمایز جامعه مدرن از جامعه سنتی می شود. این تحول سه گانه را گیدنز چنین بیان می دارد: جهانی کردن پهنه دگرگونی از سطح ملی، شتاب در تحول و بالاخره نهادسازی بخصوص تاسیس دولت مدرن ملی که امری تاسیسی است (پیشین:۹).
گیدنز نظریات مارکس، دورکیم و وبر را به عنوان بنیانگذراران کلاسیک جامعهشناسی مورد بررسی قرار میدهد. این هر سه فیلسوف و جامعهشناس «وجه فرصت، امکانات و موقعیت» مدرنیته را مورد تاکید قرار میدهند. مارکس و دورکیم معتقد بودندکه امکانات و فرصتهای پیش روی انسان عصر مدرن بسیار بیشتر از هر دوره ای است و این از امتیازات برجسته مدرنیته میباشد. اگرچه مارکس تضادها و تفرقهها و فاصله عظیم میان گروه ها و طبقات را حاصل نظام سرمایهداری یعنی موتور محرکه مدرنیته میدانست اما به ظهور نظام اجتماعی عادلانهتر و انسانیتر امیدوار بود. دورکیم نظم مدرنیته را حاصل صنعتی شدن و صنعتگرایی میدانست نه نظام سرمایهداری، آنچنانکه مارکس عقیده داشت و گسترش صنعت گرایی را موجب استقرار حیات اجتماعی متوازن و هماهنگ میدانست. اما وبر دیدگاه بدبینانهتری داشت. او دنیای مدرن را سرشار از تناقض میدید که بوروکراسی تنها عامل استقرار نظم در آن به شمار میرفت که خود موجب درهم شکستن و نابودی خلاقیتها و استقلال فردی گردیده بود.
سه متفکر در زمانی میزیستند که پیامدهای منفی مدرنیته، مدرنیته آغازین بیش از هر چیز متوجه انسانها بود. هم از این رو آنان هیچ یک نتوانستند عواقب مخرب افزایش و تشدید تولید را بر روی زیست بوم خود پیش بینی کنند. گیدنز دومین وجه تاریک و غمانگیز را امکانات توتالیتری تعبیه شده در پارامترهای آن میداند. ظاهراً بنیانگذاران جامعهشناسی (مارکس، دورکیم، وبر) استبداد و خودکامگی را مربوط به دوران ماقبل مدرن میدانستند در حالی که ظهور فاشیسم، نازیسم، استالینیسم و دیگر مقاطع حساس تاریخ قرن بیستم پرده از امکانات توتالیتری قرار گرفته در چارچوب پارامترهای نهادین مدرنیته برمیدارد. به نظر گیدنز چنین توتالیتاریسمی مهیبتر و هولناکتر از استبداد پیشامدرن است چرا که امکانات سیاسی، نظامی، ایدئولوژیک در شکلی متمرکزتر در دست صاحبان قدرت است.
گیدنز پس از ذکر خلاصهی نظریات آبأ جامعهشناسی کلاسیک (مارکس، دورکیم، وبر) از دنبال کردن دیدگاه ها و چشماندازهای موجود جامعه شناختی در هر یک از موارد فوقالذکر دست برمیدارد تا به گفتهی وی به گونه ای مناسب بتوان ماهیت مدرنیته را درک کرد. او برای شرح و درک ماهیت مدرنیته ضمن آنکه در پذیرش پویایی ماهیت مدرنیته با آبأ کلاسیک جامعهشناسی و سایر نویسندگان توافق دارد، اما منابع این پویایی را نه سرمایهداری ، صنعت گرایی و یا بوروکراسی هیچیک نمیداند. او سه عامل در این باره برمیشمرد و پویایی و دینامیسم مدرنیته را به آنها نسبت میدهد:
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
الف) جدایی و تفکیک زمان و مکان و باز ترکیب یا به هم آمدن مجدد آنها در اشکالی که امکان منطقهیابی دقیق زمانی - مکانی حیات اجتماعی را میسر میسازند.
ب) جابهجایی و کنار زدن نظامهای اجتماعی (پدیدهیی که پیوند نزدیکی با عوامل دخیل در تفکیک زمانی - مکانی دارند)
ج) دستهبندی ، نظمدهی یا سامان دهی بازتابی و تجدید سامان دهی روابط اجتماعی با توجه به درون دادههای دانش که بر اعمال و کنشهای افراد و گروه ها تاثیر میگذارند.
گیدنز برای مدرنیته این ویژگیها را برشمرده است ، ویژگیهایی که نهادهای اجتماعی مدرن را از سازمانهای سنتی متمایز میسازد:
صرف شتاب دگرگونی در عصر مدرن(خاصه در عرصه تکنولوژی).
پهنه دگرگونی:از آنجا که مناطق گوناگون جهان با یکدیگر مرتبط شدهاند، موجهای دگرگونی اجتماعی، کم و بیش،سراسر زمین را درنوردیده است
ماهیت ذاتی نهادهای مدرن: برخی از صورتهای اجتماعی مدرن،مانند نظام سیاسی دولت ملی و وابستگی همه جایی تولید به منابع نیروی غیر جاندار یا کالایی شدن کامل محصولات و نیروی کار،در دوران تاریخی پیشین به هیچ روی به چشم نمیخورد
اعتماد به قابلیتهای انتزاعی: اعتماد صورتی از ایمان است و چگونگی اعتماد به قابلیتهای انتزاعی، مبتنی بر فهم جزیی و مبهم دانش مبنای آنهاست
تضاد با سنت: در فرهنگهای سنتی،گذشته مورد احترام است و نمادها ارزش دارند زیرا تجربه نسلها را در برمیگیرند وتداوم میبخشند.با این حال،سنت یکسره ایستا نیست و برای هر نسل باید دوباره اختراع گردد.لیکن در این بازاندیشی،در ترازوی زمان، کفه گذشته بسیار سنگینتر از کفه آینده بود.حال آنکه با پیدایش مدرنیته،بازاندیشی خصلت دیگری به خود میگیرد. عملکردهای اجتماعی پیوسته بازسنجی میشوند و بدینسان، خصلتشان را به گونه اساسی دگرگون میسازند.پس الف) ادراک بازاندیشی ب)آیندهگرایی و ج) نهادینه شدن شک نیز از ویژگیهای ذاتی مدرنیته به شمار میآید ( دوران،۱۳۷۸ : ۴).
گیدنز در کتاب پیامدهای مدرنیته استدلال می کند که مدرنیته تحت تاثیر دوگانه دولت ملی توسعه گرا و نظام صنعتگرای سرمایه داری در غرب شکل گرفت. مدرنیته در طول تاریخ کوتاهش، پدیده ای جهانی شد و کم کم به فرهنگهای غیرغربی سراسر جهان راه یافت. جهان مدرن از دولتهایی ملی تشکیل شده است که در تخصیص هدفمند منابع جامعه نقشی اساسی دارند. تمرکز قدرت در دولت به دولت قدرت نظامی و نیز توانایی کنترل اداری گسترده بر شهروندان را می دهد. دولت های ملی به ایجاد جامعه اطلاعاتی مدرن کمک مهمی می کنند، زیرا این نهاد، راه را برای شیوه نظارت و کنترل جدید و فراگیرتر هموار می کند. افزون بر این دولت ملی پیوند نزدیکی با اقتصاد صنعتی سرمایه داری دارد. سرمایه داری به نظام تولید بسیار رقابت آمیزی با بازارهای کاری که در مقیاس جهانی عمل می کنند اشاره دارد، در صورتی که برای گیدنز، صنعت گرایی در اساس به معنای کاربرد فناوری ماشینی برای کنترل و دگرگون ساختن طبیعت و ایجاد محیط مخلوق است. رویهم رفته آنها روابط اجتماعی و رابطه انسان با جهان طبیعی را بطور عمیق دگرگون کردند (ایزدی اودلو، ۱۳۸۸: ۳۰)
به این ترتیب گیدنز پنج ویژگی برای مدرنیته برمیشمرد که عبارتند از: از جاکندگی مناسبات اجتماعی و بازجاگیری. اعتماد به ساختارها، فرآیندها و عملکرد نهادهای مختلف . ریسکپذیری فراوان. تخصص گرایی. بازتابش و بازاندیشی.
مقصود گیدنز از اصطلاح «از جاکندگی مناسبات اجتماعی»، بیرون آمدن از شکلهای زندگی و ترکیب مجدد آنها در طول زمان و مکان و همچنین تشکیل مجدد بسترهایی که بار دیگر این مناسبات را ایجاد میکنند. بنابراین از جاکندگی و بازجاگیری، خود ویژگی اندیشه اصلاح و نوسازی در مناسبات زندگی مدرن است و موجب بوجود آمدن، نظامات اجتماعی جدید میشود(گیدنز و پیرسون، ۱۳۸۴: ۱۵). ازجاکنندگی با دو عامل مشخص میشود. اول؛ خلق نشانههای نمادین ارتباط، دوم؛ مکانیسم استقرار نظامهای تخصصی. گیدنز پول را یکی از مهمترین نشانههای ارتباطی میداند. پول وسیله فاصلهگیری زمانی-مکانی است. پول کامل سرمایه را از مالک جدا میکند و وسیلهای است برای ازجاکندگی.
او برای تصریح جداسازی زمان از مکان ابتدا اشارهای به زمان و مکان در ماقبل مدرنیته میکند. در ماقبل مدرن، زمان و مکان به نحو غیرقابل تفکیکی بر هم منطبق بودند. محاسبه زمان همانند اختراع خط مربوط به جوامع کشاورزی است. محاسبه زمان با مکان در ارتباط بود؛ محاسبه ای غیر دقیق و متغیر. محاسبه زمان با شاخصهای اجتماعی - مکانی و رخدادهای منظم طبیعی امکان پذیر بود. همین ارتباط عدم یکنواختی و آشفتگی زمانی را نه تنها در میان ممالک گوناگون و دو سوی مرزها سبب میشد که در نقاط مختلف یک سرزمین نیز اختلاف زمانی وجود داشت. اختراع ساعت مکانیکی که سابقهی آن به اواخر قرن هجدهم برمیگردد به تفکیک زمان از مکان کمک کرد. این تفکیک که هنوز در سطح سازمانهای اجتماعیِ زمان صورت نگرفته بود مصادف شد با گسترش مدرنیته. تقویمها در سطح جهان یکدست و استاندارد شد و امروز شاهد به کارگیری سیستم زمانی واحد هستیم. اگر چه بسیاری از کشورها سال نوهای مختلف دارند اما همگی از چارچوب زمانیابی واحد پیروی میکنند. تفکیک زمان یابی از مکان یعنی هماهنگی زمان به هماهنگی مکان انجامید.
گیدنز برای تشریح این ایده خود به توضیح بیشتر مکان میپردازد میگوید که مکان را در بهترین حالت میتوان به کمک مفهوم محل یا منطقه، مفهوم پردازی نمود. این مفهوم به مجموعهها، اوضاع، شرایط و محیطهای مادی فعالیت اجتماعی مستقر در مناطق جغرافیایی اشاره دارد.
جدایی فضا از زمان نیز یک تکامل غیرخطی نیست که امکان برگشت در آن وجود نداشته باشد، بلکه همانند سایر جریانهای تکاملی ویژگی دیالکتیکی دارد که میتواند خصوصیات مخالف و مغایر را نیز برانگیزد. درهم آمیختگی مجدد زمان و فضا در فعالیتهای اجتماعی نمونهیی از برانگیختن مغایر طی جریان تکاملی است. گیدنز برای مثال به برنامه زمانی قطارها اشاره میکند که در عین تنظیم زمانی - مکانی ورود و خروج قطارها، هماهنگی آنها با مسافران و البته بار و اثاثیه شان را نیز سبب میشود. گیدنز پس از شرح جدایی زمان از مکان درصدد پاسخ به این پرسش برمیآید که چرا این جدایی برای پویایی مفرط مدرنیته حیاتی و تعیین کننده است. وی سه شرط اصلی و در واقع حاصل و برآیند برای این جداسازی ذکر میکند.
نخست اینکه جداسازی تکوین پیوندها و روابط اجتماعی در بستر حضور را بر هم میزند. به عبارتی جداسازی ضمن هماهنگ کردن زمان و مکان آن را از انحصار موانع و محظورات و دامنه محدود فعالیتهای نیروهای محلی خارج میکند. دوم اینکه تفکیک مذکور سبب پیوند دادن سطوح محلی و جهانی از طریق سازمانهای اجتماعی میشود. سازمانهای اجتماعی از قبیل دولت و نهادهای مدرن، اگرچه از طریق بوروکراسی، یک نوع نظم ایستایی ایجاد میکنند اما در عین حال واجد پویایی و تحرک نیز هستند که در جوامع پیشامدرن به هیچوجه دیده نمیشود. سوم اینکه تفکیک زمان از مکان تاریخمندی را سبب شده است که ویژگی جدایی ناپذیر مدرنیته است. تاریخ مندی، گذشته را از حال و حال را از آینده جدا میکند و این جداسازی در ساختن آینده کمک میکند. به عقیدهی گیدنز، گذشته؛ گذشته ای همگون و واحد بوده است، اگر چه تفاسیر متعدد از آن صورت بگیرد. همین گذشته همگون در همآمیزی مجدد زمان و فضا را فراهم میکند تا چارچوب اصیل جهانی - تاریخی برای کنش و تجربه ایجاد شود.
گیدنز در ادامه نوشتار خود درباره سرشت مدرنیته به بحث امنیت در برابر خطر، و اعتماد در برابر ریسک میپردازد. وی معتقد است که مدرنیته همچون تیغ دولبه ای است که یک سوی آن گسترش فرصتها و موقعیتها برای همه انسانها برای بهرهمندی از حیاتی مطمئن، امن و جبران کننده به مدد تکامل نهادهای اجتماعی مدرن و گسترش جهانی آنها است. اما سوی دیگر آن دارای وجه تاریک و غمانگیزی است که راه به خطر و ریسک میبرد.
او ویژگی دوم یعنی «اعتماد» را، به معنای پذیرش، ضمان و تعهد اشخاص، گروهها و نهادهای رسمی در طول زمان آینده میداند. پیچیدگی دنیای مدرن از یک طرف و قانونمندی آن از طرف دیگر، سبب شده است، تا همه انسانها بر مبنای اعتماد به ساختارها و نهادهای عمومی رفتار خود را تنظیم کنند. گیدنز این ویژگی را، عمدتا بر اساس مناسبات اقتصادی و تجاری، ارزیابی کرده و نگاهی مکانیکی به اعتماد دارد. بدین جهت، اتکای اعتماد را، به ایمان و اخلاق و منابع دینی کم اهمیت میداند و در پاسخ به پیرسون که مقوله ایمان را مطرح میکند؛ میگوید: اعتماد افراد، که با عنوان ایمان به شخص یا نهاد در محول کردن کارها و انجام آنها، در واقع به معنای احساس امنیت و آسایش خاطر اولیه است.
گیدنز ویژگی سوم یعنی ریسکپذیری را، روی دیگر سکه اعتماد میداند که، هر دو با زمان و مکان مرتبط هستند و شیوه برنامه ریزی و ساماندهی به زمان آینده هستند.گیدنز ریسک را، متفاوت با مخاطره و خطر میداند و معتقد است، ریسک ارزیابی و مواجهه فعال با مخاطرات است؛ هر چه جامعه فعالتر باشد، ریسک فراگیرتر میشود. در واقع زندگی در دوره مدرن، ورود به «فرهنگ ریسک» است که، با تغییر اساسی و تعمیم مدرنیته معنا مییابد. تغییرات مختلف انسان مدرن را وادار میکند تا بیشتر بر حسب ریسک اندیشه کند.گیدنز بر مبنای همان اندیشه پوزیتیویستی، خود با کلیگویی، در اینجا هم به سراغ «سنت» میآید و با ایجاد تقابل بین «سنت» معطوف به تقدیرگرایی و «مدرنیته» معطوف به انتخاب درآینده، ریسکپذیری را، در محدوده سنت غیر ممکن میداند و آن را مختص به مدرنیته میبیند و جهان مدرن را، بر محور ریسک ارزیابی میکند نه بر محور افزایش خطرات. در ادامه، او ریسک را به دو بخش تقسیم میکند: ۱٫ ریسک ناشی از محدودیتهای دانش انسانها؛ ۲٫ ریسک ناشی از پیشرفت دانش؛ و تأکید میکند، ریسک مورد نظر وی، که «ریسک تولید شده» یا «عدم قطعیت تولید شده» مینامد، بیشتر با پیشرفت دانش گره خورده است نه با محدودیتهای آن. انسان مدرن، با علم به میزان بالای طلاق و برابریطلبی و بلکه برتریطلبی زنان، اقدام به «ریسک» ازدواج میکند، درحالیکه در گذشته چنین نبود. خلاصه اینکه زندگی مدرن، در بسیاری از زوایا و ابعاد و شرایطش، تحت کنترل آدمیان نیست، مراودات و تعاملات پیچیده، جز با اعتماد به سامان نمیرسد و این اعتماد به آینده هم، همواره با ریسک همراه است.
ویژگی چهارم، تخصصگرایی است، او در تعریف تخصص میگوید: تخصص معرفتی است که، بهطور اصولی، هر کس میتواند آن را به دست آورد و با رمز و راز و مراسم محرمانه و ذکر و ورد تفاوت دارد. گیدنز با مراجعه به خاطره تاریخی انگلستان، به «سنت دینی» مبتنی بر مسیحیت میتازد و تخصص را، نقطه مقابل آن قرار میدهد. اما در اینجا هم، کلیگویی او، به خواننده این پیام را القا میکند که، دانش فقط تجربی است و هیچ دین و سنتی هم «دانش» ندارد. بنابراین مدرنیته پایان دین و سنت است و سنت هم نه با دانش، که با خرافات همراه است. درحالیکه امروزه، این مبنا به صورت جدی مورد خدشه قرار گرفته است و در بین اندیشمندان توافقی بر آن وجود ندارد.
ویژگی پنجم، بازتابش یا بازاندیشی است. او نقد خود و بازاندیشی شخصی را خصایص اصلی زندگی اجتماعی میداند و معتقد است در جامعه مدرن انسانها دائما هویت خود را خلق و تصحیح می کنند و این که چه کسی هستند و چگونه اینگونه شده اند را مدام مرور می کنند. بر این اساس انسان مدرن، دارای نوعی هویت شخصی است که می تواند خود را برای دیگران توضیح دهد و این شاخصه عصر حاضر است. این مفهوم در دو معنا به کار رفته، یکی معنای کلی و دیگری معنای خاص زندگی اجتماعی مدرن است. مفهوم این ویژگی آن است که، انسانها در مورد چیزهایی میاندیشند که، چه آگاهانه و یا چه به صورت رفتار، آن را عمل میکنند و قبول دارند. او تصریح دارد به اینکه، «بازاندیشی اجتماعی» دلالت بر جهانی دارد، بیش از آنکه با مدلهای رفتار و سلوکِ از قبل تعیین شده ساخته باشد، بهطور روز افزون با اطلاعات ایجاد میشود؛ به این نحو که، ما در دوره بعد از سنت و طبیعت زندگی میکنیم و تصمیماتِ معطوف به آینده، بسیاری میگیریم و شیوههای بازاندیشانهتری، نسبت به نسلهای دیگر داریم. بنابراین نوعی بازاندیشی ساده و منطقهای و یا به صورت خطی و تاریخی، به تناسب مناطق و کشورهای مختلف از ویژگی مدرنیته است (گیدنز و پیرسون، ۱۳۸۴: ۱۶-۱۵)
گیدنز معتقد به دوگانگی تأثیرات مدرنیته میباشد. دوره کنونی فرصتهای بینظیری در اختیار ما قرار داده امّا خطرات پیشبینیناپذیری نیز بهمراه دارد. او در مطالعات خود به بررسی سه حوزه: تجربه هویت، روابط صمیمی و نهادهای سیاسی میپردازد.
دوره کنونی بهدلیل خصلت بازتابندگی بسیار شدید، فرصت بینظیری در اختیار ما میگذارد. در این دوره بیش از گذشته به انواع و اقسام اطلاعات درباره جهان و یکدیگر دسترسی داریم. این اطلاعات کمک کرده تا درباره علل و پیامدهای کنشهایمان تأمل کرده و در عین حال با خطرات مربوط به پیامدهای ناخواسته کنشهایمان، خطرات ناشی از اعتماد به دانش متخصصانی که نشناخته و خطرات ناشی از تکیه به عملکردهای انتزاعی روبرو هستیم که در کنترل ما نیستند.
گیدنز درباره فرایند هویتسازی معتقد است که هر قدر سنت پایههای خود را از دست میدهد و هر چه زندگی روزانه بیشتر بر حسب تعامل دیالکتیکی محلی و جهانی بازساخته میشود، افراد بیشتر مجبور میشوند از میان مجموعه متنوعی از سبکهای زندگی، سبک خاصی را برگزینند.
بازتابندگی فزاینده در حوزه هویت شخصی به این معناست که امروزه افراد در انتخاب کاری که قصد انجامش را دارند یا کسی که میخواهند باشند آزادی بیسابقه دارند که این رهاییبخش و هم درونساز است. آزادی انتخاب متضمن کنترل تطابق و سازش مداوم کنشها و افکار فرد با هویتی است که برگزیده است.
پیامد مدرنیته علاوهبر حوزه شخصی، رابطه ما با نظامهای انتزاعی را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. در اینجا نیز تیغ مدرنیته دولبه است. خصلت اصلی مدرنیته ایجاد یکپارچگی و پیچیدگی دائما فزاینده در نهادهای غیرشخصی است که با آنها سروکار داریم؛ هر اندازه این نظام گستردهتر شد ما بیشتر به آنها تکیه کرده و در عینحال بیشتر تحت سلطه آن خواهیم بود.
گیدنز در مدرنیته چهار خطر احتمالی را تشخیص داده است. نخستین خطر احتمالی، توانایی بیشتر صاحبان قدرت در نظارت بر سود، کنترل اطلاعات و زیر نظر گرفتن مردم است. از آنجایی که توانایی های نظارت دولت و موسسه های سرمایه داری در سالهای اخیر افزایش چشم گیری یافته، این توانایی احتمال خطر رشد قدرت توتالیتر را بوجود می آورد. بدین ترتیب یکی از پیامدهای منفی مدرنیته، کاربرد شدید قدرت است بصورتی که در نظامهای توتالیتر تجلی یافته است (گیدنز،۱۳۸۰: ۱۱).
دومین خطر احتمالی در مدرنیته، افزایش سریع قدرت نظامی است که با «صنعتی شدن جنگ»، خصلت جنگ را از ریشه تغییر داده و عص جنگ تمام عیار و بعد عصر جنگ هسته ای را به بار آورده است. توسعه سلاحهای کشتار جمعی، از جمله سلاح های هسته ای، خطرهایی را که تا کنون تصورناپذیر بود متوجه بقای انسان کرده و در قرن بیستم بیش از هر قرن دیگری به مرگ و میر بر اثر جنگ منجر شده است (پیشین:۷۱ و ۱۵۰).
سومین خطر احتمالی با سقوط بالقوه نظام های رشد اقتصادی رابطه دارد. این احتمال خطر با چهارمین خطر احتمالی در ارتباط است که امکان بالقوه زوال یا فاجعه زیست بومی است. از نظر او تعقیب انباشت سرمایه دارانه یکی از علت های عمده نابودی محیط زیست است . بااینحال گیدنز تسلیم بدبینی نمی شود زیرا این خطرها را بالقوه می داند و نه اجتناب ناپذیر. چون به باور او مدرنیته توانایی مقابله با محدودیت هایش را دارد.
در ادامه باید اذعان داشت با توجه به ویژگی هایی که گیدنز برای امر مدرنیته برشمرد، سابق بر این حوزه عمومی کار متعارف، به شکلی از نظر زمان و مکان از قلمروی خصوصی خانواده جدا بوده است. صنعتی شدن، سازماندهی متمرکز کار در محیط کارخانه و وحدت کار، زندگی خانوادگی را در شیوه های کهن تر آن از هم گست و میان حوزه کار و خانواده جدایی پدید آورد. اما امروزه با پیدایش فناوری های نوین ارتباطی و اطلاعاتی از جمله تلفن همراه، این مرزها به شدت مخدوش شده اند. اکنون در هر لحظه باید آماده دریافت تماس از جانب اعضای خانواده و درگیری با مسائل خانوادگی بود. به همین ترتیب در خلوت ترین قلمروهای خانوادگی، هرلحظه امکان طرح مسئله ای کاری توسط تلفن همراه وجود دارد. تلفن همراه تاثیرات مهمی بر تجربه ما از زمان و مکان گذاشته است (ذکایی، ۱۳۸۸: ۱۲۵).
تماس های ناگهانی و غیر مترقبه تلفن همراه موجب می شود برنامه ریزی های شخصی هرلحظه دچار تجدیدنظر شوند. هرلحظه امکان دارد که تماسی برنامه ریزی قبلی را بهم بریزد و ضرورت برنامه ریزی جدیدی را ایجاب کند. در نتیجه افراد باید توانایی مدیریت این تغییرها را داشته باشند. این مسئله از یک طرف می تواند مهارت انسانها را در عصر کنونی افزایش دهد اما از سوی دیگر، فشار و اضطراب ناشی از موقتی بودن برنامه ریزی ها و امکان بهم خوردن برنامه ها به او فشار وارد می کند (پیشین:۱۳۰) .
تاثیر تلفن همراه به ایجاد برخی دگرگونی ها در جامعه منجر می شود مثلا جامعه ای غیرمنعطف به جامعه ای انعطاف پذیر تبدیل می شود که به شدت سیال و منعطف است اما در چنین جامعه ای تاثیر حال و آینده بر فعالیت های ما کمرنگتر و در مقابل، تاثیر زمان حال بر فعالیت ها پررنگ تر می شود؛ این مسئله ای است که فردریک جیمسون، منتقد فرهنگی معاصر نیز بدون اینکه به تلفن همراه بپردازد، به آن اشاره و مفهوم پردازی کرده است. وی ضعیف شدن تاریخمندی را یکی از عناصر منطق فرهنگی جدیدی می داند که آنرا پست مدرنیسم می نامد. در این منطق فرهنگی که اکنون منطق فرهنگی مسلط در جوامع است، اهمیت تاریخ روزبروز کاهش می یابد و نیازهای زمان حال تنها منبع تصمیم گیری ها و اقدامات میشود. به این ترتیب اشخاص به تاریخی که زمان حال آنها را شکل داده و همچنین آینده ای که قابل برنامه ریزی است و آنها در ساخت آن نقش دارند، بسیار کمتر توجه می کنند (پیشین:۱۳۱).
در ارزیابی این نظریه باید گفت که گیدنز اشکالات و ایرادات اساسی پسامدرن ها به مدرنیته را فقط یک رویکرد و شکلی از اشکال خود مدرنیته می داند و به هیچ وجه واژه «بعد از مدرنیته» یا عبور از مدرنیته را قبول ندارد. در حالیکه چرخشهای پسامدرنیسم در قالب بازاندیشی خود و بازسازی آن نیست و حتی بنیادهای مدرنیته را مورد تهدید قرار می دهد.
نکته دیگر اینکه گیدنز اکثراً مدرنیته را در تقابل با سنت و یا دین قرار می دهد(مثلاً می گوید در حوزه سنت ریسک پذیری ممکن نیست و یا برای زمان، مکان، فضا، رابطه زمان- مکان، هویت، اعتماد، … ویژگی هایی مطرح می کند و این ویژگی ها را در تقابل با سنت قرار می دهد) بنظر می رسد وی به نوعی گسست عمیق سنت و مدرنیته اعتقاد دارد. در حالیکه این دیدگاه اکثراً مورد پذیرش انسانشناسان نیست و انسانشناسان ایده در هم آمیختگی و همبستگی درونی سنت و مدرنیته را مطرح می کنند.
و در حالیکه گیدنز با مفهوم بازاندیشی، یک نوع آزادی بی حد و حصر را برای انسان نوید می دهد چگونه است که سایر اندیشمندان دیگر همچون وبر، فوکو، … از کنترل انسان و سرکوب انسان در سبز فایل صحبت می کنند؟ اگر چه گیدنز معتقد است که سیستم های تخصصی و در کل مدرنیته به نیروی غیر قابل کنترل تبدیل می شود و انسان نمی تواند آن را هدایت کند ولی این سطح از کنترل، با کنترل مورد نظر فوکو و کنترل عقلانی سازمانهای جدید وبر متفاوت است. به نظر گیدنز در شرایط مدرنیته انسان مجبور است در حوزه های زیادی دست به انتخاب زندو این انتخاب در زندگی روزمره تحت سیطره بازاندیشی قرار دارد. به نظر میرسد در حالیکه هابرماس و فوکو بازاندیشی را با کنترل انسان می بینند ولی گیدنز بازاندیشی را در زندگی فرد با آزادی و امکان انتخاب میبیند.
۲-۵-۴- یورگن هابرماس
هابرماس به تصریح بسیاری از نویسندگان و منتقدین معاصر غربی یکی از بزرگترین فیلسوفان و نظریهپردازهای اجتماعی معاصر است که بعد از آدورنو و هورکهایمر مدتی رهبری و هدایت مکتب فرانکفورت را بر عهده داشت و به تعبیری فعالترین و مؤثرترین نماینده و رهبر نسل دوم این مکتب بشمار میرفت.
اگرچه او به مکتب فرانکفورت تعلق دارد ولی به زعم غالب نویسندگان این مکتب معتقد به دیدگاهی جبری و بدبینانه از سرمایه داری متاخر نیست و راه دستیابی به افق تازه ای از دموکراسی و مشارکت واقعی مردم در نظام سیاسی و غلبه بر محدودیت های نظام را بسته نمی بیند. در واقع مباحثات هابرماس بخصوص در زمینه ارتباطات و رسانه ها و نقش وی در احیای مطالعات رسانه ها غیر قابل انکار است (حسینی،۱۳۸۹: ۸۴).
هابرماس در دو اثر عمده خود یعنی«نظریه و عمل» و «شناخت وعلائق» موضع انتقادی ضد پوزیتیویستی شدیدی اتخاذ کرده و مدعی است که پوزیتیویسم و علم جدید علیرغم ادعاهیشان بر فرضیاتی بنا شدهاند که صرفنظر از غیر ارزشی بودن، اساسا با علائق تئوریک قطع رابطه کردهاند. از زمان هولباخ و فیلسوفان عصر روشنگری فرانسه تا زمان مارکس عقل همواره بمثابه سلاحی بود برای مبارزه علیه افسانه،خرافهپرستی و استبداد. اشتباه یا خطا مترادف شرّ و بدی، و حقیقت و راستی همردیف آزادی و سعادت بود. به همینروی«عقل»و«علائق»، «نظریه»و «عمل»در ارتباط و پیوندی نزدیک با یکدیگر بودهاند. لیکن به اعتقاد هابرماس با رشد علوم و تکنولوژی و گسترش تشکیلات عریض و طویل بوروکراسی در جوامع صنعتی پیوند فوق از مسیر اصلی خود خارج و منحرفگشته و سیمایی زیانبار و غیر انسانی به خود گرفت. زیرا «عقل» اینک کاملا خصلت ابزاری پیدا کرده و«عقلانیت» نیز چیزی نیست جز کشاندن هرچه مؤثرتر ابزار در خدمت اهداف جوامع مبتنی بر علوم و تکنولوژی اجتماعی. بدین ترتیب عقل نقش«رهایی بخشی» خود را از دست داده و از شکل ابزاری در خدمت کشف یا خلق«معنی»و«ارزش»به صورت ابزاری در خدمت«قدرت» ، «اقتدار» و «سرکوب» درآمده است (نوذری، ۱۳۷۴: ۲۲).
درباره رابطه میان فناوری و فرهنگ، هابرماس بر این باور است که در زمان حاضر فناوری بعنوان یک منبع ایدئولوژی تبدیل شده است. وی اذعان می دارد موفقیت های سیستم تولید انرا به حجت خود سیستم تبدیل کرده و ماده از رهگذر دگردیسی به ایده تبدیل شده است (پاستر، ۱۳۷۷: ۱۸۲ به نقل از حسینی، ۱۳۸۹: ۸۴). به اعتقاد هابرماس«شناخت» انسان معاصر شناخت کاذبی است، زیرا دانش و علوم نوین کاملا تحت سیطره تفکر پوزیتیویستی قرار گرفته است و علمگرایی(ساینتیسم) به صورت ابزار تولید جدید درآمده است. در این راستا نظامهای حاکم چه در جوامع سرمایهداری و چه در جوامع سوسیالیستی سابق پیشرفتهای تکنولوژیک و بهرهبرداری تام از علوم و فنون را در سرلوحهء برنامههای خود قرارداده و با گسترش و تثبیت نوعی حاکمیت ایدئولوژی شرایط خفقانآور برای تودهها فراهم ساختهاند. هابرماس شرایطی را در نظر دارد که در آن«نظریه و عمل خوداندیشی»، «شناخت» و «علائق» بگونهای معقول برهم منطبق خواهند بود؛شرایطی که در آن سیاستزدایی از زندگی یا غیر سیاسی کردن حیات انسانی در جوامع تکنولوژیک از بین خواهد رفت و عقل رهایی بخش و پراکسیس درجهت توسعه و پیشبرد اهداف انسانی کمر همت به میان خواهد بست (نوذری، ۱۳۷۴: ۲۳).
وی بر این عقیده است که فناوری های ارتباطی و اطلاعاتی از آنجا که برای مخاطبانی بی شمار آگاهی می افریند، برای آنها کارکرد ازادی بخشی قائل می شود. در نقطه مقابل این نظریه معتقد است که افکار انسانها در نتیجه بمباران مداوم تبلیغاتی با موضوعات بدیهی و تکراری در راستای خواست و اراده تولید کنندگان قرار می گیرد و مصرف کننده در اسارت تبلیغاتچی ها محاصره است. بنابراین فکر و اندیشه وی در راستای تولیدات فن / فرهنگ شکل می گیرد که در این فرایند، آزادی انسانها در چارچوب رسانه محدود می شود (پاستر، ۱۳۷۷: ۳۳-۳۱ به نقل از حسینی،۱۳۸۹: ۸۴).
نقش دیگری که وی برای فناوری های ارتباطی و اطلاعاتی قائل می شود، این است که رسانه ها دریک طرف سلسله مراتب را بوجود می آورند و همزمان محدودیت هایی را در این زمینه برطرف می سازند. وی نتیجه می گیرد که رسانه های جمعی بطور قابل ملاحظه ای اثرات کنترل اجتماعی را تقویت می کنند. او توضیح می دهد برنامه هایی که در رسانه های گروهی چاپی منتشر می شود، بنظر می رسد که جلوی واکنش مخاطبین خود را بطریقی سد می کند. همچنین استفاده از سینما، شنیدن رادیو و تماشای تلویزیون و پیام رسانی از طریق رایانه و فاکس و تلفن را تماماً تنزل عقلگرایی ارتباطی و نظیر نمونه هایی از استعمار زندگی دنیوی تلقی می کند ( حسینی، ۱۳۸۹: ۸۴).
به اعتقاد هابرماس جامعه فعلی، جامعه بیماری است که این بیماری ناشی از فقدان «مفاهمه» حقیقی و سالم یا وجود «مفاهمه تحریفشده و کژدیسه» است؛ ناشی از غلبه عقلانیت ابزاری بر عرصه عقلانیت فرهنگی، یا به تعبیر بهتر غلبه عرصه «قدرت» و «ثروت» [تبعات اجتنابناپذیر عقلانیت ابزاری]بر عرصه «عقل»، «اجماع»، «مفاهمه»و «ذهن». فرایند مذکور [غلبه عقلانیت ابزاری بر عقلانیت فرهنگی] آفات و بیماریهای ناشی از توسعه و نوسازی غرب بشمار میروند که «عقلانیت ابزاری» آن رشد کرده، لیکن«عقلانیت فرهنگی» آن مغلوب و مقهور شده است. راهحلّی که وی برای این معضل ارائه میدهد نه «انقلاب»است، نه«خشونت» و نه«دولت»، بلکه راهنما تلقی کرده و بر اهمیت و لزوم گسترش و اشاعه آموزش و پرورش یا تعلیم و تربیت برای نیل به «عقلانیت فرهنگی»، اجماع و مفاهمه تأکید میورزد. به عبارت دیگر راه خروج جامعه بیمار فعلی را از چنبره بحرانهایی که در آن گرفتار آمده در ایجاد ارتباط و مفاهمه وسیع و همهجانبه بین الاذهانی(همذهنی) یا ایجاد ترابط و تفاهم میان انسانها میداند، تفاهمی مبتنی بر عقلانیت فرهنگی و اجماع از کانال کنشهای کلامی ایدهآل تا بلکه از این طریق فرد و جامعه معاصر از دام شی شدگی،کالایی شدن، ماشینیسم و…رهایی یابد(نوذری، ۱۳۷۴: ۲۷-۲۶).
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1400-09-29] [ 12:28:00 ق.ظ ]
|