در طول سال هایی که نگرش آسیب شناسی روانی بر علم روانشناسی، حاکم بود، چندین جریان نظریه پردازی سعی کردند تا تمرکز افراطی ‌بر مسائل و مشکلات روانشناختی به جای مقولات سلامت روان را به چالش بکشند. نظریه پردازانی همچون مزلو، راجرز و فرانکل، با نظریات متفاوت و متحولانه ی خود، گام بزرگی در جهت شکستن این جریان غالب، برداشتند (ساپینگتون؛ ترجمه ی حسین شاهی برواتی، ۱۳۸۷)، اما این نظریات نیز موفق به ایجاد یک جنبش علمی- پژوهشی مستقل در حیطه ی سلامت روان نشدند. علت این امر، آن بود که این نظریات، به طوراختصاصی مفهوم سلامت روان را به عنوان یک مفهوم مستقل، مورد بحث و بررسی قرار ندادند. همچنین بعضی از این نظریات همچون نظریه ی مزلو، بیشتر متمرکز بر افرادی بود که در اوج سلامت روان بودند و کمتر به درجه ی عمومی‌سلامت روان که ‌در مورد اکثریت مردم، مصداق داشته باشد، پرداختند (تنگلند، ۲۰۱۰). با این حال، این نظریات، بستر لازم را برای تمرکز زدایی جریان روانشناسی از مسائل آسیب شناسی محض به سمت مباحث سلامت روان، که در اواخر قرن بیستم تحقق یافت، فراهم نمود. نظریات آنتونوسکی[۹۳] در دهه ی ۱۹۸۰ یک گام مهم در جهت این تحول محسوب می‌شد. او مطرح می‌کرد که هدف درمان های روانشناختی، باید به جای تمرکز بر رفع نشانه های آسیب شناسی، ارتقاء توانایی‌های مقابله ای و مهارت های مؤثر در سلامت روان،‌ در جمعیت عمومی‌باشد (مک دونالد، ۲۰۰۶). این نظرات او به نوعی مقدمه ساز شکل گیری رویکرد روانشناسی مثبت، در اواخر دهه ی ۱۹۹۰ بود (گلانز و شوارتز، ۲۰۰۸).

با ایجاد جنبش روانشناسی مثبت توسط سلیگمن، موج جدیدی از جریان علمی‌و پژوهشی ایجاد شد که موضوع سلامت روان و افراد فاقد اختلالات روانی را به طور مستقل از مبانی آسیب شناسی روانی، مد نظر قرار داد. سلیگمن بیان کرد که هدف علم روانشناسی، لزوماًً درمان اختلالات روانی نیست، بلکه توانمندسازی جمعیت ‌عمومی به منظور پیش گیری از ناراحتی های روان شناختی، هدفی است که اهمیت آن کمتر از پرداختن به مقولات آسیب شناسی و درمان نیست (سلیگمن؛ ترجمه ی کلانتری و همکاران، ۱۳۹۰). تحت تأثیر این موج جدید در روانشناسی، امروزه بین نظریه پردازان و پژوهشگران سلامت روان، دیگر این موضوع مورد توافق عمومی‌است که سلامت روان، به معنی فقدان اختلال روانی نیست (مک دونالد، ۲۰۰۶).

۲-۳-۲ مؤلفه‌ های سلامت روان

امروزه این بحث در بین پژوهشگران و نظریه پردازان سلامت روان، مطرح است که سلامت روان را نیز می‌توان همانند اختلالات روانی، در چارچوب یک نشانگان[۹۴] مطرح کرد. به عبارت دیگر، سلامت روان نیز به حالتی اطلاق می‌شود که ‌بر اساس آن، مجموعه ی مشخصی از علائم، در سطحی مشخص و برای دوره ی زمانی مشخصی، تحقق می‌یابند و منجر به عملکرد فیزیولوژیک، روانشناختی و اجتماعی متمایزی می‌شوند. بعضی از نظریه پردازان و پژوهشگران، معتقدند که بسیاری از مؤلفه‌ ها و مفاهیم مرتبط با مفهوم خوب بودن ذهنی[۹۵] می‌تواند به عنوان مجموعه نشانگان منعکس کننده ی سلامت روان، در نظر گرفته شود (کیس و لوپز[۹۶]، ۲۰۰۲). داینر و کسبیر (۲۰۰۷) خوب بودن ذهنی را به عنوان قضاوت شناختی افراد ‌در مورد رضایت از زندگی خود، و ارزیابی عاطفی آن ها از خلق و هیجاناتشان تعریف می‌کنند. همان‌ طور که از این تعریف، مشخص است، مفهوم سازی خوب بودن ذهنی، بسیار مشابه مفهوم سازی شادی است. حتی پیشگامان مطالعات خوب بودن ذهنی همچون داینر، نیز این دو مفهوم را تقریباً معادل یکدیگر می‌دانند (داینر ، سوه، لوکاس و اسمیت[۹۷]، ۱۹۹۹؛ لیوبومیرسکی، کینگ[۹۸] و داینر، ۲۰۰۵؛ لیوبومیرسکی، شلدون و اشکید، ۲۰۰۵).

‌بر اساس پژوهش های متعدد انجام گرفته در زمینه ی خوب بودن ذهنی و سلامت روان، کیس (۲۰۰۷) ملاک های ۱۳ گانه ای را برای سلامت روان معرفی می‌کند که تحقق آن ها در یک فرد، می‌تواند به معنی بهره مندی مطلوب او از سلامت روان باشد. البته همانند آنچه که ‌در مورد اختلالات روانی مطرح می‌شود، نگاه به سلامت روان، نباید صرفاً محدود به رویکرد طبقه بندی[۹۹] و همه یا هیچ باشد، بلکه باید رویکرد پیوستاری[۱۰۰] نیز در نظر گرفته شود. به عبارت دیگر، این ۱۳ مؤلفه‌، به صورت همه یا هیچ در افراد وجود ندارند، بلکه هرفردی ممکن است به میزانی از هریک از آن ها بهره مند باشد. براین اساس می‌توان گفت هنگامی که این مؤلفه‌ ها حداقل در حد متعادل و متوسطی تحقق یابند، می‌توان از تحقق سلامت روان، سخن گفت. ‌بنابرین‏ حتی افرادی که دارای اختلال روانی تشخیص داده نمی‌شوند، خود می‌توانند در دو طبقه ی دارای سلامت روان و فاقد سلامت روان، قرار گیرند. این مؤلفه‌ های ۱۳ گانه در جدول ۱-۲ ارائه شده اند (کیس، ۲۰۰۷).

جدول ۱-۲ مؤلفه‌ های ۱۳ گانه ی سلامت روان ‌بر اساس طبقه بندی ارائه شده توسط کیس (۲۰۰۷)

مؤلفه‌ های سلامت روان

تعریف

هیجانات مثبت[۱۰۱] (خوب بودن هیجانی[۱۰۲])

عاطفه ی مثبت[۱۰۳]

بشاش بودن در حد معقول و متعادل، احساس علاقه به زندگی، داشتن روحیه ی خوب، احساس شادی و احساس آرامش در ابعاد مختلف زندگی روزمره.

کیفیت زندگی[۱۰۴]

احساس رضایت از زندگی به طور کلی و در اکثر موقعیت ها و زمینه ها و یا به میزان بالا در در حیطه های خاص زندگی روزمره.

کارکرد روانشناختی مثبت[۱۰۵] (خوب بودن روانشناختی[۱۰۶])

خودپذیری[۱۰۷]

نگرش مثبت پایدار ‌در مورد خود، تأیید کردن و دوست داشتن اکثر جنبه‌های شخصیت خود.

رشد شخصی[۱۰۸]

به دنبال چالش بودن (به شکل مثبت و نه چالش های استرس زا)، بینش داشتن به توانایی‌های بالقوه ی خود، احساس رشد و تکامل پیوسته (به لحاظ شخصیتی).

هدف در زندگی[۱۰۹]

یافتن معنا و جهت خاصی برای زندگی خود.

تسلط محیطی[۱۱۰]

پرورش دادن توانایی انتخاب، مدیریت و شکل دهی به محیط زندگی خود، متناسب با نیازهای شخصی.

خودمختاری[۱۱۱]

توانایی رهبری و هدایت خود، به طور مستقل و داشتن ارزش ها و معیارهای درونی که به لحاظ اجتماعی نیز پذیرفته شده و مقبول هستند.

روابط مثبت با دیگران[۱۱۲]

داشتن یا توانایی داشتن روابط گرم و مطمئن با دیگران.

کارکرد اجتماعی مثبت[۱۱۳] (خوب بودن اجتماعی)[۱۱۴]

پذیرش اجتماعی[۱۱۵]

داشتن نگرش مثبت نسبت به تفاوت های انسانی و تأیید و پذیرش این تفاوت ها.

تحقق اجتماعی[۱۱۶]

اعتقاد به اینکه مردم، گروه ها و جامعه، دارای توانایی‌های بالقوه ای هستند و می‌توانند به طور مثبتی این توانایی ها را رشد و پرورش دهند.

مشارکت اجتماعی[۱۱۷]

مفید و ارزشمند تلقی کردن فعالیت های روزمره ی خود برای جامعه و دیگران.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...