درحالی‌که بن‌مایه اغلب داستان‌های متعالی سردی چیره بر زندگی خانوادگی و شکست در برقراری رابطه عاطفی بهنجار است، «پایان خوش» به رمان های عامه‌پسند رنگی ظاهراً شاد می‌دهد. می‌توان استقبال از این‌همه رمان عشقی با «پایان خوش» را «نشانه ناخشنودی از زندگی متداول و یا روشی برای بقا» دانست. «رمان های عشقی از صلح و امنیت و آسان‌گیری می‌گویند، فقط به سبب آنکه اختلاف عقیده و ناامنی و مشکل وجود دارد.» (وولف ۱۳۸۲)میر عابدینی نیز اقبال این ادبیات راناشی از نیاز روانی به شادی و آرامشی می داند که فضای تلخ و افسرده ایران پس از جنگ از آن تهی بود، وی می گوید:رمان عشقی به‌عنوان «تنها گفتمان عامی که به مسئله لذت و شادی زنانه می‌پردازد» با وجود تکراری بودن مضمون، خوانندگان بسیار می‌یابد. زنان بسیاری با خواندن این رمان ها به جست‌وجوی لذت و رضایت خاطری می‌روند که در زندگی واقعی به آن دست نیافته‌اند. یا رمان های اشک‌انگیز سبب می‌شود، با نوعی همزادپنداری، غم خودرابه شکل اغراق‌شده‌ای در این آثار ببینندو به آرامش خاطری برسند.(www.ZANAN.CO.IR) با مطالعه دقیق‌تر این رمان ها و تلاش برای کشف ارتباط آنها با ساخت ذهنی پاره‌ای از گروه های اجتماعی، می‌توان به خیال‌ها و آرزوهای خوانندگان آنها پی برد و دریافت که پاورقی، به قول گرامشی، «به چه چیزی پاسخ می‌دهد یا چه چیزی را ارا ئه می‌کند. »در حد فاصل پاورقی و ادبیات متعالی می‌توان به دو رمان خواندنی اشاره کرد: بامداد خمار (۱۳۷۴) نوشته فتانه حاج‌سیدجوادی (متولد ۱۳۲۴) که یکی از پرتیراژترین رمان های تاریخ ادبیات ایران است و حکایت روزگار (۱۳۷۳) از فریده گلبو. رمان دیگری نیز از فرشته ساری به نام پریسا(۱۳۸۳) می تواند در این حیطه جای بگیرد.ساری در دهه شصت انتشار آثر خود را آغازکرد .وی در پرونده ادبی خود بیش از ۱۷ اثر در حوزه شعر و داستان و سابقه همکاری با مجلات ادبی چون گردون،سخن و کارنامه دارد. رمان پریسا که اززبان زنی روایت می شود در سال ۱۳۸۳ نامزد دریافت جایزه ادبی گلشیری شد.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

اما در حیطه ادبیات متعالی، جز نویسندگان مطرح نسل های پیش که با چاپ آثار خود در ایران یا خارج از ایران در عرصه ادبی فعال بوده‌اند، می‌توان حداقل از ۲۵ نویسنده نام برد که کار خود را در این دهه شروع کرده‌اند و در نوشتن پیگیر بوده‌اند و برخی از آنها برنده جوایز ادبی شده‌اند، مثل شیوا ارسطویی، میترا الیاتی، ناتاشا امیری، شهلا پروین‌روح، زویا پیرزاد، فرشته توانگر، فرخنده حاجی‌زاده، خاطره حجازی، مهین دانشور، میترا داور، مهکامه رحیم‌زاده، سپیده شاملو، ناهید طباطبایی، طاهره علوی، فرزانه کرم‌پور، مهناز کریمی، مهسا محب‌علی، بهجت ملک‌کیانی، فرشته مولوی، محبوبه میرقدیری، و فریبا وفی، که البته اغلب آنان در مراحل آغازین کار خود هستند و میزان موفقیتشان در گرو گذر زمان و کیفیت آثاری است که پدید خواهند آورد. به‌نظر می‌رسد صدای نویسندگان زن در سال های پس از انقلاب رساتر از گذشته به گوش می‌رسد. اینان را می‌توان زبان حال زنانی دانست که در مرحله‌ای از تحول اجتماعی، به درک و شناختی تازه از هویت و موقعیت‌ خود در جامعه رسیده‌اند. به قول پارسی‌پور، تجربه انقلاب و جنگ و پیامدهای آن زنان را «به میدان حادثه پرتاب کرده است و این گویا یک فرمان تاریخی است.» او می‌گوید: «من می‌نویسم چون اندیشیدن را آغازیده‌ام، دست خودم نبوده است که چنین شده، ناگهان پوسته حیوانی ماده‌گاو را از دوشم برداشته‌ام، از این روی می‌نویسم چون گویا دارم انسان می‌شوم: می‌خواهم بدانم کیستم؟».(پارسی پور ۱۳۶۷)زنان می نویسند،زنان در شرایط جدیدی که قرار گرفته اند به نوشتن دست می زنند،ویژگی گفتمانی این ادبیات جدید چیست ؟این سوالی است که در فصل بعدی سعی در پاسخ دادن به آن دارم.
تقسیم بندی که این رساله انتخاب می کند ، تقسیم بندی است که در عین در نظر گرفتن سیر تحول ادبیات فارسی ،تحول ادبیات زنان را نیز شامل شود . (چرا که تا قبل از آن با اندکی اغماض می توان گفت هر آنچه که در سنت ادبی ایران خلق می شد ،از سوی مردان خلق می شد). چنانچه در تقسیم بندی آقای میر عابدینی آمد،تا دهه ۱۳۳۰ ادبیات زنان هنوز به رشد و بلوغ نرسیده و هنوز در حال طی کردن گامهای اولیه است . تنها بعد از این دهه است که آثار ماندگار تر و قابل توجهی از سوی زنان منتشر می شود. گرچه در دهه چهل که ادبیات فارسی نوعی رشد و شکوفایی را تجربه می کند ، آثار ارزشمند تری هم از سوی زنان وهم از سوی مردان به چاپ رسید. تقسیم بندی نسلی که این رساله انتخاب می کند ،تطابقی از این دو تقسیم بندی است . به این صورت که نسل اول داستان نویسان زن و مرد را تحت عنوان ، نخستین تلاشها یا آماده کردن راه (از قبل از مشروطه تا اواخردهه ۱۳۳۰)می شناسد.دونسل بعدی که این رساله به مطالعه ومقایسه آنها می پردازد، نسل دوم، از ۱۳۴۰ تا ۱۳۷۰) است که از آن با نام هموار کردن راه نام برده شده و نسل سوم نسل جدیدی است که در دهه هشتاد به انتشار آثار خود دست زده است. از این نسل با نام رهسپار راه های نو یادشده است . آثاری که در نسل دوم برای مطالعه انتخاب شده اند ،رمان سووشون(۱۳۴۸) از خانم سیمین دانشور و داستان بلند شازده احتجاب(۱۳۴۷) از هوشنگ گلشیری و آثاری که به عنوان نمونه های نسل سوم انتخاب شده اند،رمان من چراغها را خاموش می کنم(۱۳۸۲) از خانم زویا پیرزاد و نام ها و سایه ها(۱۳۸۲) از آقای محمد رحیم اخوت است.
فصل سوم :مباحث نظری
۱-۳-ادبیات زنانه:
در سیر تحول نثر فارسی از ساده نویسی در ادبیات جدید فارسی سخن گفتیم ،این تحول که بنیادی ترین وجه ممیزه این ادبیات با ادبیات پیش از خود است در نسل های بعدی تحول می یابد و به اشکال دیگر خود را بازنمایی می کند .سوالی که در اینجا مطرح است این است که ظهور نویسندگان زن در عرصه داستان نویسی ایران،الزاما منجر به خلق ادبیات زنانه و زبانی جدید شد ؟آیا این خالقان جدید ،نثر (زبانی متفاوت )برای خودخلق کردند ؟پاسخ دادن به این سوال مستلزم آن است که پیش از آن به این سوال جواب دهیم، که آیا اصولا زبان ادبی دارای جنسیت است و ما باچیزی به نام زبان مذکر و زبان مونث مواجه ایم ؟در مواجه با این مساله چند روایت گوناگون وجود دارد.بعضی از نویسندگان و ادبیان مانند ناتالی ساروت به تقسیم بندی ادبیات زنانه ومردانه قائل نیستند.ادبیات ،فقط ادبیات است و جنیست نویسنده الزاما در آن دخالت ندارد.وی در این باره می گوید: «ادبیات زنانه به معنی دقیق کلمه آن وجود ندارد. همان‌طور که نمی‌توان از موسیقی زنانه یا فلسفه زنانه سخن گفت. به‌نظر من فقط ادبیات وجود دارد.»(ساروت ۱۳۶۴)نویسندگان زیادی در این دیدگاه با ساروت شریک اند .به نظر ایشان ادبیات به مثابه یک هنر الزامات هنری خود را دارد واز عواملی خارج از خود متاثر نیست . [۲۸].اما در مقابل این نظرات ،دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که ادبیات را تحت تاثیر مستقیم شرایط اجتماعی می داند و شرایط اجتماعی خالقان را در کیفیت و محتوای آثار پدید آمده موثر می داند.این عده از متفکران و نویسندگان بر این عقده اند که ادبیات جزدر سال های اخیر تنها در اختیار مردان بوده و به همین سبب دچار الزامات و ساختاری مردانه است . ادبیاتی که از سوی زنان به وجود می آید از آنجا که این الزامات را رعایت نمی کندو یا می تواند رعایت نکند،متمایزاز ادبیات مردان است و به عبارتی این ادبیات زنانه است. ناهید توسلی(نویسنده وروزنامه نگار) در این باره از مفهومی گم شده با نام زنانه نویسی می گوید:«ادبیات و هنر به‌دلیل حاکمیت جنس مرد در تیول مردان بوده است تابو بودن هستی زنانه عامل مقابله با ظهور آن در داستان معاصر است» (۱۲/۸/۱۳۸۳ www.persian-language.org ) وی عقیده دارد که زنانه نویسی الزاما از سوی زنان اتفاق نمی افتد و می تواند هم از سوی زنان و هم از سوی مردانی اتفاق افتد که تفاوتهای بین دو جنس را اجتماعی و نه بیولوژیک می دانندو به نوعی برابری بین دو جنس معتقدند:«زنانه نویسی» که اساسا ژانر بسیار متفاوتی از دیگر ژانرهای ادبی است، دقیقا به وسیله زنان و حتا مردانی نوشته می‌شود که زن و مرد را دو موجود برابر و یگانه‌ در خلقت و هستی می‌دانند که تفاوت‌هایشان تنها تفاوت‌های جنسی (زیست شناختی[۲۹]) است و نه جنسیتی[۳۰].(همان)چنین نویسندگانی به ادبیات زنانه حتی اگرخلق نشده باشد اعتقاد دارند. ویر جینیا وولف که در کتاب اتاقی از آن خود مفصلا به مساله شرایط اجتماعی ،موانع و بازدارند های اجتماعی خلق ادبی از سوی زنان می پردازد ،از تاکید بیش از حدبرجنسیت به مثابه یک امر ذاتی ونه اجتماعی بیم دارد ، وی عقیده دارد که جنسیت نویسنده نباید به صورت ذاتی در آثار او متبلور شود ؛ در مقابل وی به زنانگی و مردانگی اعتقاد دارد :«برای هرکسی که می‌نویسد، فکر کردن درباره جنسیت خود مخرب است. زن بودن یا مرد بودن به صورت خالص و مطلق مخرب است؛ باید زنانه‌ـ‌مردانه یا مردانه‌ـ‌زنانه بود.»(وولف ۱۳۸۳:۱۴۸)
۲-۳-زبان زنانه:
در این زمینه نگاه دیگری نیز وجود دارد که ادبیات زنانه را نه تنها در محتوای آن (زنانه نویسی)که در زبان آن متفاوت از ادبیات مردانه می داند. این گرایش نظری براین عقیده است که زبان دو جنس از یکدیگر متفاوت است. این گرایش نظری که در قرن بیستم با رشد و گسترش شاخه زبان شناسی در گرایش زبان شناسی اجتماعی [۳۱]رشد کرد،زمینه اجتماعی گویندگان یک زبان را در نحوه استفاده آنها از زبان متاثر می داند ،در ادامه به تشریح این نظریه می پردازم.
۳-۳-زبان شناسی اجتماعی:
گرایش های زبان شناسی انتقادی [۳۲]و زبان شناسی اجتماعی اغلب با پیش فرض گرفتن این مساله که تفاوتهای جنسی ،نژادی،طبقاتی و …. در شیوه استفاده از زبان گویندگان موثراند به بررسی این تفاوتها در متون ،گفتار و… می پردازند.این گرایش نظری درمطالعات این فرض را بر خود هموار می کنند که زبان تابع شرایط بیرونی خود است و زبان از سوی گروه های مختلف اجتماعی به شیوه متفاوتی به کار گرفته می شود.در نظر این متفکران زبان زنانه و مردانه ازیکدیگر قابل تمییز هستند(یعنی زنان و مردان به شیوه متفاوتی زبان را به کار می گیرند). در دهه هفتاد میلادی با تحولاتی که در رشته زبان شناسی و رشته های مجاور رخ داد ،گرایش تحقیقاتی زبان شناسی از ساختهای نحوی و دستوری کم کم به سمت عوامل بیرونی موثر در زبان سیر کرد ، به صورتی که بر خلاف گذشته که محور مطالعاتی درپی یافتن خاستگاه و منشا زبان بود ؛ به سمت این گرایش نظری سوق پیدا کرد که زبان به عنوان یک عامل اجتماعی چگونه با سایر نهادهای اجتماعی در ارتباط متقابل است.این گرایش نظری پیدایش رشته زبان شناسی اجتماعی را درپی داشت . در زبان شناسی اجتماعی ،زبان به عنوان یک عنصر یا نهاد اجتماعی در ارتباط با سایر نهادهای اجتماعی در نظر گرفته می شود و بافت زبان در ارتباط با یک بافت بزرگتر به عنوان اجتماع بررسی می شود. در همین گرایش زبان شناسی است که اولین تحقیقیات در باره تاثیر عوامل اجتماعی چون جنسیت ،نژاد،طبقه ،…بر نحوه استفاده از زبان انجام شدند. در این مطالعات بخش نه چندان کوچکی نیز به بررسی تاثیر عامل جنسیت دررفتارهای زبانی گویشوران اختصاص پیدا کرد .این تحقیقات که اغلب به صورت تجربی انجام می شدند ، نحوه استفاده یا برخورد با زبان را با وارد کردن متغییر جنسیت می سنجیدند.
در این توصیف ها با این پیش فرض که زبان بازنمای قواعد عامتر اجتماع است ، زبان زنان را به شدت از موقیعت فروترشان درجامعه مرد سالار متاثر می دانند واغلب بر تفاوتهای واژگانی و نحوی زبان زنان و مردان تاکید می شود ، زنان واژه ها و صورتها ی نحوی خاص خودرا استفاده می کنند. این زبان شناسان برای گویش خاص زنان و یا مردان اصطلاح زبان جنسیتی را به کار می گیرند، بنا براین تعریف زبان جنسیتی گونه خاصی از زبان است که یک جنس ازآن استفاده می کند.زبان جنسیتی [۳۳]اصطلاحی است که نظریه پردازان فمنیستی از آن در حوزه زبان شناسی استفاده می کنند تا هویت متمایز زبانی زنان را توصیف کنند؛آنها می گویند هر دوجنس، نظامها یا کدهای ساختاری خاص خود را دارند که گاه یک زبان نامیده می شود. انسان شناسانی که زبانهای زنان را در فرهنگ های مختلف بررسی کرده اند ، این نکته را تاکید می کنند که زنان و مردان زبان را به شیو های متفاوتی به کار می گیرند و نه تنها واژگان و اصطلاحات که شکل های نحوی و قابلیت های زبانی نیز جنسی شده اند. (Thorne&Heleny 1975)این دیدگاه که در استفاده از زبان تفاوتهای مربوط به جنس را دخیل می داند، تاثیر تجارب تک جنسی را بر زنان مسلم می انگارد. (Lakoff1975) لیکاف تفاوتهای زبانی زنان و مردان را از موقعیت متفاوت اجتماعی ایشان ناشی می داند.زبانهای متمایز شده برمبنای جنس یا زبان های جنسیتی گویای ساخت اجتماعی هویت جنسیتی اند.( فرهنگ نظریه های فمنیستی ۱۳۸۲:۱۸۴)
به عبارت دیگر زبان بازنمای موقعیت و هویت اجتماعی گویشوران است . گویشوران با توجه موقعیت اجتماعی شان زبان یا لهجه ای متفاوتی اززبان را به کار می گیرند .تحقیقات زیادی با این رویکرد نظری انجام شده اند . از اولین مطالعاتی که در باره تفاوت زبانی زنان و مردان انجام شده ، مطالعات یسپرسن بود(۱۹۲۲)[۳۴] وی در این کار زبان مردان را زبان معیار در نظر گرفته و زبان زنان را شکل منحرف شده ای از زبان مردان می داند .او فهرست طولانی از تفاوت واژگانی زبان زنان و مردان ارائه می کند وچنین نتیجه گیری می کند که زنان دایره واژگانی محدوتری نسبت به مردان دارند و مردان دست به خلق واژه های جدیدی می زنند در حالی که زنان ذاتا محافظه کارند.(اصلانی ۱۳۸۳)
از نمونه های این تحقیقات موارد زیر را می توان بر شمرد. جورج یول(۱۹۹۰) در کتاب زبان شناسی همگانی خود که کتابی کلاسیک در رشته زبان شناسی محسوب می شود ،بخشی را به مساله زبان و جنسیت اختصاص داده است.پیتر ترادگیل(۱۹۸۳) در کتاب زبان شناسی اجتماعی ،ربین لیکاف (۱۹۷۵)در کتاب زبان و جایگاه زنان، هادسون(۱۹۹۰) در کتاب زبان شناسی اجتماعی و…همگی به طور مفصل و یا اختصاصی به مساله زبان و جنسیت پرداخته اند.این محققان با طی پژوهشهای تجربی ،تفاوتهای زبان زنان و مردان را از متون ،مکالمه و…زنان استخراج کرده اند.
در ادامه نمونه هایی از این تفاوتهای نحوی ،واژگانی و… ذکر می شود:
۴-۳-تفاوتهای زبان زنان و مردان
۱-۴-۳رویکرد توصیفی نسبت به زبان زنان
-زنان بیش تر از مردان در حوزهایی مثل رنگ ایجاد تمایز می کنند.احتمال بیشتری دارد که یک زن بگوید آبی فیروزه ای تا یک مرد؛ برای اغلب مردها ،همه آبی ها ،آبی هستند.
-زنان بیشتر از مردان ازاصطلاحات تحسین آمیز یا تشویق آمیز استفاده می کنند(ناشی از این مساله که اغلب از زنان انتظار می رود مشوق و تحسین گر کس دیگری – اغلب مردی –باشند.)
-زنان مودبانه تر از مردها صحبت می کنند.در صحبت های زنان حرفهای رکیک و فحش ،خیلی کمتر اززبان مردان دیده می شود.(ناشی از این مساله که از زنان انتظار می رود، در هر طبقه ای که هستند رفتاری خانمانه داشته باشندو معیارهای ظرافت و ادب را رعایت کنند. )
- زنان تمایل دارند که لهجه شان به زبان معیار نزدیک تر باشد.
-زنان بیشتر از مردان از سوالات تکمیلی استفاده می کنند مثل :این طور نیست ؟مگر نه؟….گویی اعتماد به نفس کافی ندارند، دیگران بایدحرفهایشان را تایید کنند.
-زبان زنان، زبانی جمعی و همدلانه است . زنان بیشتر از مردان می کوشند که در سخنانشان با دیگران همدلی کنند ، در حالیکه مردان اغلب رقابت جویانه سخن می گویند.
-زنان بیشتراز مردان از واژه های احساساتی چون بمیرم ،الهی ،فدات شوم …. استفاده می کنند.مردانی که از این اصطلاحات استفاده می کنند ،با انگ های چون اوا خواهر و… طرد می شوند.
-زنان بیشتر حرفهای خود را حتی وقتی که نظرشان پرسیده می شود ،اینگونه شروع می کنند : به نظر می رسد ،فکر می کنم و…. در حالیکه مردان اغلب از جمله هایی انتزاعی و منفرد استفاده می کنند،گویی که اصلا اظهار نظر شخصی نیست و بیشتر یک مساله عام ومنطقی است .
-مردان بیشتر از زنان سخنان دیگران را قطع می کنند ودر حرف دیگران می پرند. زنان اغلب در صحبت منتظر نوبت خود می مانندو نسبت به از دست دادن نوبت حرف زدن ،اعتراض نمی کنند.
-زنان بیشتر از مردان ازاصطلاحات تاییدی استفاده می کنند.زنان بیشتر دریک مکالمه می کوشند که حرفهای طرف مقابل را تایید کنند یا با پرسشهای تکمیلی او را به ادامه سخن گفتن ترغیب کنند.(این رفتار از این مساله ناشی می شود که اغلب از زنان انتظار می رود که بیتشر مصاحب خوبی باشند تا اینکه خود شخصا اظهار نظر کنند) [۳۵] زبان شناسان زیادی چون : ترادگیل ،پیتر؛دبورا تنن، لارنس ترسک تحقیقات تجربی مفصلی در این زمینه کرد ه اند.[۳۶] به عقیده لیکاف (۱۹۷۵)درصورتهای مختلف ادات [۳۷] عنصر دستوری ، معنی و مصداق خارجی ندارند و فقط موقعیت اجتماعی و رابطه بین گوینده و شنونده را بیان می کند.صورتهای ادات زنان همان صورتهای ضعیف تر و مودبانه ترادات قویی هستند که مردان به کار می گیرند. زنان بیشتر از مردان از جمله های سوالی و یا تاکیدی استفاده می کنند،در حالی که مردان اغلب از جمله های خبری استفاده می کنند ، زنان اغلب جمله های خود رابا کلماتی چون می دانید که ؟این طور نیست ؟و… شروع می کنند.فیشمن [۳۸] (۱۹۷۷)این رفتار زنان را ناشی از عدم اعتماد به نفس به زنان می داند.
البته فمنیستها با این تحلیل ها مخالف اند و ساخت زبان را ساختی مرد محور می دانند که زنان در آن احساس راحتی نمی کنند. به عقیده ایشان زنان در زبان اجازه کنترل ندارند و به جای آنکه زبان در خدمت ایشان باشد، مایه رنج وناامنی شان است .در زبان مرد محور علاقه ها وتجربیات مردان معیار و مثبت شمرده می شود و واژگان یا کدهای مربوط به زنان منفی و یا خنثی محسوب می شوندو بار تحقیر آمیزی دارند. (کرامارا ۱۹۹۹[۳۹] ) لیکاف (۱۹۷۳) با طرح نظریه «تسلط» ، نابرابری در موقعیت و نقش های اجتماعی را موجب تفاوت در گونه های زبانی زنان ومردان دانست ،زنان از آن رو که در اجتماع جایگاه فروتری دارند ،زبان نازل تری نیز به کار می گیرند(این نظریه مخالفت های زیادی را برانگیخت) طرح مساله تسلط و مرد محوری زبان باعث طرح دیدگاه هایی انتقادی برای کشف جریان سلطه شد.مطالعات انتقادی گفتمان همگی بر این فرض بنیادی استوار اند که جریان سلطه آمیز زبان به نفع گروه ،جنس ،طبقه و …خاصی است و گروه ،طبقه ،جنس و …مقابل را سرکوب می کند و با مطالعه انتقادی می توان دست به موشکافی زبان زد و جریان سلطه آن را آشکار کرد و احیانا با آن مبارزه کرد.این رویکرد زبان رایج را به عنوان امری مردسالارانه می پذیرد و به تبع جایگاه زنان رادر بافتی زن ستیز ،جایگاهی والا نمی داند.
این رویکرد نسبت به زبان زنانه رویکردی توصیفی است ،که زبان زنانه را با توجه به داه های موجود به شیوه ای استقرایی بررسی می کند. به این معنی که با تحلیل و بررسی تجربی زبان زنان مانند، مکالمات، سخنرانی ها،داستانها ،شعرها و متونی که توسط زنان نوشته شده است و مقایسه آنها متون ،مکالمات ،داستانها و…که توسط مردان نوشته شده به شیوه ای استقرایی به استخراج تفاوتهای زبان زنان و مردان می پردازند .در مقابل این رویکرد نسبت به زبان زنانه که رویکردی توصیفی از آنچه وجود دارد است ،رویکردی تجویزی از آنچه که زبان زنانه باید باشد ،نیزوجود دارد . در این رویکرد تعریفی از آنچه که زبان زنانه باید باشد ارائه می شود و ویژگیهای این زبان به شیوه ای تجویزی برشمرده می شود. این رویکرد در گرایشی خاص از فمنیسم طرفدارانی دارد.
۲-۴-۳رویکرد تجویزی نسبت به زبان زنان
این رویکرد درست از جایی که رویکرد قبلی تمام کرده است ،کار خود را آغاز می کند.یعنی رویکرد اول کار خود را با این مساله تمام می کند که زبان زنان از موقعیت فروتراجتماعی شان ،تاثیر پذیرفته است. در رویکرد دوم ،که اغلب توسط فمنیستهای تندرو اتخاذ شده است ،این فرض فقط نقطه ای برا ی شروع است، به نظراین دسته از نظریه پردازان زبان در شکل کنونی اش نه فقط مردانه که مردسالار است و به طور منظم و قاعده مند به سرکوب زنانگی دست زده است و از این رو زنانگی در این زبان امری سرکوب شده ،فراموش شده و به حاشیه رانده شده است .این زبان نمی تواند چیزی که سرکوب کرده وبه حاشیه رانده را باز نمایی کند (یعنی این زبان نمی تواند زنانگی را ابراز کند)زبان برای زنانه شدن باید آنچه را که این زبان به حاشیه رانده ،به متن بیاورد و این چیزی نیست به جز روایت زنانگی ،(تن زن) . برطبق این نظریه؛ یک نوشته نمی تواند زنانه باشد مگر اینکه با به رسمیت شناختن این موضوع(مذکر بودن زبان) برای نفی آن(ابراز زنانگی ) آشکاراتلاش کند. هلن سیکسو،لوس ایریگاری وژولیا کریستوا جزو این دسته از نظریه پردازان به شمار می روند..این نویسندگان که به شدت تحت تاثیر مکتب تحلیل روانی ژاک لاکان و نیز شالوده شکنی دریدا و اندیشمندان فرانسوی قرار دارند با درنظر گرفتن «زبان روان کاوی» سلسله مراتب جنسیتی آن را واژگون کردند و تفاوت زبان زنان و مردان را مورد ارزیابی مجدد قرار دادندBelsey and Moore1997:10) (.در ادامه به اختصار به توصیف نظریات ایشان می پردازم.
۵-۳-هلن سیکسو[۴۰]
سیکسودر نوشته های خود نظیر «خنده مدوسا۱۹۷۶ا» و« زن تازه تولد یافته ۱۹۷۵ » کوشید که نوشته ای ازاین دست تولید (زبان زنانه )کند.وی بر این عقیده است که زبان زنانه تنها از طریق ابراز تجربه هایی می تواند خلق شود که در زبان مردانه نفی و انکار شده اند. به نظر سیکسو این تجربه روایت تن زنانه به عنوان محمل همه طرد و نفی ها است . مردان و زبان مردانه از طریق انکار تن زن روایتی تک جنسی از زبان ارائه می دهند.
هلن سیکسوجلوه های مثبت زنانگی را در فرایندی خلق می کندکه خود آن را نوشتن تن (نوشتار زنانه ) می نامد.سیکسو نظم حاکم بر زبان را ،نظمی مردانه می داند . این نظم ،نظمی دو تایی است که بر مبنای نوعی تقابل بنا شده است . درحالی که زبان یا منطق زنانه ،منطقی چند گانه است . در این نظم از تقابل های دوتایی خبری نیست چرا که اصولا ،نظم ،دوتایی نیست و وجود یک طرف بر مینای طرد و انکار طرف دیگر بنا نشده است . وی استدلال می کند ;که زبان اجتماعی (که زبانی مردانه است) به متضادهای دوتایی جنسیتی شده بستگی دارد و این متضادها در نحو، بر اساس منابع دانش ودریافت ما عمل می کنند.
سیکسو در زن تازه تولد یافته توضیح می دهد که در متضادهایی چون سر/قلب -نوشتار/گفتار همواره نخستین واژه بر دیگری مرجح است .(CixousH and Clement 1975 )دراین تقابلها ،جنس مونث همواره دیگری است و در هر سلسله مراتبی که جامعه می سازدمنفی محسوب خواهد شد. سیکسو اصولابا این تقابل های دوتایی مخالف است و آن را ویژگی زبان مردانه می داند که از طریق آن جنس مرد برتری خود را حفظ و باز تولید می کند.وزبان زنانه که در پی چنین برتری نسیت نمی تواند به این طبقه بندی که مبنای منطق مردانه است تن دهد. زبان زنانه باید کار خود را از این تفاوتها شروع کند، وی می گوید اگر نوشته زنان «درباره تفاوت کار کند» به نوشتار زنانه مبدل می شود و می تواند زبان نمادین مردانه را واروونه سازد.
سیکسو در خنده مدوسا شکلی عینی ازشیوه نوشتنی را خلق می کند که در باره آن قبلا در زن تازه به دنیا آمده حرف زده بود.وی در این کتاب پروژه به زعم خیلی ها یوتوپیایی و شاعرانه خودرا شکستن و به زیر افکندن تمامی تقابل های دوتایی موهوم معرفی می کند.وی می گوید مرگ و خشونت در دل تفکر پدرسالار ودر واحه تاریک میان تقابل های دوتایی جای دارند.خود این تقابل ها اساسا خشن و مرگ باراند.چرا که یک سو شرط بقا و حضورش را در تخریب و زوال دیگری می داند. عرصه تفکر ثنویت گرا ودواندیش ،یک منطق جنگی ودر پی منازعه ی برتری جویی است .(سیکسو ،خنده مدوسا۱۳۸۱:۱۹) سپس درفصلی از همان کتاب تحت عنوان زن کجاست؟ فهرستی ناقص و سیاهه ای ناتمام از برخی تقابل های رایج درزبان راپیش رو می گذارد: فعال/منفعل-خورشید/ماه -فرهنگ /طبیعت -روز/شب پدر/مادر- مغز /دل- متفکر /احساساتی .
چون تقابل ها در زبان بیرونی می شوندوزبان اولین نمایشگاه چنین دواندیشی است .انقلاب و تخریب این تقابلها که مبنای منطق مردانه جنگ طلب ،برتری جو و سلطه گر است ،جز از راه ویرانگری زبان رایج و صدالبته مذکر امکان پذیر نیست . او به چیزی که واژه برایش ندارد دسترسی ندارد و نمی تواند بیاندشید.لذا او انقلاب درکنش دلالتگری زبان را اولین مرحله از انقلاب ذهنیت ،(در اینجا) مردسالار می داند.این همان سویه پراگماتیک و انقلابی آراء او وهمراهان فرانسوی اش- کریستوا و ایریگاری –است ،که از دید فمنیست های عمل گرا غفلت زده می ماند.گسترش دال های مونث ،دستیابی به نوشتار زنانه وپی ریزی زبانی پالووده از جزم ها و خرافه های جنسیتی به انقلابی در نوع و نسج تفکر می انجامد.(سیکسو ۱۳۸۱:۱۹)سیکسو بر آن است که چنین زبانی را خلق و پایه ریزی کند ،چون این تنها راهی است که از طریق آن می توان به مبارزه با مردسالاری محاط در زبان و اندیشه برخاست و طرحی نو در انداخت.
سیکسو در خنده مدوسا نوعی نگاه افراطی به تن زن دارد و تن زن را محمل همه سرکوبها می داند. به نظر او هر نوع عصیانی بر علیه سرکوب زنانگی از تن زن آغاز می شود:روایت تن زن و زیستن تن زن.
سیکسو بر این عقیده است که ابتدا باید زن درک متفاوتی از خود-از تن –خود به دست آورد تا بعدا بتواند به آفرینش خلاقانه ای دست بزند.وی دوسطح تفکیک ناپذیراز نوشتن را برمی شمارد:
۱-سطح فردی :در این سطح زن از تن خود می گوید ،آن را روایت می کند ،هیچ نکته ای را ناگفته نمی گذارد یا سانسور نمی کند. زن از تن خود می گوید ،نه به عنوان دارایی کس دیگری ، نه به عنوان حیطه ممنوعه که به عنوان نفس و خود زن .این تن منبع خلاقیت نوشتار زنانه خواهدبود، سیکسو می گوید: تن راکه سانسور می کنی درهمان دم نفس و گفتار را هم سانسور می کنی .خودت را بنویس،تن تو باید شنیده شود ، فقط در این صورت است که منابع لایزال ناخودآگاه فوران خواهدکرد…… (سیکسو ۱۳۸۱)
۲-سطح دوم:سطحی است که زن از نوشتن برای خود فراتر می رود و از نوشته خود چون ابزاری برای مبارزه با نرینه محوریی سود می جویدکه با سرکوب هایش، هیچگاه اجاز ه نداده زن سخن بگوید. این عمل یعنی ضبط و توقیف فرصت سخن گفتن زن، از توصیف تکان دهنده او در تاریخ جلوگیری می کند ، این عمل همواره برپایه سرکوب بنا شده است. مقابله باآن ومبارزه بامنطق مردانه یعنی ،ساخت وپرداخت سلاح ضد لوگوس [۴۱]فقط با نوشتن میسر است .سیکسو می گوید؛
نوشتن از زنان وبرای زنان وبا غلبه بر چالش گفتاری که تحت تسلط مفهوم (فالوس(نرینه گی) )است که ؛زن را در جایگاهی جدای از آنچه تثبیت شده یعنی مقام سمبولیک قرار می دهد. درجایگاهی جز سکوت،زنان باید از دام سکوت رها شوند ،آنها نباید فریب بخورندو قلمرو حاشیه ای و اندرونی را بپذیرند. (سیکسو ۱۳۸۱)
نوشتار زنانه به روایت سیکسو ،روایتی عصیانگر ،انقلابی،سرپیچیده ازمنطق موجود با زبانی اروتیک ،سیال و لغزنده است . طبق روایت افراطی و سخت گیرانه سیکسو از نوشتار زنانه، نوشته های چندانی در دنیا یافت نمی شوند که زنانه محسوب شوند . خود وی در پاورقی خنده مدوسا در اشاره به نوشته های زنانه ای که تا کنون دیده است،
می گوید:
تنها نوشته های زنانه ای که من دیده ام ،نوشته های کولت مارگارت دوراس و ژان ژنه بوده است.
خود وی در ۱۹۷۶ خنده مدوسا را نوشت ، که به متن ماندگاری تبدیل شد.وی اروتیک می نویسد و نحوی سیال را با تصاویر ،جناس ها وحذف های نو به کار می گیرد تا تن را رها کند. (فرهنگ نظریه های فمنیستی ۱۳۸۲:۸۲)
۶-۳-ژولیا کریستوا:(فمنیست ،روانکاو)
از نظریه پردازان دیگراین دیدگاه می توان به لوس ایریگاری و ژولیا کریستوا اشاره کرد.به عقیده هردو ایشان زبان به گونه ای نظام یافته که وجودزنانه را نفی می کند.ایریگاری به شرایطی می نگرد که تحت آن وضع زن در قلمرو نمادین ممکن است دگرگون شود.در حالی که کریستوا توجه اش معطوف به تظاهرات ناخودآگاه عشق مادرانه است .وی ورود کودک به قلمرو زبان (گذر از مرحله پیشا ادیپی به مرحله زبانی) را به مثابه محرومیت از روابط پایدار مادر-فرزندی قلمداد می کند و انسان سخنگو خواه مرد یا زن راچونان دریغی دردناک و درآرزوی بازگشت می بیند.وی مفهوم زنانگی را به مثابه فعالیت نشانه شناختی می داندکه انسانها (چه زن و چه مرد )در رهگذر تجربه فرایند خلاق به آن دسترسی دارند. (رویگریان۱۳۷۸). در این مرحله انسانها چه زن و چه مرد با بازگشت به مرحله پیشا ادیپی یا مرحله قبل از ورود به زبان با رهایی از اضطراب این جدایی به آرامشی دست می یابند ،که به زعم کریستوا سرمنشا خلاقیت نشانه شناختی است .کریستوا با تحول عمیقی که در روانکاوی فرویدی وجود آورد ، منشا اضطرابهای انسانی را در گذر از مرحله کودکی (پیشا ادیپی یا پیوستگی مادر و فرزند) می داند. در مرحله پیشا ادیپی ، نظم زنانه ای حاکم است ،که در مرحله بعدی رشد،یعنی مرحله زبانی تحت تاثیر نظم مردانه به حاشیه رانده می شود و تضعیف می شود. کریستوا بازگشت به نظم اولیه و مادرانه را سرمنشا آرامش و خواسته دریغناک همه زنان و مردان می داند.
کریستوا با شناسایی دو نظم( نظم نشانه ای یا زنانه[۴۲] )و نظم (نمادین یا مردانه[۴۳])از تقابل و سلطه یکی بردیگری می گوید. به عقیده وی نظم منطقی مردانه ، می کوشد که نظم منطق گریز زنانه را درهم کوبد و برآن سلطه جوید. نظم منطقی همیشه نظم منطق گریز را نفی می کندوآن را به عنوان امری خارجی ،آلوده ،ناپاک و…نفی می کند و به حاشیه می راند. نظم نشانه ای ، نظمی زنانه ، بیولوژیک و پراکنده است که با مفهوم مادری آمیخته است . ونظم نمادین ، نظمی مردانه ومنطقی است که می کوشد نظم نشانه ای را کنترل و سرکوب کند.(فرهنگ نظریه های فمنیستی۲۳۶: ۱۳۸۲)
به اعتقاد کریستوا جامعه برای حمایت از نظم نمادین (مردانه )از نظم نشانه ای (زنانه )چشم پوشی و ارزش زدایی می کند.کریستوا با کشف ارتباط های بین زبان شناسی و روان کاوی استدلال می کند که یک یک افراد دو سطح مشترک دارند:
۱-سطح آگاهی اجتماعی شدن یا نمادین ۲ -سطح غریزه پیشا ادیپی ،پیشا زبانی یا سطح نشانه ای .
این فرایند دوگانه ،تمامی ،دلالتگرها و همه نظام های اجتماعی (حکومت ؛خانواده ،مذهب )را شکل می دهد. (به عبارتی دیگر کریستوا به نوعی بر تقابلهای دوتایی چون زن-مرد/طبیعت –فرهنگ / صحه می گذارد و زن را نیمه ،طبیعی و مرد را نیمه مدنی می داند.(همان)
کریستوا در میل زنان می گوید نظم نمادین ؛غرایز مادری (نظم نشانه ای )را سرکوب می کند .ولی نشانه ها در زبان به شکل جناس و لغزش های کلامی ظاهر می شوند.(Kristeva :1980).به عقیده وی نظم نشانه ای همواره حضور دارد ومی تواند گاه و بی گاه حضورو وجود خودرا نشان دهد.از عواملی مهمی که در ابراز این نظم موثر است،بازگشت به مفهوم مادری است .مفهومی که نظم نشانه ای را بازنمایی می کند و نظم منطقی را به حاشیه می راند.
دوباره مطرح کردن مفهوم مادری می تواند حرکتی بنیادین باشد.کریستوا در زمان زنان (Kristeva 1982a)مدعی است بازنمایی های تاریخی تفاوت جنسی ،زمان را به دو بخش تقسیم می کند.زمان مردانه یا خطی وزمان زنانه که جادویی یا دورانی است .مردانگی ارتباط های منطقی وخطی بودن (نظم نمادین )را حفظ وتمجید می کند واین منحصر به فرد بودن نظم نشانه ای که امیال یا ضرب آهنگهای زنانه رادر بردارد ، به چالش می گیرد .بنابراین نظم نمادین پیوسته می کوشد که از این امیال که کریستوا در قدرت های هراس آن را منفور می نامد-فراتررود.(Kristeva 1982b) جامعه شایسته مدام هرچیز بی نظم ،ناپاک وتهوع آوری را که با مادری همراه است رد می کند.کریستوا در قصه های عاشقانه استدلال می کند که تجربه مادری زنان با ایجاد مناسبات اخلاقی تازه بین شخص و دیگری به آنان امکان می دهد که روحا سرکوب شده ها و خارجی ها را بپذیرند. ( Kristeva 1987)کریستوا می گوید ایجاد تاریخ های مسلط نیازمند شکل های جدید زبان است که می تواند ارزش مادری را احیا کند.( فرهنگ نظریه های فمنیستی ۱۳۸۲:۲۳۶)
زبانی که کریستوا مطرح می کند ،با معیارهای امروز ما زبانی پریشان ومنطق گریز است .چرا که از منطق مردانه کنونی پیروی نمی کند و منطق آن به مراحل پیش از یادگیری زبان یا آنچه که کریستوا نظم نشانه ای می نامد، بر می گردد . این زبان به طوریکسان می تواند از سوی زنان و مردان به کار گرفته شود.
ایریگاری نیز بر این عقیده است که مردان زنانگی را تعریف کرده اند. این تعریف متاثر از تقسیم بندی دووجهی حاکم بر اندیشه غربی و فرض جفت های متضادی است که همیشه در مقابل همدیگر قرار می گیرند. ایریگاری با نقد تحلیل فروید از تضاد دوجنس و با تکیه بر شالوده شکنی دریدایی نشان می دهد که زن و مرد مانند جفت های متضاد اساسا ضد هم نیستند زیرا نمی توان یکی را بدون ارجاع به دیگری تعریف کرد و معنای آن دو در نسبت و ارتباط بایکدیگر است. اما در واقع زن آنچه مرد نیست ،نیست . زنان با مردان متفاوتند اما نقطه مقبل یکدیگر نیستند وتفاوت فیزیولوژیک به معنای تضاد مفهومی نیست .
به طور کلی می توان در باره این نظریات چنین گفت که این دسته از نظرات زبان زنانه را جز در حالتی انقلابی وعصیانگرانه باز نمی شناسند .چرا که زبان را در شکل کنونی اش ،مردانه می دانند وچنین فرض می گیرندکه اگر قرار باشد ، زبان زنانه ای خلق شود، این زبان باید از قواعد و چارچوب زبان(منطق ) مردانه خارج شود .زبان مردانه به این دلیل که به صورت منظم و پیوسته به سرکوب زنانگی دست زده ، اصولا امکانی برای بازنمایی زنانگی ندارد.بر طبق این نظریه زبان زنانه هیچ الزامی ندارد که از قواعد منطقی[۴۴] رایج پیروی کند .چرا که این قواعد منطقی همه تک جنسی و مردانه اند. زبان زنانه بایداز تن زن و روایت زن بودن شروع کند. این روایت الزاما مانند روایت مردانه منظم ،منطقی و… نیست بلکه بر عکس با معیارهای این زبان پریشان و غیر منطقی به نظرمی آید.چرا که این روایت ،نظم سابق را نفی میکند تا نظمی نو در اندازد. به نظراین دسته از نظریه پردازان این روایت فقط با نوعی خودآگاهی و تمایل به ابراز ناگفته ها ممکن است ،چرا که زبان مردانه ، چنان فراگیر و عام است که در چارچوب خود و درافق اندیشه ای که می گشاید،مجال یا امکان جز آن اندیشیدن را نمی دهد. (البته این ویژگی کلی هر زبانی است و گویشوران هر زبانی در چارچوب مرزهای آن زبان قادر به اندیشیدن هستند)
ولی آنچه که این نظریات به آن توجه اندکی می کنند و یا آسان از آن می گذرند این نکته است که ، زبان فرایندی زنده و پویا است . زبان به اندازه خود زندگی ،زنده ودر جریان است ودرست به علت همین زندگی وپویایی اش است که نمی تواند در جریان سلطه، یکی به طور ثابت غالب ودیگری مغلوب باشد. به عبارت دیگر اگر قرار است که زبان جریان سلطه ای را اعمال کند ،این سلطه نمی تواند یک بار و برای همیشه اتفاق بیافتد، مانند قراردادی که یک بار بسته شده باشد و همیشه به آن عمل شود. زبان جریانی زنده و پوینده است که در خلال جریانات اجتماعی تحول می یابد.سلطه در زبان نمی تواند یکسویه به حیات خود ادامه دهد،بلکه همیشه در جریان آن مقاومتهایی نیز رخ می دهد.از این مقدمات می توان چنین نتیجه گیری کرد که با وجود اینکه زبان را در شکل کنونی اش مرد سالارانه است ،با این حال ، در برابرهر سلطه ای مقاومتی به وجود می آید وهیچ سلطه ای نمی تواند یکسره کامل و جامع باشد . به عبارت دیگر زبان نیز مانند هر امر اجتماعی دیگری در عرصه ای از داد و ستد و کنش متقابل رخ می دهد.وجریان سلطه باید بکوشد و می کوشد که خود را در نبردی هر روزه باز تولید کند و جریان تحت سلطه می کوشد که در این نبرد هر روزه از زیر بار این سلطه خود را رهایی بخشد و درمقابل آن مقاومت کند. به همین دلیل است که می توان گفت، زبان در شکل کنونی اش نیز دارای عناصر زنانه است ،
(هرچند که این عناصر ،عناصر مقاومت باشند.) .این عناصر البته جریان اصلی زبان را نمی سازند ولی به هر جهت در زبان وجود دارند و به نحوی به حیات خود ادامه می دهند. از این رو در برخورد با نظریات فمنیست هایی چون ایریگاری،کریستوا و سیکسو به این نکته اشاره می کنم که در مقابل چیزی که هنوز به وجود نیامده(زبان زنانه ) ، آنچه که همیشه وجود داشته است (گفتمانهای زنان) ، نیز دیدنی است .زبان تا پیش از آنکه به این شیوه زنانه نوشته شود(شیوه ای که هنوز متون چندانی در آن تولید نشده است) ،توسط زنان استفاده می شده و همان وقت به نحوی زبان زنانه نیز خلق شده است که فقط حامل عناصر؛ کهتری و فروتری نیست .گرچه در آنچه که دیده می شود ،سرکوب منظم زنانگی به فراوانی یافت می شود.اما به موازات آن مقاومت هایی نیز خلق شده است ،که اجازه نداده این سرکوب به طورکامل اعمال شود.به عبارت خلاصه زبان در شکل کنونی اش یکسره عاری از عناصر اصیل زنانه نیست ،چرا که اصولاچنین امری ممکن نیست . زنان گرچه در برخورد با نهاد مرد محوری چون زبان همیشه با دشواری هایی مواجه بوده اندکه ناشی از باز تولید مردسالاری در زبان و سرکوب زنانگی است ،اما زنانگی در مقابل این سلطه دست به مقاومت هایی برای ابراز خود زده است . شاید زبان زنانه به روایت متفکران فمنیستی که ذکر آنها رفت ،خلق نشده باشد ،اما گفتمانهای زنانه ای که از طریق استعاره های زنانگی سخن می گویند، همیشه وجود داشته اند. (چراکه زبان بیشتر از آنکه مردانه باشد ،مردسالارانه است.)این رساله نقطه تاکید خودرا بر همین قسمت (گفتمانهای زنانه و مردانه )قرار می دهد و در پی آن است که با بهره گرفتن از ابزار نقد زبان شناختی و با روش تحلیل انتقادی گفتمان به مطالعه ومقایسه گفتمانهای زنانه ومردانه ، موجود در متون زنانه و مردانه بپردازد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...