بارِ دیگر سر برون کن از حجاب
از برای عاشقانِ رنگ را
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
تا که عاشق گم کند مر راه را
تا که عاقل بشکند فرهنگ را
مولوی
مثالها به نقل از (آشوری، ۱۳۸۹: ۳۱-۲۶).
«فرهنگ» به معنای تربیت شده:
ای دل من رو به هر حدیث میازار کان بت فرهخته نیست، هست نوآموز
دقیقی طوسی
«فرهنگ» به معنای تنبیه کردن:
چنا نت بفرهنجم ای بدنهاد که ناری دگر باره ایران بیاد
فردوسی
به معنای تکامل یافته:
تو دادی مرا فر و فرهنگ و رای تو باشی بهر نیک و بد رهنمای
فردوسی
مثالها به نقل از تکمیل همایون، ۱۳۸۶: ۴۲-۴۱).
با این همه باید گفت که کاربرد گسترده و یا عادی واژه ی فرهنگ در زبان فارسی صرفاً تا قرن هفتم هجری ادامه داشت. از آن به بعد این واژه در متن های ادبی یا اصلاً به کار نرفته و یا به ندرت. اما پس از چند قرن این واژه دوباره در هندوستان عهد گورکانیان رخ نمود. زمانی که میرجمال الدین حسین بن فخرالدین حسن انجوی شیرازی در سال ۱۰۱۷ هجری قمری در آن جا کتاب لغتی به نام جهانگیر یکی از پادشاهان گورکانی هند نوشته و آن را «فرهنگ جهانگیری» می نامد. از این قرار واژهی «فرهنگ» خود را از مصادیق این شعر نورالدین عبدالرحمن جامی می سازد:
پری رو تاب مستوری ندارد چو در بندی سر از روزن بر آرد
از آن پس واژه ی فرهنگ در زبان فارسی و آن هم از راه هندوستان، معنایِ کتاب لغت یا لغت نامه به خود می گیرد که تا امروز نیز ادامه دارد. مانند فرهنگ برهان قاطع، فرهنگ رشیدی، فرهنگ فرنود ساز، فرهنگ آنندراج، فرهنگ معین، فرهنگ عمید، فرهنگ دهخدا، فرهنگ سخن فرهنگ علوم سیاسی، فرهنگ آریانپور و… (آشوری، ۱۳۸۹ : ۱۰۶).
با بنیادگذاری و گشایش «فرهنگستان ایران» در سال ۱۳۱۴ و تبدیل نام «وزارت معارف» به «وزارت فرهنگ» سرنوشت تازه ای برای واژه ی فرهنگ رقم خورد و این واژه بار دیگر جانی تازه گرفت و از دیوان ها و کتابهای لغت به زندگی روزانه ی مردم فارسی زبان پا نهاد. چنان که از این نامگذاریها پیداست واژهی «فرهنگ» این بار به معنی ادب و تربیت و در برابر واژهی «education» فرنگی رواج یافت و «فرهنگی» عنوان کسانی شد که کارشان آموزش بود. و به همین اعتبار در فرهنگ معین زیر واژه ی فرهنگ چنین آمده است: ادب نفس، تربیت، دانش، علم و معرفت. (فرهنگ معین، ۱۳۷۱: ۲۵۳۸).
اما رواج کلمه ی کولتور یا «culture» در علوم اجتماعی و مفاهیم وابسته به آن در اروپا و امریکا چنان چه گذشت این ضرورت را پیش آورد که در زبان فارسی نیز معادلی برای آن پیدا شود و این چنین بود که سرانجام واژه ی «فرهنگ» در زبان فارسی معادل واژه ی کولتور (culture) فرنگی با توجه به تمامِ بارِ معنایی آن به کار رفت و رفته رفته گسترش یافت و همگانی شد. (آشوری، ۱۳۸۹: ۱۸-۱۷). فرهنگ به این معنای جدید است که موضوع کاووش و تدقیق این نوشتار است.
به نظر می رسد که چون فرهنگ به این معنا اساسا پدیده و امری انسانی است روشن ساختن نسبت این مفهوم با انسان ضروری باشد. در باب نسبت «فرهنگ» به معنای اخیری که به آن اشاره شد و انسان می شود گفت که «فرهنگ» ذاتیِ نوعِ انسان بوده و در واقع مفهوم فرهنگ فصل انسان و حیوان به حساب می آید. بدین سان جامعه ی انسانیِ بدون فرهنگ وجود ندارد و انسان بودن مساوی فرهنگ داشتن است. پس به این معنا دیگر از «انسان بی فرهنگ»- چنان که در گفتگوهای روزمره رایج است -نمی توان سخن گفت. (شیبانی، ۱۳۸۶: ۱۱۳ و آشوری، ۱۳۸۹: ۱۲۵). این تعبیر انسان شناسانه از فرهنگ در کنار برداشت انسان باورانه از فرهنگ قرار می گیرد. زیرا معتقدین به فرهنگ در مفهوم انسان باورانه مانند شیلر فرهنگ را صرفاً به گل چینی از فعالیتهای انسان اطلاق می کنند و بر این اساس ممکن است برخی از مردمان را فرهنگی تر از دیگران و جوامعی را نسبت به دیگر جوامع، دارای فرهنگ غنی تر یا فقیرتری معرفی کنند. این امر از این جا ناشی می شود که نحله ی فکری اخیر به جای اطلاق فرهنگ به کل و تمامیّت میراث اجتماعی انسانها معمولاً با آن برخورد گزینشی کرده و فرهنگ را صورت عالیِ تجلیّاتِ معنویِ انسان، مانند ادبیات و هنر می دانند. (چلیکوت، ۱۳۷۷: ۳۳۸ و شیبانی، ۱۳۸۶: ۱۱۷).
- ویژگی های فرهنگ
پژوهشگران حوزه ی فرهنگ برای این مفهوم ویژگی هایی از قبیل جمعی بودن، اکتسابی بودن، تغییر پذیری، انتقال پذیری و تاریخیّت را برشمرده اند.
۴-۱.جمعی بودن
گفته شد که نسبت فرهنگ با انسان به گونه ای است که می توان گفت که این دو بدون یکدیگر وجود ندارند و به همین دلیل است که بسیاری انسان را «حیوان فرهنگی» تعریف کرده اند. (راد، ۱۳۸۲: ۴۵). امّا باید توجه داشت که در این جا انسان به صورت فردی مدّ نظر نیست چرا که فرهنگ از یک انسان تنها و جدا شده از جامعه به وجود نمی آید.حتی می توان گفت که انسان منفرد و جدا افتاده از سایر هم نوعان خویش به معنای درست کلمه وجود ندارد. چون انسان از درهم تنیدگیِ طبیعت زنده یِ حیوانی با فرهنگ پدید می آید و طبیعت بیولوژیک منهای فرهنگ یعنی جهان زیستیِ پیش انسانی. بنا بر این از شاخصه های فرهنگ این است که موجودیّت آن در گرو مجموعه ای هم زیست از آدمیان است و با هم بودن آدمیان ضروریِ پیدایش پدیده ای به نام «فرهنگ» است. از آن جا که در جهان، جوامع انسانی گوناگون و با جهت گیریهایِ ذهنی و عینیِ مختلفی نسبت به تمام امورات انسانی و غیرانسانی وجود دارد؛ بالطبع می توان از «فرهنگ ها» نیز به جای «فرهنگ» سخن گفت. یعنی هر جامعه ای صرف نظر از کیفیت ساختارهای اجتماعی و درجه ی پیشرفت فن آوری صاحب «فرهنگ» است. (آشوری، ۱۳۸۹: ۱۲۸-۱۲۶ و راد، ۱۳۸۲: ۴۵).
۴-۲. اکتسابی بودن
ویژگیِ دیگر فرهنگ، اکتسابی بودنِ آن است. منظور از این ویژگی آن است که فرهنگ چیزی نیست که از نقطه نظر بیولوژیک از راه وراثت به کسی منتقل شود بلکه فرهنگ پدیده ایست که از بدو تولد تا مرگ از طریق پدر، مادر، گروه اجتماعیِ پیرامون کودک، دین،مدرسه،حکومت، طبقه ی اجتماعی و غیره به او آموخته می شود. (کوئن، ۱۳۷۲: ۳۷ و شیبانی، ۱۳۸۶: ۱۱۸ و سردار و وان لون، ۱۳۸۸: ۷).
این نکته که فرهنگ چیزی است که اساساً آموخته می شود مورد اتفاق صاحب نظران هست لکن برخی بر این عقیده اند که ممکن است معدود رفتارهایی نیز از راه وراثت به افراد منتقل شود. (آشوری، ۱۳۸۹: ۱۳۱). با این حال گونه ای از این رفتارها مانند گریه کردن نوزادان به هنگام گرسنگی در زمره ی فرهنگ به حساب نمی آید. (کوئن، ۱۳۷۲: ۳۷). زیرا جامعه شناسان و انسان شناسان بین فرهنگ وطبیعت تمایز قائلند. آنان چیزهایی که از طریق آموزش از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود را فرهنگ و چیزهایی که از طریق توارث به دیگری منتقل می شود را طبیعت می نامند. (هیوود، ۲۸۲:۱۳۸۹).
ذکر این نکته ضروری است که مهمترین عاملِ آموزش و انتقال فرهنگ زبان است. زبان پایه ای ترین سازه ی فرهنگ است. با زبان است که یک دستگاه نمادین شناخت و ارتباط پدید می آید که زندگانی را بر روی زمین از ساحت حیوانی به ساحت انسانی می برد. زیرا زبان ابزار انتقال تمام نظامِ ارزشی، هنجاری، رفتاری و ذهنیّت انسانی از نسلی به نسل دیگر است.
۴-۳.پویایی و تغییر پذیری
ویژگی دیگر فرهنگ پویایی و تغییر پذیری آن است. به عبارت دیگر فرهنگ پدیده ای مستمر و متحرک است که هیچ گاه حالت ایستا پیدا نمی کد. آر.مک آیور فرهنگ را امری یکتا و تغییر پذیر می داند. (چلیکوت، ۱۳۷۷: ۳۳۹). خواجه نصیرالدین طوسی بر آن است که فرهنگ تغییر پذیر است؛زیرا فرهنگ وابسته به اوضاع اجتماعی و زمان است.( ارمکی،۲۸۰:۱۳۸۷). گفته می شود که چنان چه فرهنگ پویایی و تحرک خود را - هرچند به صورت کند- از دست بدهد آن فرهنگ از بین می رود. (شیبانی، ۱۳۸۴: ۱۱۸). امری که در حیوانات وجود ندارد. ذکر این نکته در این جا به این دلیل است که دانشمندان بر آنند که آموزش در حیوانات هم به درجاتی وجود دارد. مثلاً شیر ماده شیوه ی شکار کردن را به توله هایش می آموزاند و یا پرنده شیوه ی لانه ساختن را به جوجه هایش. بر این اساس می توان گفت که جانوران نیز در سطوحی شیوه های برآوردن نیازهای پایه ی زیستی (نوعی از فرهنگ) را به نسل بعدی خویش آموزش می دهند لکن تفاوت این فرهنگ با فرهنگ انسانی آن است که فرهنگ حیوانی از الگوی ثابت، ایستا و غیر متحرکی برخوردار بوده و در طول نسلها از آن چارچوب فراتر نمی رود. حال آن که فرهنگ انسانی در بستر تاریخ جریان دارد و دگرگونی می پذیرد و همواره یکسان نیست. (آشوری، ۱۳۸۹: ۱۳۱-۱۳۰) دگرگونی در تکنولوژی مورد استفاده انسانها در دوره های گوناگون. دگرگونی در محیط طبیعی، دگرگونیهای جمعیّتی و نیازهای تازه بشر در زمره ی عوامل دگرگونی فرهنگ ها به حساب می آیند. (کوئن، ۱۳۷۲: ۴۵-۴۴). علاوه بر این ظهور ادیان و پیامبران بزرگ الهی،بزرگان و قهرمانان نیز آشکارا در تغییر فرهنگها موثرند.
۴-۴. انتقال پذیری
ویژگی دیگر فرهنگ انتقال پذیر بودن است. از این ویژگی با عنوان فرهنگ پذیری نیز یاد می شود. هرگاه یک فرهنگ از فرهنگ دیگر عناصری را بپذیرد انتقال فرهنگی یا فرهنگ پذیری رخ داده است. فرهنگ پذیری پدیده هایی را در بر می گیرد که از تماس مستقیم و مداوم میان گروه های انسانی با فرهنگهای مختلف بر می خیزد. این تماسها می تواند مستقیم یا غیر مستیم باشد. فرهنگ پذیری اغلب خصلتی دو طرفه دارد. با این حال چنین نیست که همواره داده های و ستانده های فرهنگی بین گروه های انسانی از توازن برخوردار باشد و گاه ممکن است بسیاری از عناصر فرهنگی یکی جامعه یا گروه در فرهنگ دیگری مستهلک شود. (کوئن، ۱۳۷۲: ۴۵ و دوکستر،۱۳۸۶: ۶۲-۵۷).برخی نیز فرهنگ پذیری را به معنای تحمیل فرهنگ یک کشور بر کشور دیگر از راه توسعه طلبی و انتشار فرهنگ به صورت طبیعی و براساس نیاز گروه های دیگر دانسته و بدینسان بین این دو ویژگی تفاوت قائل شده اند. (آشوری، ۱۳۸۹: ۹۸-۹۶).
۴-۵. تاریخی گری
ویژگی دیگر فرهنگ تاریخی بودن آن است. معنای تاریخیت فرهنگ به این معنا این است که فرهنگ گذشتگان همواره ولو حضور پنهان در نسلهای بعد از خود حضور دارند. به عبارت دیگر نسلهای گذشته با انتقال سازه ها و ساختارهای فرهنگیِ خود به نسلهای بعدی حضور خود را در ساختارهای زیست فرهنگی آیندگان تضمین کرده اند. هرچند ممکن است کم و کیف این حضور همواره یکسان، آشکارا و یا قابل توجه نباشد. از همین جاست که گفته می شود روح ملّی یا روان جمعی همواره حضوری پایدار دارد. (آشوری، ۱۳۸۹: ۱۳۷-۱۳۵).
علاوه بر این فرهنگ ها را می توان از نقطه نظرهای گوناگون طبقه بندی کرد. از طبقه بندی های رایج یکی طبقه بندی فرهنگ به فرهنگ آرمانی و واقعی و دیگری طبقه بندی آن به مادی و معنوی است. (کوئن، ۱۳۷۲: ۳۹ و آشوری، ۱۳۸۹: ۱۱۴).
فرهنگ، روح بخش و هویت بخش آدمیان و موتور محرکه ی جوامع انسانی و بازتاب دهنده ی اسرار درونی و اندیشه های انسانها است.(طالبی،۱۷۶:۱۳۸۵).فرهنگ با مفهوم و ویژگی های پیش گفته، بنیاد و اساس زندگیِ انسانی را به معنای درست کلمه و به ویژه با در نظر داشت وجه متعالیِ این اشرف مخلوقاتِ باری تعالی، تشکیل می دهد. ای بسا که همین «فرهنگ» عامل اشرفیت این موجود بر سایر موجودات عالم باشد. بعد معنوی انسان که در ادیان الهی بر آن بسیار زیاد تاکید شده است در ساحت فرهنگِ آدمی قرار دارد. چون فرهنگ، اساس، ریشه و سرچشمه ی جوشان هر نوع خوبیها، داناییها و زیبایی هاست.این برداشت از فرهنگ با معنای لغوی آن نیز چندان بیگانه نیست. زیرا علاوه بر معانی چون آموزش،ادب،عقل و امثال آن که گذشت یکی از معانی که در برهان قاطع برای واژه ی فرهنگ آمده است «کاریز آب» است. در توضیح این معنا آمده است: «چه دهن فرهنگ جایی را گویند از کاریز که آب بر روی زمین می آید». (برهان قاطع، ۱۳۶۱: زیر واژه ی فرهنگ) اطلاق معنای فرهنگ به کاریز و قنات در خود این معنی را نهفته دارد که فرهنگ به مانند کاریز-دست کم در روزگاران گذشته – سرچشمه ی حیات مادی، معنوی، آبادانی، آرامش، آسایش و … بوده و می باشد.
با فرهنگ است که آدمی محدوده ی زیست حیوانی را می شکند و به ساحت کردارها و ارزش های اخلاقی پا می گذارد. در این ساحت است که رفتارهای طبیعی و حیوانی او نیز مانند خوردن، دفع کردن و تولید مثل نیز معنای انسانی به خود گرفته و در میدان داوری های اخلاقی قرار می گیرد. به عبارت دیگر و فی المثل چه چیز خوردن، چگونه خوردن، کجا خوردن، کی خوردن و با که خوردن معناهای ارزشی، هنجارهای دینی، طبقه ی اجتماعی و تاریخی خود را آشکار می سازد. یعنی این که هرکس با چگونگی خوراک خوردنش از هر جهت، کیستیِ دینی، طبقه ی اجتماعی و تاریخی خود را آشکار ساخته و به عبارت دیگر عالم فرهنگی اش را نشان می دهد. ورود به ساحت فرهنگ خود سبب نیازهای فرهنگی جدیدی همچون، نوع دوستی، فداکاری، راست گویی و نیازهای معنوی دیگر می شود. خلاصه آن که انسان با ورود به «ساحت فرهنگی» به جنگ با طبیعت بیرونی و درونی می رود. او می کوشد تا این دو را رام کرده و در کف اراده ی خود قرار دهد. هدف از رام کردن طبیعت بیرون، چیره گی بر طبیعت از طریقِ شناخت آن و به کاربردن ابزارهایی برای بهره وری بیشتر از آن است تا بتوان از قلمرو زیست طبیعی جدا شده و وارد ساحت فرهنگی و یا زیستِ فرهنگی شد و هدف از جنگ با طبیعت درونی مهار کردن نیروها و انگیزه های برآمده از طبیعتِ حیوانیِ انسان است. مهار کردن نیروها و انگیزه های درونی به این معنا است که انرژی آنها در جهت برآوردن خواسته های جامعه یا همان خیر و مصلحت همگانی به کار افتد. عالی ترین ساحت فرهنگ آن جا پدید می آید که آدمی بر آزمندیِ «من» ، بیم ها و نگرانی هایِ بی پایانش و بر حسابگری های عقلِ ابزاریش چیره شود. (آشوری، ۱۳۸۹: ۱۵۰-۱۴۱).
از این جاست که گفته اند: « فرهنگ قلمرویی برای تصاحب کردن ندارد؛ بلکه عبارت است از راه و رسم رفتار نسبت به خویشتن، همنوعان و طبعیت».[۷] (اردلان، ۱۳۸۶: ۳۸).همین رفتارهای آدمیان در قلمروهای سه گانه موثرترین ابزار آنها در عرصه جهانی است و البته که این رفتارها مبتنی بر ارزشهایی هستند که در فرهنگ ظهور پیدا کرده اند.به همین دلیل گفته می شود که اساسی ترین کارکرد فرهنگ شکل دهی و نظام بخشی به رفتارها وکردارهای افراد جامعه وتربیت آنها بر اساس الگوهای خاص خود و همچنین شکل دادن به شخصیت آنهاست.(اخترشهر،۵۴:۱۳۸۸).
[یکشنبه 1400-09-28] [ 10:45:00 ب.ظ ]
|